خاطرات - صفحه 24

آخرین اخبار:
خاطرات
خاطره ای خودنوشت از فرمانده شهید عباس مطیعی

24 ساعت فراموش نشدنی

این نوشتار واقعیتی است و حقیقتی است که انشاء الله برای همه سودمند خواهد افتاد و غرض از آن نه خودخواهی است و تعریف از خود ، بلکه نمایاندن گوشه ای از زندگی خود زندگی 24 ساعتم را که هرگز فراموش نمی نمایم. آخرین شبانه روزی که می توانستم راه بروم ، می توانستم مثل تو کارها را انجام دهم. آخرین شبانه روزی که مثل دیگر شبانه روزهای من پر بود از فعالیت و تحرک از آن همه مقاومت و خلاصه آخرین شبانه روزی که در میان دوستان بودم دوستانی که آنان را چون برادر می دانستم و حتی از برادر بهتر.

حماسه فرزندان دیار سلمان درخندق خوزستان

زانو زدن ارتش بعث عراق مقابل گردان حضرت رسول (ص) تیپ ۴۸ فتح کهگیلویه و بویراحمدی در روز ۴ تیرماه ۶۷ حماسه‌ای ماندگار برای دلاورمردان این دیار به یادگار گذاشت.
خبر تجلیل از مادر شهید وحسینیه شهیدقربان پور

نگاهی به زندگی فرمانده شهید ماشااله قربان پور/فرمانده گردان زرهی خاتم الانبیا(ص) لشکر 25 کربلا

شهید ماشاء الله قربان پور، دوازدهم اسفند 1321، درروستاي یزدلان ابوزیدآباد از توابع شهرستان کاشان چشم به جهان گشود. پدرش میرزا، کشاورز بود و مادرش معصومه نام داشت. در حد خواندن ونوشتن سواد آموخت. سال1345 ازدواج کرد و صاحب دو پسر و سه دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. بيست و ششم دي 1365، با سمت مسئول گردان زرهی لشگر 25 کربلا در شلمچه بر اثر اصابت ترکش شهيد شد. مزار او در گلزار شهدای دارالسلام کاشان واقع است.

این جمعه تعطیل نیست!

این جمعه تعطیل نیست! نوشته مهران مظفری شامل خاطرات رشادتهای نوجوانی به اسم رمضان جمعه نژاد است که به عنوان یک پیشمرگ کرد در دوران دفاع مقدس وجب به وجب کوه های غرب تا جنوب غرب کشور را درمی نوردد تا برای حفاظت و حراست از مرزهای کشور جانفشانی کند . (دنیا با تمام بزرگی اش برای رمضان در نوار مرزی از غرب تا جنوب ایران خلاصه میشد)

خاطره صوتی شهید عبدالعظیم یوسفی به مناسبت ولادت در خرداد ماه منتشر می شود

شهید عبدالعظیم یوسفی در تاریخ دوم خرداد 1338 در خانواده ای مسلمان در شهر کرمانشاه دیده به جهان گشود عاقبت در یکی از سنگرهای اسلام در سرپل ذهاب در تاریخ 12 مهر 1359به آرزوی دیرینه خود که همان شهادت در راه خدا بود نائل آمد.
معرفی کتاب "طومار سکوت"

معرفی کتاب "طومار سکوت"، خاطرات ماندگار آزاده سرافراز صفرعلی عالی نژاد

کتاب "طومار سکوت"، خاطرات ماندگار آزاده سرافراز صفرعلی عالی نژاد و به قلم حسن شکیب زاده در 272 صفحه و در اول 1390 چاپ خود را تجربه می کند.

خاطره ای خواندنی از زبان همرزم شهید عبدالکریم حوریزاد/ گروه بهشتی

حوریزاد گفت: برای ما دعا کن. ما امروز به مأموریت آمده ایم منافقین وارد خاکمان شده اند دعا کن تا موفق شویم. ساعت 11 ظهر روز بعد همه آن گروه 18 نفره به جمع شهدا پیوستند.
مادرانه ای از شهید رضا حسینی

خودش قبرش را نشانم داد

هربارکه بر مزار رضا می رفتم دو قبرگمنام کنار هم بود که یکی ازآنها رضا بود (اما ما نمی دانستیم کدامیک رضا است) ؟ همیشه می گفتم تو پیش خدا عزیزهستی. ازخدا بخواه تا قبرت را نشانم دهد. گفت: مادرجان دیگرناراحت نبا شی که من کجا هستم من همین جا هستم.
خاطرات و یادداشتهای شهید محمد حسین مومنیان نجار

انتظار شهدا اينست كه جامعة ما بايد متخلق به اخلاق الهي باشد

شهید محمد حسین مومنیان نجار، نهم مهر 1345، در شهرستان کاشان چشم به جهان گشود. پدرش ماشاءالله، کشاورز بود و مادرش زهرا نام داشت. دانشجو کارشناسی در رشته شیمی بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور يافت. چهارم خرداد 1367، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به پا شهيد شد. مزار او در گلزار شهدای دارالسلام کاشان واقع است. او را حسين نيز مي ناميدند.
خاطره ای شنیدنی از همرزم شهید علیمراد بساطی؛

من در عملیات بعدی شهید می شوم

لبخند از لبش دور نمی شد. آرام بود اما بی قراری عجیبی در تمام حرکاتش پیدا بود. گفتم: علی امروز یه جور دیگه ای؟ گفت: میدانی چیه، من توی عملیات بعدی شهید می شوم. این را به همسرم هم گفته‌ام.
شهید محمود نعمتیان جوشقانی

مروری بر زندگی شهید محمود نعمتیان جوشقانی

شهید محمود نعمتیان، يكم خرداد 1340، درروستاي جوشقان استرک از توابع شهرستان کاشان چشم به جهان گشود. پدرش رضا، کشاورز بود و مادرش بيگم نام داشت. تا پایان دوره کارشناسی در رشته بهداشت درس خواند. سال1364 ازدواج کرد و صاحب يك دختر شد. به عنوان ستوان دوم ارتش در جبهه حضور يافت. هجدهم خرداد 1367، در بانه بر اثر اصابت ترکش به سر و گردن توسط نیروهای عراقی شهيد شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

جمع آورى خاطرات شفاهى زنان ايثارگر استان مازندران

«گلی کهنسال کلکناری» مسئول نشر آثار و ارزش‌های مشارکت زنان در دفاع مقدس مازندران از جمع‌آوری ۱۰۰ ساعت خاطرات شفاهی زنان ایثارگر استان مازندران خبر داد.
معرفی شهدای اردیبهشت استان کرمانشاه (42)؛

خاطره ای کوتاه از شهید خانمیر بارنیک/ مادر به بدرقه نیا!

زمانی که از زیر قرآن او را رد کردم می خواستم همراهش بروم و او را بدرقه کنم گفت: نه، مادر نیایید دشمن خیال می کند که ناراضی هستید.
به یاد شهدای ماه مبارک رمضان- خاطره ای شنیدنی از خليل عسگري همرزم شهيد حامد یعقوب نژاد؛

صلوات براي شهادت

حاجي گفت : اين آقا مجتبي مروتي دوست دارند خبرنگار ورزشي شوند براي سلامتي ايشان صلوات و بچه ها صلوات فرستادند بعد حاجي گفت براي اينكه شهيد شوند صلوات و چون فرستادن صلوات مستحب بود صلوات فرستادند يكي از بچه ها گفت براي سلامتي فرمانده شجاعمان حاج حامد يعقوب نژاد صلوات و بچه ها باز هم صلوات فرستادند و خود حاجي گفت : براي اینكه شهيد بشه صلوات !!
خاطراتی از شهید عباسعلی عرب خالقی

وعده دیدار مادر بعد از شهادت

شهيد عباس را ديدم كه روبروي من ايستاده به من مي گويد: مادرم غصه نخور ما دو روز ديگر به كلاته خيج خواهيم آمد
خاطراتی از شهید سید مهدی شاهچراغ

وعده آزادسازی خرمشهر

دو سه روزي مانده بود به عمليات كه من و مهدي در بالاي تپه اي نشسته بوديم بعد از چند لحظه ديدم كه مهدي به يك نقطه خيره شده و وقتي دو سه بار او را صدا زدم او به من طعنه اي زد و گفت ساكت باش آقا دارد صحبت مي كند و بعداً كه از مهدي خواستم ماوقع را تعريف كند گفت آقا با اشاره دست به من فرمود كه خرمشهر با خون شما آزاد خواهد شد
خاطراتی از شهید ابوالفضل حیدری

وقتی شهید شدم پا روی قلبم بگذار (3)

درهنگام عمليات در كنار شهيد حاج ابوالفضل بودم كه به من گفت فلاني نكند من شهيد شدم بترسي و يا قدم عقب بگذاري وقتي شهيد شدم كلاهم را بر روي صورتم مي كشي (شهيد بزرگوار اغلب كلاه نخي كرم رنگ بر سر داشت) و چنان پايت را روي من (قلبم) مي گذاري و جلو مي روي كه من جلو رفتن تو را احساس كنم.
خاطراتی از شهید ابوالفضل حیدری

گویی از عروجش باخبر بود (2)

به همديگر گفتند كه نياز به فال نيست ابوالفضل نوراني شده و فردا از جمع ما عروج خواهد كرد در همان شب بعد از پايان جمع دوستانه به او گفتيم بيا تا وصيت نامه را بنويسيم فردا شايد ديگر اين مهماني كوچك را ترك بگوئيم و به مهماني بزرگ نائل شويم و او با لبخندي مليح گويي كه از عروجش خبر داشت پاسخ مرا داد
شهدای اردیبهشت

مختصری از خاطرات شهیداحمد عوض زاده

در سال 64/1/27 در جبهه آبادان در گردان زرهي مشغول خدمت در لباس مقدس بسيجي بودم در آن موقع عمليات مقدماتي يك بود چنان بر دشمن آتش ريختيم كه جهنمي از آتش بود.
خاطراتی از شهید ابوالفضل حیدری

ماه عسل (1)

فردا صبح براي زيارت به حرم امام رضا رفتيم و زيارت كرده نماز ظهر را خوانديم و به منزل عمو برگشتيم بعد از 2 روز با هم به دامغان برگشتيم كه اين خاطره به عنوان ماه عسل براي من و شهيد به حساب آمد و هميشه از آن سفر به خوشي ياد مي كرد.
طراحی و تولید: ایران سامانه