خاطرات شهید - صفحه 31

خاطرات شهید
خاطره ای از شهید منوچهر مدق؛

توسل به حضرت زهرا (س)

اول با دوركعت نماز حاجت شروع كن، بين دعا اصلا حرف نزن، توان ايستادن نداشتم، امام زمان (عج) را صدا زدم، پرسيدم:«شما كي هستيد؟» از كجا آمده‌ايد؟ در حالي كه داشت از خانه خارج مي‌شد، گفت:«از جائي كه آقاي مدق آن جاست، به دلت رجوع كن»
خاطراتی از شهید هادی بنائیان

شربت شهادت

در موقع حركت قبل از اعزام از بستگان و فاميل خداحافظي مي كند و به ايشان مي گويند كه اين ديدار آخراست من مي روم تا براي شما شربت شهادت بياورم
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی

با خودم گفتم: این دیوانه ها کی هستند؟!

بعد از اینکه دعا تمام شد، بلند شدم و حرکت کردم به سمت چادر خودمان. نیمه شب بود که از چادر آمدم بیرون. هوا بسیار سرد بود. یک دفعه دیدم سه نفر با لباس نظامی پریدند داخل آب سد!! با خودم گفتم: این دیوانه ها کی هستند؟! قصد خودکشی دارند! خیلی تعجب کرده بودم. سریع دویدم کنار سد و دیدم که همان سه نفرند.
خاطراتی از شهید سید جمال احمد پناهی

می دانست لحظات آسمانی شدن نزدیک است...

سید جمال بود بلند شد دست دادیم و احوالپرسی، می خندید و از شب سختی که گذرانده بود می گفت از آتش دشمن، از تلاش بچه ها، خیلی سرحال بود نمی دانم چقدر طول کشید خداحافظی کردم و از او دور شدم در حالی که برایم دست تکان می داد. ساعتی نگذشته بود که خبر دادند سید جمال شهید شده یکه خوردم و متاثر، آخر ما از یک محله و مسجد بودیم لحظات آخر را در ذهنم مرور می کردم خوشحالی سید جمال بی دلیل نبود او می دانست لحظات آسمانی شدن نزدیک شده است.
خاطرات

خاطره خود نوشت شهید ماشاالله مداح

افسوس که نمی توانم صحنۀ این جبهه را برای شما توصیف کنم درست است که شما همه جبهه بوده اید تمامی این مسائل را بهتر و واضح تر از من می دانید و لیکن این بار جبهه اوج دیگری دارد اینجا آنچنان صدای العفو با سوز و شوق عشق است که دیگر برادران را از جا بلند می کند و بسوی عشق یار و گفتن اللهم اغفر للمؤمنین می کشاند.

کتاب صوتی پیغام ماهی ها، سرگذشت جنگ‌های نامتقارن حاج حسین همدانی /قسمت 28

کتاب پیغام ماهی‌ها سرگذشت جنگ‌های نامتقارن سردار شهید حاج حسین همدانی است که نشر ۲۷ محمد رسول الله و نشر صاعقه به قلم سردار گلعلی بابایی آن را منتشر کرده است. فصل آخر این کتاب مجموعه خاطرات سرکار خانم نوروزی همسر سردار همدانی است که با عنوان «آخرین پیامک» منتشر شده است.

کتاب صوتی پیغام ماهی ها، سرگذشت جنگ‌های نامتقارن حاج حسین همدانی /قسمت 27

کتاب پیغام ماهی‌ها سرگذشت جنگ‌های نامتقارن سردار شهید حاج حسین همدانی است که نشر ۲۷ محمد رسول الله و نشر صاعقه به قلم سردار گلعلی بابایی آن را منتشر کرده است. فصل آخر این کتاب مجموعه خاطرات سرکار خانم نوروزی همسر سردار همدانی است که با عنوان «آخرین پیامک» منتشر شده است.

خاطراتی چند از شهید فیروز رحمانی به نقل از همرزم شهید

فیروز به سمت برجک رفت تا نگهبانی دهد حدود کمتر از دو ساعت بود که متوجه شدم تیر خورده گفتم : بچه ها بیائید که فیروز رحمانی شهید شده ، از پلکان برجک بالا رفتم دیدم روی شکم افتاده و دشمن با تیر به سمت او شلیک می کرد .
خاطراتی از شهید «حسین نادری»

مناجاتی که خواب را از همه ربوده بود

حسین با ناراحتی گفت: به نمازخانه هم که مي روم يا يک عده از بچه ها آنجا خوابيده‌اند و استراحت مي کنند و يا تعدادي دارند مناجات مي کنند که من نمي خواهم مزاحمشان شوم .
شهید دهقان دهنوی یه روایت برادرش

این جا از کلاس درس بهتر است ، می مانم تا به آرزویم برسم

شهید محمود دهقان­ دهنوي پانزدهم اسفند 1345، در شهرستان مهريز چشم به جهان گشود. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. يازدهم اسفند 1362، تك‌تيرانداز در جفير بر اثر اصابت تركش به گردن، شهيد شد.
خاطرات رزمندگان گردان 410 غواص لشکر ثارالله؛

چگونه با اروند بجنگیم؟!

هر شب كه از تمرين بر مي گشتيم، از خودم سؤال مي کردم: « چگونه با اروند بجنگيم ؟!» شب عمليات باد و باران و موج و طوفان مأمور شدند ما را به آن سوي اروند ببرند، بدون آنکه با اروند بجنگيم.
خاطرات شهدا: سردار شهید حمید هاشمی

حمید باعث شد راه حق را پیدا کند

گفتم: برای چی؟ گفتند: نماز نمی خواند، سیگار می کشد، رفتار مشکوکی دارد. چند دقیقه بعد رفتم پیش حمید و گفتم: حمید یکی از کسانی که باید رویش کار کنی همین جوان است؛ من نمی دانم. این جوان را به خودت می سپارم. نزدیک به یک ماه از این قضیه گذشت. به منطقه جنوب اعزام شدیم، به اردوگاه شهید مدنی دزفول.
خاطراتی از شهید محمد علی تک

انجام تکلیف

چند روز پس از بازگشت، شهيد كه خود را مهياي سفر به جبهه مي كرد مجدداً نزد مادر رفته و مي گويد در مورد آن قضيه كه گفتم ازدواج من منظور خاصي نداشتم مگر اينكه تكليف را از گردن خود برداشته و به گردن شما بياندازم و با دين كامل از دنيا بروم. نمي دانيم در زيارت امام هشتم بر او چه گذشته بود كه اينگونه خود را مهياي سفر مي كرد آري محمدعلي سفر كرد سفري طولاني كه 13 سال گذشت تا آنگونه كه خود مي خواست مفقودالاثر شود و تنها استخوان هاي بدنش خبر پرواز او را براي ما بياورند

آخرين ساعات زندگي شهيد مهدي حبيب تبار

در آخرين لحظاتي كه در كنار شهيد مهدي حبيب تبار بودم، از من «سيب» خواست تا بخورد، وقتي سيب را در دهان پر زخم خود گذاشت، به علت زخمهاي شديد و درد دهان، قادر به خوردن آن نبود و با عصبانيت آن را بيرون انداخت و كم كم احساس نااميدي زيادي به او دست داد.
شهید عباسعلی فتاحی؛

مادر رگ های گردن عباس را بوسید و دیگر حرف نزد

عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود. سال شصت به شش زبان زنده ی دنیا تسلط داشت. تک فرزند خانواده هم بود.

خاطراتی چند به نقل از همسر و فرزندان شهید عباس پهلوان

شهید والامقام عباس پهلوان پانزدهم اردبیهشت 1317 در شهرستان فاروج دیده به جهان گشود ور از طریق پشتیبانی جهاد سازندگی به جبهه اعزام شد و در نهایت در چهارم اسفند 1365 در عملیات کربلا 5 در شلمچه به مقام شهادت نائل گردید.
روایتی خواندنی از حميد زواريان همرزم شهید «وجیه الله بیگلری بهادر» منتشر شد؛

شهادت دسته جمعی!

نيروهاي جندالله از شهر سقز جهت کمک به ما به روستاي کسنزان آمدند و قرار شد به اتفاق به نيروهاي دشمن که در روستاهای همجوار مستقر بودند حمله کنيم. نيروهاي جند الله از يک طرف و برادر بيگلری و تعداد ديگری از برادران بسيجی و سپاهی از جناح ديگر به روستايی که کموله ها در آنجا مستقر بودند حمله کردند و در اين حمله بود که برادر بيگلری و تعدادی از همرزمان، به فيض عظيم شهادت نائل گشته و در رحمت حق آرميدند.
خاطرات به یادگار مانده از شهید «محمدرضا حیدرنژاد» منتشر شد؛

شهید می شوم می دانم!

مادرش هر وقت از او می پرسد کجایی، چه کار می کنی؟ به مادرش می گفت: من زمینی میرم و هوایی بر می گردم، وقتی دوباره اصرار می کردیم، می گفت: ش، م، م(شهید می شوم می دانم) روز آخر که آمد مرخصی، ساکش را مادرش نگه داشت و نگذاشت که برود و گفت مامان جلوی ش، م، م، مرا نگیر. که رفت و آمدنش مرخصی آخرش بود که به حاجتش رسید. و روز تولد امام رضا به دنیا آمد و روز تولد امام رضا هم شهید شد.
مهندس احسان باكري؛

هميشه خاطره پدر را كنارمان داشتيم و با ياد او زندگي كرده ايم

بعد از شهادت پدرم به اروميه رفتيم و بعد از مدتي در شهر قم ساكن شديم و تا سال ۷۳ در كنار خانواده شهيد زين الدين، شهيد همت و زن عمو صفيه همسر شهيد آقا مهدي باكري در يكجا زندگي مي كرديم.
خاطراتی از شهید رضا کاتبی

وجدان بیدار

هنگامی که رضا به مرخصی آمده بود شب موقع خواب رسید و روی زمین خوابید. من به او گفتم مادرجان رضا چرا روی زمین خوابیدی، گفت: مادر دوستان من در جبهه روی خاک و سنگ می خوابند اگر من در اینجا روی تشک با راحتی بخوابم در پیش آنها شرمنده می‌شوم پس بهتر است این جا هم روی زمین بخوابم تا وقتی که به جبهه رفتم وجدانم ناراحت نباشد و آنجا هم بتوانم به راحتی بخوابم.
طراحی و تولید: ایران سامانه