آخرین اخبار:
کد خبر : ۶۰۸۰۰۰
۱۲:۵۹

۱۴۰۴/۱۰/۰۱
جانباز ۷۰ درصد «ابراهیم سیگارودی»:

۱۴۷ روزی که یک عمر شد؛ روایت جانبازی که پای چپش در آبادان ماند

جانباز ۷۰ درصد «ابراهیم سیگارودی»، فقط ۴ ماه و ۲۱ روز در خط مقدم حضور داشت، اما همین مدت کافی بود تا زندگی‌اش برای همیشه تغییر کند. مجروحیت شدید در آبادان، منجر به قطع پای چپ از بالای زانو و آسیب‌های ماندگار در دست راست و فکش شد. اکنون پس از سال‌ها، با وجود درد‌ها و سختی‌ها، با قامتی استوار می‌گوید: «اگر هر انسانی به خاطر وطن، جبهه رفته باشد، پشیمان نمی‌شود.»


۱۴۷ روزی که یک عمر شد؛ روایت جانبازی که پای چپش در آبادان ماند

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، ابراهیم محمدنژادسیگارودی، جانباز ۷۰ درصدی که روزگاری در کنار رودخانه‌های شمال، کودکی کرد و جوانی‌اش را در سنگر‌های داغ جنوب گذراند. او تنها ۴ ماه و ۲۱ روز در خط مقدم حاضر بود، اما همین زمان کوتاه، برگ دیگری از کتاب سرنوشتش را ورق زد: مجروحیتی که پای چپش را در آبادان جا گذاشت و دست راستش را به سختی مجروح کرد. حالا پس از سال‌ها، با قامتی استوار بر پای مصنوعی و چشمانی پر از خاطرات دور، نه از درد بلکه از روز‌هایی می‌گوید که عشق به وطن، از هر ترسی در وجودش بزرگ‌تر بود. در این گفت‌و‌گو، از کودکی در روستای سرسبز سیگارود تا روز‌های سخت محاصره آبادان و زندگی پس از جنگ را مرور می‌کنیم؛ روایت مردی که هنوز هم معتقد است: «برای دفاع از وطن، پشیمان نمی‌شود.» با همراه باشید:

نوید شاهد استان قزوین: لطفاً خودتان را به طور کامل برای مخاطبان ما معرفی کنید.

جانباز ابراهیم محمدنژاد سیگارودی: ابراهیم محمدنژاد سیگارودی، فرزند حسن، متولد ۲۹ آذر ماه سال ۱۳۲۹ از قریه سیگارود، بخش شلمان، شهرستان لنگرود، استان گیلان هستم. شغل پدرم کشاورز بود. هشت نفر، چهار پسر و چهار دختر در خانواده بودیم.

نوید شاهد استان قزوین: خاطره خاصی از دوران تولدتان که خانواده برایتان تعریف کرده‌اند، به یاد دارید؟

جانباز ابراهیم محمدنژاد سیگارودی: بله. دوران تولدم، مادرم به رشت، به خانه عمو مسافرت کرده بودند. آنجا حالش بد می‌شود و به زایشگاه می‌برند و من در رشت متولد می‌شوم.

نوید شاهد استان قزوین: وضعیت اقتصادی خانواده در آن دوران چگونه بود؟

جانباز ابراهیم محمدنژاد سیگارودی: در آن زمان وضعیت اقتصادی ما متوسط بود. چون پدرم کشاورز بود و کشاورزی می‌کرد و من هم به او کمک می‌کردم.

نوید شاهد استان قزوین: از دوران کودکی‌تان برای ما بگویید. قبل از ورود به مدرسه، چه بازی‌هایی می‌کردید و حال و هوای محله‌تان چگونه بود؟

جانباز ابراهیم محمدنژاد سیگارودی: محله ما جای قشنگی بود که دم رودخانه‌ای قرار داشت. ما که کوچک بودیم، آنجا می‌رفتیم و بازی می‌کردیم و در رودخانه شنا می‌کردیم. همچنین از طرفی نزدیک به کوه بود، خیلی باصفا بود و آب و هوای خیلی خوبی داشت، فوتبال و والیبال بازی می‌کردیم.

نوید شاهد استان قزوین: دوران ابتدایی و راهنمایی را کجا گذراندید؟ اسم مدرسه‌هایتان چه بود؟

جانباز ابراهیم محمدنژاد سیگارودی: دوران ابتدایی و راهنمایی را در بخش شلمان از شهرستان لنگرود بودم و آنجا را تمام کردم. دبستانم «هفده شهریور» بود. بعد از آن، مدرسه راهنمایی نداشتیم، مدرسه متوسطه بود. متوسطه هم تا کلاس نهم بود که اسم مدرسه‌اش «بایزید بسطامی» بود. من آنجا را تمام کردم و در لنگرود در دبیرستان داریوش، در رشته علوم انسانی سال ۱۳۵۴ دیپلم گرفتم که قبل از انقلاب بود.

نوید شاهد استان قزوین: خاطره‌ای خاص از دوران مدرسه، معلم‌ها یا هم‌کلاسی‌هایتان دارید؟

جانباز ابراهیم محمدنژاد سیگارودی: بله. دبیرستان ما در لنگرود، معروف بود و همه افرادی که خیلی بزن‌بهادر بودند، آنجا می‌رفتند. آنجا دعوا و زورگو بود. کنار دبیرستان، یک باغ بزرگی با درخت‌های زیادی بود. زنگ تفریح که می‌شد، آنجا دعوا هم می‌شد، مدیر مدرسه با یک چوب می‌آمد و ما را دنبال می‌کرد. ما آنجا والیبال هم بازی می‌کردیم.

نوید شاهد استان قزوین: شرایط تحصیل و درس خواندن‌تان چطور بود؟

جانباز ابراهیم محمدنژاد سیگارودی: متوسط بود. من هم شیطان بودم و درس هم زیاد نمی‌خواندم.

نوید شاهد استان قزوین: اولین باری که دست‌تان توی جیب خودتان رفت، کی بود؟ یعنی خودتان کار کردید و پول درآوردید؟

جانباز ابراهیم محمدنژاد سیگارودی: بعد از اینکه دیپلم را گرفتم، به خدمت سربازی رفتم. من به عنوان گروهبان سوم وظیفه در آنجا حقوق‌بگیر شدم و دستم توی جیب خودم بود. سال ۱۳۵۵ بود که خدمت رفتم و همان جا حقوق هم می‌گرفتم. من اواخر سال ۵۴ رفتم تا اواسط ۵۶ «منقضی» شدم.

نوید شاهد استان قزوین: منقضی شدن یعنی چه؟

جانباز ابراهیم محمدنژاد سیگارودی: یعنی از خدمت سربازی فارغ و مرخص شده و پس از آن استخدام شدم.

نوید شاهد استان قزوین: اوایل انقلاب و روز‌های تازه پس از پیروزی انقلاب اسلامی را به یاد دارید؟

جانباز ابراهیم محمدنژاد سیگارودی: بله. من استخدام شده بودم و پس از خدمت، آمدم و رئیس کارگزینی آموزش و پرورش تاکستان شدم. آنجا انقلاب شروع شد و من با دوستان و همرزمانی مثل حاج آقا شالی، حاج آقا اسلامی و شهید بازیار در تظاهرات شرکت می‌کردیم. بعد انقلاب پیروز شد و رئیس آموزش و پرورش هم تغییر کرد. اولین رئیس آموزش و پرورش بعد از انقلاب، آقای نورالله طاهرخانی بود که رئیس ما شد و معاونش هم آقای حجت‌الله رحمانی بود. من هم آنجا رئیس کارگزینی بودم.

نوید شاهد استان قزوین: چه زمانی و در چه سالی ازدواج کردید؟

جانباز ابراهیم محمدنژاد سیگارودی: قبل از اینکه دیپلم بگیرم، با دختر خالم، سال ۱۳۵۲ازدواج کردم و فامیل بودیم.

نوید شاهد استان قزوین: خودتان می‌خواستید یا خانواده برایتان گرفتند؟

جانباز ابراهیم محمدنژاد سیگارودی: آن موقع مثل امروز نبود! هم خودمان دوست داشتیم و هم مادرم پیشنهاد کرد. من هم گفتم اشکالی ندارد.

نوید شاهد استان قزوین: شرایط مهریه، جهیزیه و جشن عروسی آن زمان چگونه بود؟

جانباز ابراهیم محمدنژاد سیگارودی: جهیزیه معمولی بود. یک موکت بود که تازه مُد شده بود و بیشتر، حصیر می‌دادند. از همان حصیر‌های معروف شمال. پنج عدد حصیر، یک موکت، یک قالیچه کوچک و مقداری هم وسایل دیگر. یک یخچال کوچک هم می‌دادند. آن زمان یخچال خیلی معمول نبود. زمان ما تازه یخچال‌های هفت‌فوت آمده بود. جهیزیه به اندازه کافی بود. یادم هست وقتی استخدام شدم، ابلاغم را برای ضیاءآباد نوشته بودند. به ضیاءآباد رفتم و خانه‌ای به من دادند که اجاره‌نشین نبودم، همان‌طور در اختیارم گذاشتند. من آنجا رفتم. در نمایندگی آموزش و پرورش کار می‌کردم و بعدازظهر‌ها هم در یک مدرسه راهنمایی، کار‌های دفتری انجام می‌دادم.

نوید شاهد استان قزوین: بعد از عروسی کجا ساکن شدید؟ پیش پدرتان ماندید؟

جانباز ابراهیم محمدنژاد سیگارودی: بعد از عروسی، همسرم پیش پدر و مادرم ماند تا من دوران سربازی را تمام کنم. بعد که برگشتم، به ضیاءآباد رفتیم و مستقل شدیم.

نوید شاهد استان قزوین: همسرتان مخالف نبود که شما به سربازی بروید و خودش تنها بماند؟

جانباز ابراهیم محمدنژاد سیگارودی: نه، آن موقع اختیار‌ها بیشتر دست پدر و مادر‌ها بود و این چیز‌ها عادی بود.

نوید شاهد استان قزوین: چطور از شروع جنگ تحمیلی مطلع شدید؟ کی و چگونه به شما خبر دادند که جنگ شده است؟

جانباز ابراهیم محمدنژاد سیگارودی: وقتی جنگ شروع شد، بنی‌صدر اعلام کرد که «منقضی‌های ۵۶» باید به جبهه بروند. من بلافاصله به نیروی انتظامی مراجعه کردم و خودم را معرفی کردم و به دانشکده افسری اعزام شدم. آن زمان آموزش محاسبات خمپاره‌انداز داشتم. حدود یک ماه یا پانزده روز آنجا دوره دیدم. بعد مرا به لشکر شیراز فرستادند و پانزده روز دیگر هم آنجا آموزش دیدم. پس از آن، مستقیماً به سمت آبادان فرستادند. وقتی در بندر امام پیاده شدیم، جنگ شروع شده بود؛ دوم مهر ماه سال ۵۹ برای آموزش اعزام شده بودیم. سپس در نهم بهمن ماه سال ۵۹ عازم خط مقدم جبهه شدم.

در بندر امام چند روز معطل شدیم، چون آبادان در محاصره بود و فقط از یک مسیر با قایق یا وسایل دیگر، سربازان را سوار می‌کردند و در آبادان پیاده می‌کردند. خیلی‌ها در همان لحظه، اول پیاده شدن، مجروح یا شهید می‌شدند؛ چرا که بمباران هوایی و خمپاره‌باران بسیار شدید بود. زمانی که من اعزام شدم، خرمشهر هم سقوط کرده و محاصره بود و آبادان هم کاملا در محاصره قرار داشت. وقتی به آنجا رسیدیم، یک جیپ آمد و مرا به سه راهی کارون برد؛ کنار پل بشکه‌ای که ساخته بودند. من آنجا ایستاده بودم که مرتب خمپاره می‌زدند و در کنارم فرود می‌آمد. من هم که تازه وارد بودم، فقط نگاه می‌کردم. یک مهندس که دستگاه آب‌شیرین‌کن در سنگرش داشت، آمد و دست مرا گرفت و گفت: «سرگروهبان، چرا اینجا ایستاده‌ای؟ اینجا خطرناک است.» گفتم: «تازه رسیده‌ام و منتظرم واحد مربوطه بیاید و مرا ببرد». ایشان من را به داخل سنگرش برد و نگه داشت تا واحدم آمدند و بردند. واحد ما در یک خانه‌ای بود که خمپاره‌انداز، آنجا مستقر بود و من مسئول محاسبات آتش خمپاره‌انداز بودم.

نوید شاهد استان قزوین: پس اولین منطقه عملیاتی شما، آبادان بود؟

جانباز ابراهیم محمدنژاد سیگارودی: بله، مستقیم به آبادان رفتم.

نوید شاهد استان قزوین: دوران دفاع مقدس، در چه مناطقی حضور داشتید؟

جانباز ابراهیم محمدنژاد سیگارودی: من فقط ۴ ماه و ۲۱ روز در منطقه بودم. بخشی در ماهشهر و حدود دوازده روز در آبادان بودم که در همان جا مجروح شدم.

نوید شاهد استان قزوین: پس از مجروحیت برگشتید؟

جانباز ابراهیم محمدنژاد سیگارودی: بله. وقتی مجروح شدم، مرا ابتدا به بیمارستان آبادان بردند و سپس برای درمان‌های تخصصی به ماهشهر و پس از آن با هواپیما به بیمارستان مصطفی خمینی تهران منتقل کردند. چون جراحاتم بسیار شدید بود. پای چپ من از بالای زانو قطع شد. دست راستم هم در ناحیه آرنج به شدت آسیب دیده بود و پزشکان قصد قطع آن را داشتند که من موافقت نکردم. اما عفونت کرده و خطرناک شده بود. پزشکی آمد و گفت: «پسرم، باید پای تو را قطع کنیم، اما دستت را فعلا نگه می‌داریم تا ببینیم قابل نگه داشتن هست یا نه.» و هشدار داد که اگر عفونت کنترل نشود، ممکن است به قلب برسد و جانم را بگیرد. در نهایت راضی شدم.

از آنجایی که پسرعمه‌ام در بیمارستان مصطفی خمینی کار می‌کرد، مرا آنجا بستری کردند. شش ماه در این بیمارستان بستری بودم. پس از آن، حدود دو ماه هم در یک نقاهتگاه که اکنون تبدیل به یکی از مراکز بنیاد شهید شده است، دوران نقاهت را گذراندم و برایم یک پای مصنوعی معمولی ساختند. در آن نقاهتگاه، آقای کروبی و فرد دیگری مسئول بودند؛ که آنها به من گفتند: «آقای سیگارودی، بهتر است بروید. خانه شما کجاست؟» گفتم: «قزوین.» گفت: «قزوین که راه دوری نیست. بروید خانه، هر وقت خواستید برای درمان بیایید، من خودم با آمبولانس شما را به هر بیمارستانی که بخواهید می‌برم.» من مجبور به ترک آنجا شدم. به خانه آمدم و پس از مدتی استراحت، پیگیر درمانم شدم. سپس پست سازمانی خودم را تحویل گرفتم و دوباره مشغول کار شدم. در مجموع نزدیک به بیست و نه سال در آموزش و پرورش خدمت کردم.

نوید شاهد استان قزوین: اکنون از پای مصنوعی استفاده می‌کنید؟

جانباز ابراهیم محمدنژاد سیگارودی: بله، از بالای زانو پای مصنوعی دارم. پای چپم قطع شده و آرنج دست راستم هم به طور کامل آسیب دیده و عملاً کارایی اصلی خود را از دست داده است. آرنجم خرد شده بود.

نوید شاهد استان قزوین: پس دست‌تان قطع نشده، اما معلولیت دارد؟

جانباز ابراهیم محمدنژاد سیگارودی: بله، دستم قطع نشده، اما آسیب بسیار شدیدی دیده است. من در همان دوران نقاهتگاه، به همراه جمعی از جانبازان قطع‌عضو که حدود چهارصد نفر بودیم، نامه‌ای به محضر امام خمینی(ره) نوشتیم و درخواست کمک برای درمان تخصصی کردیم. پس از آن، دستور دادند تیم پزشکی متخصصی از آلمان آمدند. یک دکتر آلمانی، دست مرا عمل کرد و استخوان‌های خرد شده را خارج کرد. دکتر دیگری هم که متخصص اعصاب و پیوند بود، عصب‌های قطع شده دستم را ترمیم کرد. قبل از عمل، دستم مثل برخی موارد ورم شدید داشت، اما پس از عمل، ورمش خوابید و تا حدی کارایی پیدا کرد، هرچند که نمی‌تواند بار زیادی بردارد یا حرکت کامل داشته باشد، اما حداقل از قطع شدن نجات یافت.

نوید شاهد استان قزوین: تاریخ دقیق جانبازی‌تان را به خاطر دارید؟

جانباز ابراهیم محمدنژاد سیگارودی: بله، یکم اسفند ماه سال ۱۳۵۹ مجروح و جانباز شدم.

نوید شاهد استان قزوین: همان یک بار جبهه رفتید و دیگر منطقه برنگشتید؟

جانباز ابراهیم محمدنژاد سیگارودی: من منقضی ۵۶ بودم. شما در مورد منقضی ۵۶ اطلاعی ندارید. منقضی‌های ۵۶ اکثرا رفته بودند عمان، با یمن جنگیده بودند. ولی من نجنگیدم و به عنوان ذخیره در گروهان ماندم. بعد از اینکه جنگ ایران شروع شد، بنی‌صدر می‌دانست و مسئول بود و آن زمان سرهنگ و تیمسار‌ها می‌دانستند و گفتند منقضی ۵۶‌ها را دعوت به جنگ کنیم. من هم که نرفته بودم، البته هیچ فرقی نمی‌کرد و منقضی ۵۶ همه باید جبهه می‌رفتند. حالا آنهایی که کشاورز بودند می‌توانستند نروند و فرار می‌کردند. البته برنامه گذاشته بودند که فراری‌ها را محاکمه کنند. یا از کار اخراج می‌کنیم. من بلافاصله رفتم و خودم را معرفی کردم و جبهه رفتم.

نوید شاهد استان قزوین: حاج آقا، از حال و هوای رزمنده‌ها در جبهه برای ما بگویید.

جانباز ابراهیم محمدنژاد سیگارودی: رزمنده‌ها در جبهه آبادان که من بودم، اصلا قابل مقایسه با بعد از اینکه محاصره شکسته شد یا اینکه خرمشهر آزاد شد نیست. در آنجا خانه‌های آبادان اگر رفته باشید مثل شمال، همه آنها بالاشان حلب است. وقتی بمباران می‌کردند من را با توپ ۱۰۶ زدند، البته توپ به داخل مهمات خورد، منفجر شد و من مجروح شدم.

نوید شاهد استان قزوین: در جبهه چه وظیفه‌ای داشتید؟

جانباز ابراهیم محمدنژاد سیگارودی: وظیفه من محاسبه آتش خمپاره‌انداز بود. یعنی باید بر اساس نقشه و مختصات، محاسبات دقیقی انجام می‌دادم تا خمپاره دقیقاً به هدف برخورد کند. به ما می‌گفتند هدف کجاست و ما باید زاویه، میزان باروت و ... را حساب می‌کردیم. باید حواسم خیلی جمع باشد. کار سختی بود، اما من خوشم می‌آمد.

نوید شاهد استان قزوین: خاطره خاصی از لحظه مجروحیت به یاد دارید؟

جانباز ابراهیم محمدنژاد سیگارودی: بله، من در یک خانه استحکامات که مرکز فرماندهی ما بود، مشغول به کار بودم. شب بود. قرار بود یک عملیات اجرا شود. هواپیما‌های دشمن مداوم در حال بمباران بودند. یکی از مهمات دشمن، یا همان توپ ۱۰۶، به همان خانه‌ای که ما بودیم اصابت کرد و به انبار مهمات ما خورد. یک انفجار مهیب رخ داد. من همان لحظه چیزی نفهمیدم. وقتی به هوش آمدم، دیدم پای چپم از بالای زانو تقریبا از بدنم جدا شده و دست راستم هم به شدت مجروح است. یک درد و سوزش وحشتناک داشتم. همرزمانم سریع خودشان را به من رساندند و با سختی زیاد، زیر آتش و بمباران، مرا به پشت خط و بعد به بیمارستان رساندند. در آن لحظات فقط به این فکر می‌کردم که آیا زنده می‌مانم یا نه. به خانواده‌ام فکر کردم.

نوید شاهد استان قزوین: در آن شرایط سخت، آیا لحظه‌ای از رفتن به جبهه پشیمان شدید؟ یا ترسیدید؟

جانباز ابراهیم محمدنژاد سیگارودی: پشیمان؟ هرگز! همان موقع هم که مجروح شدم، اگر می‌توانستم بلند شوم و برگردم سر کارم، حتما این کار را می‌کردم. ترس هم طبیعی بود. هر انسانی می‌ترسد. اما ترس ما باعث نمی‌شد که از مسئولیت‌مان شانه خالی کنیم. ما آنجا بودیم تا از کشورمان دفاع کنیم. این را باور داشتیم. پس از مجروحیت هم هیچ وقت نگفتم‌ای کاش نرفته بودم. می‌گفتم وظیفه‌ام بود و انجامش دادم.

نوید شاهد استان قزوین: بعد از دوران نقاهت و بازگشت به زندگی عادی، چطور با معلولیت‌تان کنار آمدید؟

جانباز ابراهیم محمدنژاد سیگارودی: اولین بار که با پای مصنوعی راه رفتم، خیلی سخت بود. زمین خوردم، بلند شدم. کم‌کم یاد گرفتم. سعی کردم ناامید نشوم. می‌گفتم خدا بزرگ است. خدا مرا زنده گذاشته تا زندگی کنم. باید قدردان باشم. خانواده‌ام به خصوص همسرم خیلی به من کمک کردند. در محل کارم هم رئیس و همکارانم مرا درک می‌کردند. سعی کردم روی پا‌های خودم بایستم، هم به معنای واقعی و هم به معنای اجتماعی و اقتصادی؛ لذا به آموزش و پرورش بازگشتم و با وجود درد‌ها و مشکلات، تا زمان بازنشستگی به کارم ادامه دادم.

نوید شاهد استان قزوین: همسر و فرزندانتان چطور با این شرایط کنار آمدند؟

جانباز ابراهیم محمدنژاد سیگارودی: همسرم قوی بود. در ابتدا که خبر مجروحیتم را شنید، خیلی ناراحت شد، اما خودش را جمع کرد. وقتی مرا دید که از بیمارستان برگشتم، گریه کرد، اما بعد قوت قلب داد و گفت: «مهم اینه که زنده برگشتی. بقیه چیز‌ها درست می‌شه.» فرزندانم هم وقتی بزرگ شدند، به من افتخار می‌کنند. همیشه می‌گویند پدرم جانباز است. این برایشان یک مایه مباهات است. البته در کودکی گاهی اوقات از این که من نمی‌توانستم مثل بقیه پدر‌ها با آنها فوتبال بازی کنم، ناراحت می‌شدند. اما بزرگ که شدند، همه چیز را درک کردند.

نوید شاهد استان قزوین: از دیدگاه شما، روحیه جهادی و ایثار در نسل جوان امروز چگونه است؟

جانباز ابراهیم محمدنژاد سیگارودی: نسل جوان امروز خیلی با ما متفاوت است. ما در یک فضای خاص انقلابی و جنگی بزرگ شدیم. امروز فضای جامعه و دنیا عوض شده. اما من معتقدم جوان امروزی اگر درست تبیین شود و با زبان خودش برایش گفته شود، می‌تواند همان روحیه را درک کرده و حتی بهتر عمل کند. جوان امروز باهوش است، امکانات دارد. فقط باید راه را به آنها نشان داد و از تجربیات گذشته برایشان گفت. من با برخی جوانان صحبت کرده‌ام، وقتی خاطرات را می‌گویم، اشک می‌ریزند و تحت تأثیر قرار می‌گیرند. پس فکر می‌کنم آن روحیه است، اما باید بیدارش کرد.

نوید شاهد استان قزوین: سخن پایانی و پیامی برای خوانندگان ما، به ویژه نسل جوان دارید؟ بفرمایید.

جانباز ابراهیم محمدنژاد سیگارودی: من از خداوند متعال تشکر می‌کنم که به من این توفیق را داد تا در دفاع از میهن اسلامی‌ام قدمی بردارم. هرچند که معلول شدم، اما این را شیرین‌ترین و باارزش‌ترین بخش زندگی‌ام می‌دانم. به جوانان می‌گویم: قدر استقلال و آرامش کشور، را بدانند که با خون هزاران شهید و جانباز به دست آمده. سعی کنید در هر جایگاهی که هستید، مفید و درستکار باشید و به کشورتان خدمت کنید. مشکلات زندگی را بزرگ نکنید. ما در شرایطی جنگیدیم که شما حتی تصورش را هم نمی‌کنید. اما با ایمان و اراده، از پس هر سختی برمی‌آیید. کشور به همت و غیرت شما جوانان نیاز دارد. از گذشته درس بگیرید و برای آینده ایران عزیز برنامه‌ریزی کنید. بدانید که اگر انسان برای وطن و اعتقاداتش کاری کند، هرگز پشیمان نمی‌شود، حتی اگر هزینه‌اش جان یا سلامتی باشد.

۱۴۷ روزی که یک عمر شد؛ روایت جانبازی که پای چپش در آبادان ماند


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه