خاطرات و خصوصيات بارز شهيد خليل شمشيربند به نقل از همسر و فرزندان شهيد كه نويد شاهد براى نخستين بار آن را منتشر كرد.
کد خبر: ۴۵۱۶۰۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۰۲
خاطراتی از شهید هادی بنائیان
در موقع حركت قبل از اعزام از بستگان و فاميل خداحافظي مي كند و به ايشان مي گويند كه اين ديدار آخراست من مي روم تا براي شما شربت شهادت بياورم
کد خبر: ۴۵۱۱۸۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۲۵
كتاب «خداحافظ دنيا» مجموعه خاطرات شهید مدافع حرم «محمد شالیکار» به نويسندگى «مصیب معصومیان» به همت دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری حوزه هنری مازندران گردآوری شده است.
کد خبر: ۴۵۱۱۳۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۲۲
خاطراتی از شهید سید جمال احمد پناهی
سید جمال بود بلند شد دست دادیم و احوالپرسی، می خندید و از شب سختی که گذرانده بود می گفت از آتش دشمن، از تلاش بچه ها، خیلی سرحال بود نمی دانم چقدر طول کشید خداحافظی کردم و از او دور شدم در حالی که برایم دست تکان می داد. ساعتی نگذشته بود که خبر دادند سید جمال شهید شده یکه خوردم و متاثر، آخر ما از یک محله و مسجد بودیم لحظات آخر را در ذهنم مرور می کردم خوشحالی سید جمال بی دلیل نبود او می دانست لحظات آسمانی شدن نزدیک شده است.
کد خبر: ۴۵۰۶۶۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۹
خاطرات
افسوس که نمی توانم صحنۀ این جبهه را برای شما توصیف کنم درست است که شما همه جبهه بوده اید تمامی این مسائل را بهتر و واضح تر از من می دانید و لیکن این بار جبهه اوج دیگری دارد اینجا آنچنان صدای العفو با سوز و شوق عشق است که دیگر برادران را از جا بلند می کند و بسوی عشق یار و گفتن اللهم اغفر للمؤمنین می کشاند.
کد خبر: ۴۵۰۵۸۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۸
نویسنده: علیرضا رعیت حسن آبادی
با خودش گفت: به این میگن خوش شانسی حالا خودم رو میزنم به مریضی، بعد با این آمبولانس تا اردوگاه با خیال راحت می رم. لااقل امروز را از شر اون اتوبوس قراضه راحت باشم.آره!
خندید. باید هم می خندید. مثل تشنه ای بود که در بیابان جرعه ای آب بیابد. در همین افکار بود که سرباز عراقی دسته ای اسیر را با فحش و کتک به سمت ماشان آورد. یکی یکی سوارشان کرد. باتعجب از حمید که از بچه های آسایشگاه خودشان بود پرسید: مگه یک آمبولانس چقدر جا داره که یارو داره زرت زرت جا میکنه؟
حمید نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد. خنده اش که تمام شد گفت: چی؟ آمبولانس؟زکی...
رودست خوردی پسر! این ماشینی که الان توش نشستیم آمبولانس نیست؛ ماشین شکنجه ست.
کد خبر: ۴۵۰۴۸۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۵
خاطراتی از شهید محمد علی تک
چند روز پس از بازگشت، شهيد كه خود را مهياي سفر به جبهه مي كرد مجدداً نزد مادر رفته و مي گويد در مورد آن قضيه كه گفتم ازدواج من منظور خاصي نداشتم مگر اينكه تكليف را از گردن خود برداشته و به گردن شما بياندازم و با دين كامل از دنيا بروم. نمي دانيم در زيارت امام هشتم بر او چه گذشته بود كه اينگونه خود را مهياي سفر مي كرد آري محمدعلي سفر كرد سفري طولاني كه 13 سال گذشت تا آنگونه كه خود مي خواست مفقودالاثر شود و تنها استخوان هاي بدنش خبر پرواز او را براي ما بياورند
کد خبر: ۴۵۰۰۴۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۰۷
مروری بر وصیت نامه شهید کاظم درویشی؛
پدر و مادر عزیزم می دانم که مصیبت از دست دادن جوان برای شما سخت است شما آرزوی عروسی برایم داشتی ولی مگر می شود انسان ندای امام را بشنود و بی تفاوت باشد شما را به خدا سوگند می دهم برایم گریه و زاری نکنید فقط صلوات بفرستید.
کد خبر: ۴۴۹۳۵۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۹
خاطراتی از شهید رضا کاتبی
هنگامی که رضا به مرخصی آمده بود شب موقع خواب رسید و روی زمین خوابید. من به او گفتم مادرجان رضا چرا روی زمین خوابیدی، گفت: مادر دوستان من در جبهه روی خاک و سنگ می خوابند اگر من در اینجا روی تشک با راحتی بخوابم در پیش آنها شرمنده میشوم پس بهتر است این جا هم روی زمین بخوابم تا وقتی که به جبهه رفتم وجدانم ناراحت نباشد و آنجا هم بتوانم به راحتی بخوابم.
کد خبر: ۴۴۹۱۷۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۷
خاطراتی از شهید محسن احمدزاده
رفتم بیرون که نان بگیرم. نانوایی بسته بود. جلوی خانه به محسن برخوردم. با موتور از راه رسیدم.
گفتم:مادرجان! نانوایی بسته است، می ری یک جای دیگه چند تا نون بگیری؟. گفت: آره، چرا نمی رم؟. در را باز کردم و موتور را داخل حیاط گذاشت.گفتم: مگه نمی خوای بری نون بگیری؟.
گفت: چرا می رم اما پیاده».گفتم: چرا با موتور نمیری؟.گفت: «موتور بیت الماله».کیسه را از من گرفت و رفت.
کد خبر: ۴۴۸۷۷۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۴
خاطراتی از شهید محمد حسن پریمی
من يك بسيجيام، رهبرم را دوست دارم اسلام را دوست دارم،ميدوني اگر من و امثال من نرن هزاران پيرزن و پيرمرد ديگر از بين ميروند و در حالي كه اشك صورت سفيدش را نمناك ميكرد. خود را در آغوش برادر انداخت و گفت: مانعم نشو داداش من خوانده شدم و به آسمان نگاه كرد و گفت: به كرانه آبي خدا خوانده شدم.
کد خبر: ۴۴۸۶۴۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۸
به مناسیت عملیات غرور آفرین والفجر 8
با سرعت وعجله بچه های قرارگاه حمزه و جهاد سمنان را آوردیم. کار شروع شدو نیازبه نامه نبود.خدا میداندکه زیارت حضرت زهرا(س) مه راآورده بود.خاکهارا به سرعت وتکبیرگویان چسباندیم به هم! خاکریز کامل بود فوری یک نامه نوشتیم:بسمه تعالی برادر محسن رضایی کار انجام شد دادم به نبی زاده و گفتم:برو برسان به دست آقا محسن. وقتی برگشت سرش را روی شانه من گذاشت و گریه کرد.گفتم:چراگریه میکنی؟گفت:حاج ابوالفضل نمیدانی چی شد.وقتی به قرارگاه رفتم،نامه را دستش دادم وگفتم برادرمحسن سلام علیکم. این کار انجام شد!او بلندشدوسه دفعه تکبیر گفت!تمام قرارگاه ریختند که چی شده.گفت بچه های جهاد، پل فاطمه زهرا(س) را زدند!پل خاکی فاطمۀ زهرا(س) را زدند!
کد خبر: ۴۴۸۶۳۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۸
شهدای بهمن
مقداري ميوه برداشتيم ايشان برنداشت به ايشان گفتم چرا نمي خوري گفت اين دوميوه سهمیه مرا بگيروبخور ومن اصلاً حوصله خوردن ميوه را ندارم.
کد خبر: ۴۴۸۵۰۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۶
محمدحسین گفت: از بی حجابی بدم میاد. آخه خانم معلّمها حجابشون رو رعایت نمیکنن. مگه خداوند تو قرآن نگفته آدمهای بدحجاب رو دوست نداره؟ پس چرا اینها حجابشون رو رعایت نمیکنن؟!
کد خبر: ۴۴۸۰۹۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۵
در حال امر به معروف بوديم که با جواني معتاد برخورد کرديم. مدتي با او حرف زد و بالاخره جوان رضايت داد اعتيادش را ترک کند، فرداي آن روز به منزل آن جوان رفت...
کد خبر: ۴۴۷۶۵۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۰۶
سردار شهید حسین سعیدی پور
شهید حسین سعیدی پور، يكم شهريور 1345، درروستاي فین از توابع شهرستان کاشان چشم به جهان گشود. پدرش علی، بنا و معمار بود و مادرش فاطمه نام داشت. دانش آموز اول متوسطه در رشته عمران بود. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. سوم بهمن 1365، با سمت معاون اطلاعات و عملیات در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر شهيد شد. مزار او در گلزار شهدای دارالسلام کاشان واقع است.
کد خبر: ۴۴۷۳۸۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۰۲
معرفی کتاب؛
کتاب " بر بلندای کورک " خاطرات سردار سرتیپ دوم پاسدار رضا شاهویسی توسط آذر آزادی نگارش و تدوین شده است.
کد خبر: ۴۴۷۳۰۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۰۲
خاطرات جهادگران استان کرمان؛
يكي از بچه ها كه بدخواب شده بود، با لحن غضب آلودي گفت: خدا لعنتت كند صدام ! تو روز و شب حاليت نيست، بابا ساعت يازده شب است، بگير بخواب، فردا هر غلطي خواستي بكن!
کد خبر: ۴۴۷۱۸۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۲۹
وقتی به اردوگاه رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم دیدیم سربازان بعثی در دوطرف ایستاده بودند و برای ما کوچه باغ درست کرده بودند ، همه کابل به دست و آماده زدن یک طنابی را هم همان اول راه دونفری از دوطرف گرفته بودند که روی زمین پهن بود ، را از یک طرف به جلو هل می دادند و همین که کسی پایش را از بالای طناب می خواست رد کند ، طناب را از دو طرف چنان می کشیدند که پاهایشان به طناب گیر می کرد و به زمین می خورد بعد هم شروع به زدن می کردند.
کد خبر: ۴۴۶۷۹۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۲۵
خاطراتی از زبان فرمانده شهید در عملیات کربلای 5؛
شهید حجت الله احمدی روزبه در خاطرات ش می گوید: با خود فکر کردم که تا چند لحظه دیگر اسیر می شوم و چون زخمی هستم آن ها با یک تیر مرا خلاص می کنند. زمانی که چشم باز کردم، در بیمارستان شهید کامیاب مشهد بستری بودم. آری امام رضا ( ع ) در آن لحظات حساس نیز آرزوی مرا برآورده کرد و آن شب به زیارت امام رضا ( ع ) رفتم.
کد خبر: ۴۴۶۷۵۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۲۴