دستهای پسرم را با سیم بسته بودند
به گزارش نوید شاهد البرز؛ در آتش گاه تاریخ، آنان که سبزترین بهارهای زندگی را در تپشهای آرمان سرودند، هرگز نمیرند. شهدای دانش آموز، شکوفههای ناشکفتهای بودند که در باغستان انقلاب به بار نشستند و در اوج طراوت، عطر جاودانگی بخشیدند. آنان که از کوچههای مدرسه تا خطوط مقدم جبهه، درس عشق را در دفتر وجودشان نوشتند و با قلمی از جنس نور، حماسهای جاودان رقم زدند. اینان در سنگرهای علم و جهاد، نام خود را بر تارک تاریخ این مرز و بوم برای همیشه ثبت کردند. شهیدان دانشآموز، چراغهای فروزانی بودند که در تاریکترین شبها، راه روشن ایثار را به ما نشان دادند و ثابت کردند که برای پرواز به ملکوت، به پرهایی از جنس ایمان و اراده بس است.اینک در حوالی ۱۳ آبان، روز دانشآموز و ایثارگری نوجوانان این مرز و بوم، پای صحبتهای پدر شهید دانشآموز «محمدتقی ابراهیمی» نشستیم؛ شهیدی که در آستانه هفده سالگی، درس و مدرسه را رها کرد و به ندای «هل من ناصر ینصرنی» امام خویش لبیک گفت.
زندگی در سایه سختکوشی
«احمد ابراهیمی»، پدر این شهید بزرگوار، متولد ۱۳۱۵ و اصالتاً اهل روستای «گوگرکی» میانه است. او که در خانوادهای پرجمعیت با هشت خواهر و برادر بزرگ شده، از همان کودکی طعم سختی را چشیده است: «پدرم کشاورز و رعیت بود. دوره ارباب و رعیتی بود. ارباب خوب نبود، پدر مردم را درمیآوردند. وقتی خرمن جمع میکردیم، پنج سهم از شش سهم مال ارباب بود.» کمکم برای یافتن زندگی بهتر، راهی کرج شد و شغل بنایی را در پیش گرفت. ازدواج سادهای با «حاجی خانم» داشت که مهریهاش ابتدا ۲۰۰ تومان بود و در محضر به ۵۰۰ تومان افزایش یافت. زندگی مشترک آنها از همان ابتدا در کنار پدر و مادر احمد شکل گرفت.
تولد یک ستاره
شهید محمدتقی ابراهیمی در اولین روز از بهار سال ۱۳۴۴ در شهر بهشهر به دنیا آمد. پدرش درباره انتخاب این نام میگوید: «اسمش را خودم با مادرش انتخاب کردیم؛ محمدتقی.» خانواده پس از چند سال زندگی در بهشهر و بازگشت به روستا، سرانجام در کرج ساکن شدند. محمدتقی دومین فرزند از بین ۹ فرزند خانواده بود.
دانشآموزی با استعداد و انقلابی
محمدتقی در مدرسه «دهخدا» در اسلامآباد کرج (که امروز به مدرسه فارابی معروف است) درس میخواند. پدرش با وجودی که خود سواد نداشت، از هوش و استعداد پسرش میگوید: «درسش تقریباً خوب بود. من سواد نداشتم که بررسی کنم، اما از لحاظ ذهنی، خیلی خوب بود.» با اوجگیری انقلاب اسلامی، روحیه انقلابی در محمدتقی جوان شکوفا شد. پدرش به یاد میآورد: «همیشه میرفت راهپیمایی. البته مقداری قدش کوتاه بود؛ اما خیلی هم میرفت.» او یکی از حاضران در استقبال تاریخی از امام خمینی (ره) در میدان آزادی بود.
با تأسیس بسیج، گویی خانه دوم محمدتقی پیدا شده بود: «محمدتقی خیلی انقلابی شد. اصلاً کار و زندگیاش را ول کرد و دائم میرفت بسیج و پایگاه. شبها نگهبانی میرفتند.» پایگاه او، «باغ دریانی» در منطقه ۲ اسلامآباد کرج بود. او با وجود تمام مشغلههای انقلابی، درس را رها نکرده بود و تا کلاس یازدهم پیش رفته بود.
صلابت یک نوجوان در برخورد با ناعدالتی
پدرش خاطرهای از روحیه عدالتخواهی و صلابت محمدتقی تعریف میکند که نشان از شخصیت محکم او دارد: «یک روز رفته بود صف سیمان که سیمان میدادند. یک عده از اقوام ما صف ایستاده بودند که سیمان بگیرند. محمدتقی گفته بود که اینها را من میشناسم. سه چهار نفر خانوادهای آمدهاند که سیمان بگیرند و به اینها یکی بدهید. بعد از آن، اینها همه با ما درگیر بودند و رفتوآمد ما کم شده بود. هنوز هم ادامه دارد.»
سفر بی بازگشت
در آستانه نوروز و همزمان با آغاز عملیات بزرگ بیتالمقدس، محمدتقی بیسروصدا آماده رفتن میشود. پدرش لحظه کشف این راز را اینگونه روایت میکند: «پنج روز به عید مانده بود. یک روز بلند شدم نماز بخوانم، دیدم یک ساک دم ایوان گذاشتهاند. گفتم مال کیه؟! بعد فهمیدم مال محمدتقی هست. ... وقتی بلند شدیم به خانمم گفتم محمدتقی مثل اینکه نیست! گفت مثل اینکه رفته جبهه! ... امام اعلام کرده بود کسانی که میتوانند بروند جبهه. ایشون هم رفته بود.»
این بار، رفتن او با بار دیگر متفاوت بود. تنها ۲۵ روز بعد، آخرین نامهاش به خانه رسید و پس از آن، خبری از محمدتقی نشد. او «مفقودالاثر» شده بود. پسرم دهم اردیبهشت ۱۳۶۱، در منطقه عملیاتی فکه در عملیات بیت المقدس مفقودالاثر شده بود.
هفده سال انتظار و فراق
پدر و خانوادهاش ۱۷ سال در ابهامی سخت به سر بردند. پدرش با عقیدهای استوار میگوید: «خُب بالاخره هر کس عقیدهای داره! یک عده دلشون قوی هست و زیاد تأثیر نداره ... خون اینها از شهدا رنگینتر نیست ... ما الحمدلله دلمان سنگین بود.» آنها حتی در اوج امید با بازگشت اسرا، نشانی از محمدتقی نیافتند. پدرش دو بار به همراه برادرش به مناطق جنگی جنوب سفر کرد و با موتور همه جا را گشت، اما اثری نیافت.
بازگشت پیروزمند پیکر مطهر
بالاخره پس از ۱۷ سال، در سال ۱۳۷۷ خبر آمد که پیکر گروهی از شهدا پیدا شده و میان آنها، محمدتقی نیز هست. شناسایی تنها از طریق پلاک و بقایای لباس ممکن بود. پدرش با حالتی اندوهناک و در عین حال مقاوم میگوید: «پیکرش را من ندیدم. بچههای بزرگمان میرفتند و شناسایی میکردند. اینها هم مثل اینکه دستهاشون را با سیم بسته بودند. ... بدنشون پوسیده بود؛ اما سیمها همین طور مانده بود.»
طبق وصیتنامهای که پس از شهادتش پیدا شد، پیکر مطهر شهید محمدتقی ابراهیمی به جای امامزاده محمد(ع) کرج، در قطعه ۵۰ بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. پدر شهید در پایان با دعایی از حاضران خداحافظی کرد: «خدا اموات شما را هم بیامرزد. راه شهدا را ادامه بدهیم به حق امام زمان.»
و اینک شهید محمدتقی ابراهیمی، دانشآموز نوجوان کرجی، نه در کلاس درس، که در بهشت برین، درس آزادگی و ایثار را به نسلهای بعد میآموزد. یادش گرامی و راهش پررهرو باد.
انتهای پیام/