آخرین اخبار:
کد خبر : ۵۹۹۵۸۴
۱۲:۴۲

۱۴۰۴/۰۶/۱۵

نامهٔ گمشدهٔ اسدالله؛ نغمهٔ تنهایی یک رزمنده در جبهه+ دستخط

«بابا، چرا برایم نامه نمی‌نویسی؟ من اینقدر بدم که پدرم برایم نامه نمی‌فرستد؟». این فرازهایی از نامهٔ شهید اسدالله اسدالهی است که در ساعت‌های تنهایی جبهه نوشته شد. نامه‌ای آمیخته با اشتیاق دیدار خانواده، شوق پیروزی رزمندگان در آزادسازی مهران و نوای نوحه‌های شهدای مفقودالاثر. روایتی از دلِ جبهه که هنوز پس از سال‌ها، نفس‌هایش را می‌توان شنید.


 به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید اسدالله اسدالهی، فرزند علی، در هفدهم آبان ۱۳۴۵ در تهران دیده به جهان گشود. او در خانواده‌ای مذهبی و انقلابی پرورش یافت و از نوجوانی همراه با برادرانش مجتبی و عبدالله در فعالیت‌های انقلابی مشارکت داشت. با آغاز جنگ تحمیلی، داوطلبانه به جبهه‌های نبرد شتافت و سرانجام در یازدهم شهریور ۱۳۶۵، در منطقه عملیاتی حاج عمران به فیض عظیم شهادت نائل آمد. پیکر پاک این شهید بزرگوار در گلزار شهدای بهشت زهرای تهران، قطعه وردآورد، به خاک سپرده شد. خانواده شهید اسدالهی، با تقدیم سه فرزند برومند خود به انقلاب اسلامی، حماسه‌ای جاودانه در راه دفاع از میهن اسلامی آفریدند.

نامه

در ادامه متن نامه شهید «اسدالهی» را بخوانید.

با سلام و درود بر امام زمان و نائب بر حق او امام خمینی و با سلام و درود بر رزمندگان جبهه‌های ظلم از جنوب گرفته تا غرب. با سلام بر پدر و مادر عزیزم اگر از احوال این جانب اسدالله با خبر باشید بحمدالله خوبم به جز دوری شما آن هم به زودی رفع می‌شود. بابا از طرف من به اکرم و فاطمه و داماد عزیزمان علی آقا و خواهر خوبم آذر و مهدی و فاطمه سلام برسانید. از طرف من به دایی صفر و دایی غلام و دایی قربان و تقی و حسین و به آقا ماشاالله و زن آقا و عمه‌هایم سلام برسانید. به عباس عمه رقیه سلام برسانید.  

من الان ساعت ۵ است که دارم برای شما نامه می‌نویسم. ما دیشب دعای توسل خواندیم. من نوحه هم خواندم. من نوحه شهدای مفقودالاثر را خواندم. بابا چرا برایم نامه نمی‌نویسید؟ همه بچه‌ها هر وقت که نامه‌رسان نامه می‌آورد و من می‌آیم و می‌گویم برادر برایم نامه نیاوردی؟ می‌گوید نه. وقتی بچه‌ها برایشان از طرف خانواده‌شان نامه می‌آید خیلی خوشحال می‌شوند. من که نامه نداشتم ناراحت می‌شدم و به خود می‌گویم یعنی من این‌قدر بدم که پدرم برایم نامه نمی‌فرستد.  

بابا ما شب سه‌شنبه ساعت ۱:۳۰ دقیقه شب به عملیات رفتیم اما از کومول‌ها هیچ خبری نبود و ما صبح سه‌شنبه به پادگان برگشتیم. با من امروز در مسجد بودم که دایوه گفت که شهر مهران آزاد شده و ما از خوشحالی بلند الله‌اکبر گفتیم. بابا من مرتضی شهبانی را دیدم و به من گفت که 10 روز دیگر می‌رود مرخصی. یادت نرود که برایم نامه بنویسی. من منتظر نامه شما هستم. به امید پیروزی رزمندگان اسلام و ظهور امام زمان. خدانگهدار.

نامهٔ شهید اسدالله اسدالهی: «بابا، چرا برایم نامه نمی‌نویسید؟
انتهای پیام/


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه