از درگیری با فرماندههان عراقی تا ماجرای برداشتن رادیوی دشمن در سالروز بازگشت پرستوها
يکشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱۷:۱۵
به مناسبت سالروز بازگشت آزدگان جمعی از اسراء به بیان خاطراتی از دوران سخت اسارت پرداختند.

وی ادامه داد: دعوا شروع شد و یکی از اسرایی که قبلا تعیین شده بود در حالی
که سربازان عراقی داشتند بچهها را از هم جدا میکردند وارد اتاق عراقیها
شد و رادیو را به طبقه پایین انداخت.
این جانباز دفاع مقدس گفت: با یک نقشه حساب شده رادیو را به دست آوردیم اما
به خاطر مسائل امنیتی صدا رادیو را در حد خیلی کوتاه میگذاشتیم و یک نفر
که تندنویسی خوبی داشت اخبار را مکتوب و در اختیار اسراء سایر آسایشگاهها
قرار میداد.
مصطفیپور تصریح کرد: عراقیها وقتی ماجرای رادیو را شنیدند ما را به شدت شکنجه و اذیت میکردند، مدام وسایل ما را تفتیش میکردند و برای اینکه ما را بیشتر اذیت کنند وسایل ما را جابه جا میکردند و بعد از اینکه از زیر بار شکنجه به اردوگاه باز میگشتیم وقت زیادی را باید صرف پیدا کردن وسایلمان میکردیم.
جانباز 50 جنگ تحمیلی گفت: جای رادیو را به آنها لو ندادیم تا زمانی که از آسایشگاه آزاد شده و قصد بازگشت به ایران را داشتیم برای فرماندههان و سربازان عراقی یک نامه نوشتیم که رادیو فلان جا است بروید آن را بردارید.
در ادامه مهدی خسروی از آزادگان و جانبازان جنگ تحمیلی به بیان خاطرهای از روزهای اسارت پرداخت و افزود: در زندان که بودیم با کابل ما را به شدت شکنجه میکردند به همین دلیل به شدت دچار درد کلیه شدم و به خود میپیچیدم.
مصطفیپور تصریح کرد: عراقیها وقتی ماجرای رادیو را شنیدند ما را به شدت شکنجه و اذیت میکردند، مدام وسایل ما را تفتیش میکردند و برای اینکه ما را بیشتر اذیت کنند وسایل ما را جابه جا میکردند و بعد از اینکه از زیر بار شکنجه به اردوگاه باز میگشتیم وقت زیادی را باید صرف پیدا کردن وسایلمان میکردیم.
جانباز 50 جنگ تحمیلی گفت: جای رادیو را به آنها لو ندادیم تا زمانی که از آسایشگاه آزاد شده و قصد بازگشت به ایران را داشتیم برای فرماندههان و سربازان عراقی یک نامه نوشتیم که رادیو فلان جا است بروید آن را بردارید.
در ادامه مهدی خسروی از آزادگان و جانبازان جنگ تحمیلی به بیان خاطرهای از روزهای اسارت پرداخت و افزود: در زندان که بودیم با کابل ما را به شدت شکنجه میکردند به همین دلیل به شدت دچار درد کلیه شدم و به خود میپیچیدم.
وی ادامه داد: اسرای ایرانی آسایشگاه که این وضع مرا دیدند به سربازان و
فرماندههان عراقی میگفتند که حالم بد است و در حال درد کشیدن هستم باید
مرا به درمانگاه ببرند اما اعتنایی نمیکردند و حتی به ما بد و بیراه
میگفتند.
این جانباز دفاع مقدس گفت: سرانجام با اصرار دیگر اسرای آسایشگاه و داد و فریاد و درخواستهای مکرر حاضر شدند مرا به درمانگاه منتقل کنند البته درمانگاه هم به لحاظ تجهیزات پزشکی و درمانی و بهداشتی وضعیت اسفناکی داشت.
خسروی بیان کرد: بعد از اینکه در آسایشگاه بستری شدم باز از درد رنج میبردم طوری که هر چند لحظه یکبار بیهوش میشدم در همین حین صدایی بلند شد و دیدم که یکی از سربازان و فرماندههان عراقی در حال کتکزدن اسیر ایرانی همراهم بودند.بعد از مشاهده این وضع که هموطنم را به خاطر رساندن من به درمانگاه کتک میزدنددردم را فراموش کردم و به کمکش رفتم و شروع به کتک زدن عراقیها کردم.
این جانباز دفاع مقدس گفت: سرانجام با اصرار دیگر اسرای آسایشگاه و داد و فریاد و درخواستهای مکرر حاضر شدند مرا به درمانگاه منتقل کنند البته درمانگاه هم به لحاظ تجهیزات پزشکی و درمانی و بهداشتی وضعیت اسفناکی داشت.
خسروی بیان کرد: بعد از اینکه در آسایشگاه بستری شدم باز از درد رنج میبردم طوری که هر چند لحظه یکبار بیهوش میشدم در همین حین صدایی بلند شد و دیدم که یکی از سربازان و فرماندههان عراقی در حال کتکزدن اسیر ایرانی همراهم بودند.بعد از مشاهده این وضع که هموطنم را به خاطر رساندن من به درمانگاه کتک میزدنددردم را فراموش کردم و به کمکش رفتم و شروع به کتک زدن عراقیها کردم.
نظر شما