آخرین اخبار:
کد خبر : ۶۰۳۰۹۱
۱۵:۲۹

۱۴۰۴/۰۸/۰۱
به بهانه‌ی سالروز عروج یوسف گم‌ گشته میمک،

دل‌نوشته‌ای از دلِ انتظار

شهید جاویدالاثر «عبدالمجید امیدی»شهیدی که بی‌نشانی را برگزید، هنوز در دل نیزار‌ها آرام گرفته؛ و شهری که چشم‌به‌راه مانده، هر شب با مویه مادر، بوی تو را نفس می‌کشد.در ادامه در سالگرد شهادت، این دلنوشته با قلم میترا کمالی فر نویسنده حوزه ایثار و شهادت منتشر می شود.  


به گزارش نوید شاهد ایلام، گاهی انتظار، انسان را به وادی جنون می‌کشاند؛ از زمین و زمینیان جدا می‌کند و دل را به جایی می‌برد که اهل زمین از درکش ناتوانند. منتظر، حکایت «حاضرِ غایب» می‌شود؛ در میان جمع است، اما دلش جای دیگر. حرف‌هایش را نمی‌فهمند، به کارهایش خرده می‌گیرند؛ آخر آنها جای او نیستند...

بی‌خبری، دردی‌ست جان‌کاه. وقتی تکلیف روشن نیست و هیاهوی شهر تو را در خود گم کرده، ماندن دشوار می‌شود و نفس کشیدن سخت.

گم‌شده! سر بر بالین کدام خاک گذاشتی؟ چه دیدی و چه شنیدی که دلت گمنامی و بی‌نشانی را خواست؟ در کجا به آرامش رسیدی که نمی‌خواهی به میان ما برگردی؟ از ما چه دیدی که رضایت به آمدن نمی‌دهی؟ غفلت‌مان دلت را شکست یا ایمان بر باد رفته‌مان؟ حق داری... اینجا خیلی چیز‌ها تغییر کرده.

آه از دل مادرت، آن‌گاه که از عمق وجود مویه سر می‌داد و با تو سخن می‌گفت: روله‌ی گم‌شده‌ام! عزیز مهربانم! پسر خوش‌قد و بالایم... می‌گویند هر جا که مادرت مویه می‌خواند، همه ساکت می‌شدند؛ همه به او گوش می‌دادند. سوز صدایش آتش به دل هر شنونده‌ای می‌زد.

پدر و مادرت رفتند، با داغی بر دل و درد فراق تو. خواهر‌ها و برادرهایت هنوز چشم‌به‌راهند؛ هنوز امید دارند که برگردی و به انتظارشان پایان بدهی. کاش برگردی... تا شهر را برایت آذین ببندند، تا تو هم مزاری داشته باشی، تا کنار آن آرام بگیرند...

گفتنی است شهید جاویدالاثر «عبدالمجید امیدی» اول آبان ماه ۱۳۶۳ در منطقه میمک، عملیات عاشورا در ماه محرم در عمق خاک دشمن به فیض شهادت نایل آمد.


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه