خاطرات شهید - صفحه 80

آخرین اخبار:
خاطرات شهید

غافل از خود

سردار شهید عباس کریمی «فرمانده 27 لشکر محمد رسول الله» در سال 1362 پس از به جا آوردن حج الهی، در عملیات بدر ندای حق را لبیک گفت و به پاداش خود که همان شهادت در راه معبود بود نایل گشت.
اما تا زمان شهادت خانواده اطلاعی از این مطلب نداشته اند

خاطره ای از شهید والامقام حسینعلی امیرآبادی

به برکت وجود حسین اینچنین شده است و در عالم رویا مجددا" سئوال می کند مگر حسین چه شده پاسخ داده میشود حسین تو شهید شده است
پاسداشت شهدای مدافع حرم (32)

در آرزوی شهادت

شهید قبل از رفتنش تاکید کرده بود که شاید پیکرم بازنگردد و به دستتان نرسد، اما بدانید این اتفاق به سود مردم ایران است، داعش ابتدا با انتخاب نام «دوله الاسلامیه» قصد داشت چهره ای موجه از خودش بسازد و متاسفانه بسیاری از باورشان کردند.
روزهاي پر جنب و جوش انقلاب سال 1357 بود

خاطره ای از شهیدوالامقام مختار عبادی از زبان مادرش

در سال 1360 شهيد مختار عبادي مشغول تحصيل در دانشكده افسري بود و خيلي مشتاق بود كه در جبهه‌ها شركت كند اما دانشكده بعد از اتمام تحصيل و گرفتن درجه ستوان برگه حضور را امضاء كرد اين اشتياق سبب شده بود كه از مسجد محل نامه حضور در جبهه‌ها را بگيرد و موفق شد
دست نوشته ها

خاطرات دست نوشته شهید

خاطرات دست نوشته شهید رضا حسنی نامدار
حتی روزی فرش زیر پای خود را از همسرش خواست تا به کس دیگری هدیه کند.

خاطراتی خواندنی از شهید والامقام عادل مردانه جبه دار

او همیشه در انتخابات اولین کسی بود که پای صندوق رای می رفت و پای صندوق رای همیشه نظارت داشت که خطایی رخ ندهد یک هفته بود که ازدواج کرده بود که به جبهه رفت
خاطره ای به نقل از خانم خديجه نريماني

شهید خدایار انوار به روایت مادر

خدایار درس خواندن را خيلي دوست داشت؛ خصوصا به خواندن قرآن علاقه خاصی داشت و هر گاه در مساجد مراسم بود و صداي قرآن شنيده مي شد، با عشق و علاقه اي خاص در آن محافل حضور مي يافت.
خاطرات آقاي محسن جعفري

شهيد خدايار انوار به روایت فرمانده اش

به فرمانده اش این چنین می گوید: در قيامت پيش مادرم زهرا(ع) از تو شكايت مي كنم که مرا به جایی که قرار است در آن شهید شوم و به دیدار پروردگارم راهی شوم، نفرستادی.
مروری بر زندگی سردار شهید «جعفر محمدی»؛

پرواز با فرق خونین در کربلای 8

«جعفر محمدی»در اول آذر 1337 در خانواده‌ای متدین و مذهبی در روستای ميشن از توابع شهرستان ملاير متولد شد. سردار «جعفر محمدی» با اصابت چند گلوله توپ، تركشی به فرق سرش برخورد کرد و با فرق شكافته و خونين به ديدار حق شتافت.
شهدا همچنان راهگشا هستند

رد خاطرات در سرزمین های نور/ مرور گذشته پرافتخار در وادی حماسه

در میان راهیان نور افرادی هستند که در گذشته و در زمان خلق حماسه ها در این سرزمین های نورانی حضور داشتند و حالاکه می آیند رد نورانی خاطرات را می گیرند و می رسند به گذشته پر افتخار.
پاسداشت شهدای مدافع حرم (31)

خاطرات شهید افغانستانی سیداسدالله سجادی از زبان مادرش

مادر شهید سیداسدالله سجادی یکی از زنان مهاجر افغانستانی است که سالها به همراه همسرش در نجف اشرف همراه امام خمینی (ره) بودند. خانواده آنها قبل از انقلاب به ایران می آید و در مشهد ساکن می شود. او با مشکلات خاص مهاجران افغانستانی مواجه بوده است.

10 خاطره خواندنی از شهید محمد حسن طوسی

فرماندهان شجاع ،مومن و مخلصی همچون شهید طوسی جنگ را یک جهاد تفسیر کردند و ارزش ها و فرهنگ جهاد را جای ارزش ها و فرهنگ دنیوی نشاندند و همین باعث پیروزی در جنگ شد.
از زماني كه بچه بود با بقيه بچه‌هاي من فرق داشت

خاطراتی از شهید والامقام احمدنیکوکلام یعقوبی از زبان مادرش

در خواب خانمي را با چادر مشكي آمد و گفت من آمدم براي شما نان بخرم وقتي كه نان را به من داد 4عدد بيشتر نبود وقتي از خواب بيدار شدم اين خواب را تعريف كردم همه گفتند كه خانم فاطمه زهرا (س) مي‌باشد و حاجت روا شدي و بعد از چند روز متوجه شدم كه پسرم شهيد شده است

طلبه شهید "سید محمود اسدی" به روایت مادر/ شهیدی که در جبهه عاشق شده بود

در وصيت نامه اش نوشته بود: مادر! من در جبهه، عاشق دختري شده ام كه شهادت، نام دارد و عشقش، چنان وجود مرا فرا گرفته كه از خداوند مي خواهم كه هر چه زودتر، مرا به او ملحق كند و مرگ مرا شهادت در راهش قرار دهد.
عاشق امام خميني ره بود

خاطره ای از شهید محمد دیانت پورشالکوهی

يك بار وقتي كه زمستان بود و برف باريده بود آمد حيات و روي برف دراز كشيد

خاطراتی از دفتر ثبت خاطرات شهید والامقام اکبراکبری کیوی

و چند لحظه بعد تلفن کردیم که یک نفر دیگر گوشی را برداشت و بنده گفتم که آقا مورد چه شد گفتند کدام مورد و یک دفعه هم برای ایشان شرح دادیم
اوايل انقلاب در زمان حكومت نظامي بود

خاطراتی خواندنی از شهید والامقام محمدرضا باغبادی از زبان خانواده اش

دفعه دومي كه از جبهه برگشته بود ما تصميم گرفته بوديم اجازه ندهيم تا براي بار سوم برگردد من در آن موقع قالي ميبافتم سرقالي نشسته بودم آمد كنار من نشست با زبان شيرين تصميم گرفته بود مرا راضي كند
دایی نمی‌خواهد من به جبهه بروم صحبت کن که مرا هم با خود ببرد

خاطراتی از شهید والامقام اسماعیل قلعه وند از زبان مادرش

اسماعیل پسر فعال و مهربان بود و همسایگان در توزیع نفت کمک می کرد غمخوار دیگران بود در جریان انقلاب اسلامی با آنان که من زیادی نداشت فعال بود
روزي که ما با هم به دانشگاه مي رفتيم ديدم که عقب تر ازمن حرکت مي کند

خاطره ای خواندین از شهید والامقام محسن قاسمی ده آبادی از زبان مادرش

شب جلوتر ، قبل از شهادت محسن من ( مادر شهيد ) 2 خواب ديدم : يکي اينکه ،آقايي با قد بلند آمد و مادر طبقه پائين منزل بوديم دست محسن را گرفت و گفت : آقا محسن بايد برود بالا .

شهید عبدالمهدی مغفوری همسر خویش را چگونه خطاب می کرد؟

همسر عزیزم، زهرا خانم: سلام، تو خود می دانی، برایت در این مدت روشن شد که آنچه برای بنده مهم بوده، عمل به تکلیف شرعی و انجام وظیفه بود،
طراحی و تولید: ایران سامانه