شهید «زکریا رحیمزاده»؛ فرمانده گردان امام حسین (ع) لشکر قدس
به گزارش خبرنگار نوید شاهد، پانزدهم اسفند 1366، در جریان عملیات «نصر 4» و در منطقه «ماووت»، فرمانده گردان امام حسین (ع) لشکر قدس سپاه، «زکریا رحیم زاده» به فیض عظیم شهادت نائل شد. سردار دلاوری که از صحنه مصاف با منافقین و ضد انقلاب محارب و مسلح پناه گرفته در جنگلهای آمل در قالب فرماندهی گردان، تا لحظه شهادت، در طول 48 ماه حضور در جبهه های غرب و جنوب، تنها رهاوردش، معنویت بود و معرفت به مقام متعالی شهادت. چنانکه در وصیتنامه خود نیز نوشته بود: «ای برادرانم ! نگذاريد اسلحهام د رگوشهای بيفتد. پس آن را برداريد و به مبارزه ادامه دهيد تا پيروز شويد.» زکریا، هدیه خدا به خانواده ای بود که سالها فرزند نداشتند و نامش را برای همین، «زکریا» گذاشتند. شهیدی که روز 15 اسفند بدنیا آمد و 28 سال بعد، در همان 15 اسفند هم جاودانه شد. و خود در وصیتش به شگفتی این حقیقت را یادآور شد که: «هيچ موجودی نيست كه متولد شود ولی مرگش نيايد. اما فقط يك تولد است كه مرگ ندارد و آن هم تولد شخصيت انسان است و آن هم شهيد است كه با شهادت خود تازه تولد يافته است.» و تولد دوباره و آسمانی او در شهادت هم، در همان روز تولد زمینی و دنیایی او بود!...
زکریا را خدا با نذر و نیاز به خانواده داد
زکریا رحیم زاده، روز 15 اسفند 1338 در روستای «قاسم آباد سفلی» از توابع «رودسر» استان گیلان به دنیا آمد. پدرش کارگری ساده و زحمتکش بود و مخارج خانواده را به سختی تامین میکرد. والدین او چندسالی از نعمت فرزند محروم بودند و عاقبت، خدا با نذر و نیاز، این پسر را به آنها داد و برای همین نامش را «زکریا» گذاشتند.
زكريا در سن هفت سالگی، در سال 1345 به مدرسه ابتدايی روستای قاسم آباد سفلی رفت و اين مقطع تحصيلی را در سال 1351 به پايان رساند. مادرش- ربابه- درباره خصوصيات اخلاقی اين سنين او میگويد:
«پسر آرامی بود. بيشتر با پسر عموهايش، كه در همسايگی ما بودند، همبازی بود. در چيدن برگ چای و گاهی در نگهداری بچهها كمكم میكرد. وابستگی زيادی به من داشت و با من خیلی مانوس بود و بدون من يك شب هم نمیتوانست جايی بماند.
زكريا، تحصيلات دوره راهنمايی را در مدرسه راهنمايی روستایش آغاز كرد. بعد از اتمام تحصيلات راهنمايی در سال 1357 در هنرستان كشاورزی لاكان پذيرفته شد و در سال 1360 موفق به اخذ ديپلم در رشته ماشين آلات كشاورزی شد. در كنارتحصيل در كارهای كشاورزی، دو شادوش خانواده تلاش میكرد. مادرش میگويد: « اهل سينما نبود، ورزش میكرد و به مطالعه كتابهای مذهبي میپرداخت. رفتارش با همسايه ها خيلی خوب بود و آنها هميشه میگفتند كه اين پسرت خيلی خوب و مهربان است. برای هیچکس ناراحتی و مزاحمت ايجاد نمیكرد.»
از مقابله با خط نفاق، تا تربیت اعتقادی و فرهنگی نوجوانان
زكريا در دوران انقلاب، يكی از نيروهای فعال محله بود و در سازماندهی و رهبری بچه های محل، نقش زیادی داشت و در جریان انقلاب و راهپيمايها، حضور فعالانه داشت. او از پیش از انقلاب، افکار انحرافی منافقین را شناخته بود و با آنان در شهرستان لنگرود، درگیری و رودررویی داشت. چند بار از ناحيه سرو پا، طی در گيری در سطح شهر، مجروح شد. او برای جذب جوانان زادگاه خود، به تاسيس هيئت عزاداری امام حسين (ع) اقدام كرد و در كنار آن كلاسهای آموزشی قرآن، آموزش عقيدتی، خطاطی و نقاشی دایر کرد تا بستر تربیت نوجوانان در محیط و فضایی سالم و در جریان آموزش مبانی اعتقادی و فعالیتهای هنری، فراهم شود.
فرماندهی «گردان جنگل» در مصاف با ضد انقلاب در «آمل»
زكريا در 1 شهريور 1361 به عضويت «طرح جنگل» سپاه پاسداران درآمد و به مدت سيزده ماه به عنوان نيروی داوطلب بسيجی در این طرح، انجام وظیفه کرد و به مدت يك سال، فرماندهی و هدایت «گردان جنگل» را بهعهده داشت. در درگيریهای جنگل آمل با ضد انقلاب و نیروهای مسلح منافقین، حضور داشت و با مجاهدت او و نیروهایش، جنگل وشهر آمل از خطر و ناامنی ناشی از اقدامات تروریستی دشمنان، پاکسازی شد.
فرمانده گردان امام حسین (ع) لشکر قدس سپاه
از 31 ارديبهشت 1362 تا پايان روز 4 آذر 1362 در جبهه های نبرد حضور يافت و در واحد هاي عمليات لشكر 25 كربلا انجام وظيفه كرد. مدتی نيز در قسمت فرماندهی واحد جنوب حضور داشت. در 24 شهريور1362 به عضويت رسمی سپاه پاسداران پذيرفته شد و چهل وپنج روز دوره آموزش اطلاعات و عمليات را گذراند و سپس در واحد اطلاعات و عمليات سپاه پاسداران رودسر مشغول شد. پس از آن، بار ديگر در اعزامهای 11 فروردين 1363 و 2 تير 1363 به جبهه نبرد شتافت. در مدت حضور در جبهه، چهار بار مجروح شد و در اثر اصابت تركش، پای راستش دچار محدوديت حركتی شد.
زكريا در 17 بهمن 1365 با سمت جانشينی فرماندهی گردان امام حسين (ع) از لشكر قدس به جبهه اعزام شد و سرانجام در زمان شهادت در عملیات «نصر 4» فرماندهی این گردان را بعهده داشت. اخلاق و سلوک او در فرماندهی، الگوی وارستگی، تواضع و صفای روح بود و به گفته همگان، با خوشخویی و گشاده رویی و همدلی، و روحیه رفع نیازها و مشکلات و کمک به دیگران، بسیاری را به گردان تحت فرماندهی خود، جذب نمود.
وقتی برمیگشت خانه، کل لباسش نفتی بود!
مادر شهید درباره روحیه مردمداری و نجابت و نوعدوستی شهید میگوید: « چون از وضع بد مالی خانواده خبر داشت، برای خريد لباس و گرفتن پول توجيبی، هیچوقت تقاضايی نداشت. ازكودكی نمازش را میخواند .اخلاقش خیلی خوب بود و اگر ما یکوقت، بداخلاقی میکردیم، به ما تذکر میداد و به پدرش هم سفارش میکرد که با همسایهها خوش رفتاری کند. اگر کسی میگفت در خانه قند ندارم، پسرم قند خانهمان را برای او میبرد. آن زمان نفت نبود، پسرم از همه سوال میکرد که ببیند نفت دارند یا نه و اگر نداشتند شبانه محل به محل به مردم نفت میرساند. وقتی برمیگشت منزل، کل لباسش نفتی بود! میگفتم پسرم این چه وضعیه؟ برو لباست را عوض کن! در جوابم میگفت عیبی ندارد مامان جان! مردم نفت نداشتند چراغ روشن کنند.»
صاحبخانه، حکم تخلیه برایش گرفته بود اما باز هم رفت جبهه!
به نقل از یکی از دوستان همرزم: «وقتی كه عروسي يكي از نزديكانش پيش آمد، پيشنهاد كرديم كه چند روزی به شمال برود و در مراسم شركت كند. در جواب ما گفت: حضورم در اين شرايط حساس جنگ، ضروریتر است. قبل از عمليات برای جمع آوری افرادی كه مورد نظر گردان بودند به گيلان رفته بوديم . در روز حركت به منزل زكريا رفتم تا به اتفاق او به سوی منطقه جنگی حركت كنيم . در حالی كه ساك دستی همراه داشت، سوار ماشين شد ولی بسيار غمگين و ناراحت به نظر میرسيد. وقتی علت را جويا شدم، گفت كه امروز صبح وقتی حركت میكردم، صاحب خانه به ما پنج روز فرصت داد تا خانه را تخليه كنيم. اما با این حال، به سفارشها و توصیههای من برای پیگیری این مساله و چشمپوشی از حرکت به جبهه، توجهی نكرد و عازم منطقه شدیم. یعنی شهید با آنکه صاحبخانه، حکم تخلیه برایش گرفته بود، بازهم از رفتن به جبهه صرفنظر نکرد.»
پیدا کردن اسنادی که معادلات نظامی منطقه را تغییر داد!
یکی از مهمترین و ماندگارترین حکایتها از زندگی این شهید، در روزهای منتهی به شهادتش، ماجرای نفوذ او به عمق مواضع دشمن در منطقه عملیاتی «ماووت» عراق است که در جریان آن، اسناد محرمانه مهمی را در تسخیر یکی از مقرهای فرماندهی دشمن متجاوز بعثی بدست آورد.
رحيم زاده با مسئوليت جانشين گردان امام حسين (ع) از لشكر قدس در این عمليات، شركت جست و با توجه به شناختی كه از منطقه داشت به اتفاق گروهی از نيروهای تحت امر خود موفق شد در جبهه دشمن نفوذ كند. بعد از درگيری با نيروهای بعثی، به اسناد محرمانه دشمن دست يافت. با به دست آمدن اين اسناد، بخشی از معادلات نظامی منطقه، دستخوش تغيير شد.
در جریان همین عملیات بود که فرمانده گردان امام حسین (ع) مجروح شد و زكريا که جانشین او بود، فرماندهی گردان را برعهده گرفت.
گلنعرهی قد قامت عشق است شهید...
منطقه به شدت زير آتش دشمن بود و نيروهاي عراقي با تك به سوي لشكر پيشروي مي كردند . در اين هنگام، استعداد گردان به شصت و پنج الی هفتاد نفر رسيده بود. برای جلوگيری از پيشروی دشمن و انجام مرحله سوم عمليات، زكريا با باقیمانده نيروهايش به سمت دشمن يورش برد. در مسير حركت، همراه با جعفرپور – پيك گردان – ابتدا مورد اصابت تير مستقيم دشمن قرار گرفت و همزمان، مورد حمله شيميايی واقع شد. در نتيجه، بر اثر آلودگس مواد شيميايس و اصابت تير از ناحيه پهلو، بعد از چهل و هشت ماه حضور در جبهه، در روز پانزدهم اسفند 1366 به فیض شهادت نائل شد.
لبخندی که پس از شهادت، بر لب شهید نشست!
سردار شهید «زکریا رحیم زاده»، خطاب به دوست همرزمی كه سر او را به هنگام شهادت در بغل گرفته بود، اين جمله را به زبان آورد :
«خيلی دوست داشتم كه امام حسين (ع) و كربلا را زيارت كنم ولی اكنون كه به شهادت می رسم، قولی به من بده كه يكی از برادران پاسدار به روستای ما در قاسم آباد سفلی برود و دخترم را دو بار ببوسد.»
صبح روز بعد، همرزمانش پیکر او را با همان چهره بشّاش و لبخند هميشگی، مشاهده میكنند. پيكر او به استان گيلان منتقل و در روستای زادگاه شهید، به خاك سپرده شد .
خبر شهادتش را که شنیدم، برایش عروسی گرفتم!
و روایت مادر شهید از شنیدن خبر شهادت فرزند و عروسیای که برایش گرفت: «من تا غروب در مزرعه برنج کار میکردم تا اینکه خبر شهادت پسرم اصغر را آوردند گفتم اصغر شهید شده؟ گفتند بله در جبهه شهید شده است. پیکرش را برای تشییع به گیلان آوردند گفت: برای پسرم عروسی گرفتم؛ آن روز یک بار دیگر برایش عروسی گرفتم، همه صلوات میفرستادند و گریه و زاری میکردند.»
فقط یک تولد است که مرگ ندارد و آنهم: شهادت است!...
بسم الله الرحمن الرحيم
اي مردم حزب اللهی و امت شهيدپرور
اگر دوست داريد آبرومندانه زندگی كنيد، اگر میخواهيد با عشق به خدا و ائمه اطهار زندگی كنيد، اگر دوست داريد با مردانگی زندگی كنيد، پشتيبان انقلاب اسلامی به رهبری امام عزيز باشيد و متوجه باشيم كه اصل ولايت فقيه را فراموش نكنيم.
ای انسانها
به خود آييد كه هر حيوانی و هر انسانی، دارای تولد و مرگ است و هيچ موجودی نيست كه متولد شود ولی مرگش نيايد. اما فقط يك تولد است كه مرگ ندارد و آن هم تولد شخصيت انسان است و آن هم شهيد است كه با شهادت خود تازه تولد يافته است.
ای برادران و خواهران
شهيد براي احيای دين و قرآن رفته و خون داده است نه برای پست و مقام و نه برای مال دنيوی و نه برای زمين.
اين جنگ، جنگ بين اسلام و كفر، جنگ بين حق و باطل است و بين نور و ظلمت. اين جنگ برای ما يك نعمت بود برای خالص شدن وعاشق شدن ما به خدا.
اي برادرانم
نگذاريد اسلحهام درگوشهای بيفتد. آن را برداريد و به مبارزه ادامه دهيد تا پيروز شويد كه ان شاء الله پيروزی، نزديك است .
اي مادرم
از فاطمه (س) آموز اخلاص عمل. فاطمه را زدند. فاطمهای كه دختر پيغمبر (ص) بود، به صورتش سيلی زدند و بازویش را کبودكردند، پهلویش را شکستند، فرزند شش ماههاش محسن را كشتند و سرش را به ديوار كوبيدند. فاطمهای كه همسرش علی (ع) بود، فاطمهای كه مادر زينب بود، فاطمهای كه مادر حسن و حسين بود، فاطمهای كه 18 ساله بود و او را به شهادت رساندند، اما صابر بود بر مصیبت و بلا.
مادر! من چه كسی را بالاتر از فاطمه (س) به تو نشان دهم؟
مادرم! شما بر سر گهوارهام تا صبح بيدار ماندی. اميدوارم و از خدا میخواهم كه تو را همنشين فاطمه (س) كند...
انتهای گزارش/