خاطره‌ای از شهيد «حسن بادرام»
برادر شهيد «حسن بادرام» در خاطره ای می‌گوید: «4 برادر داشتم. اولین نفری که پاش به جبهه باز شد صفر بود. چند روزی بود که به مرخصی آمده بود گفتم: داداش حواست باشه رفتی جبهه شهید نشی برگردیا...» خاطره کامل این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

خاطره

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «حسن بادرام» با نام مستعار سعید 22 اردیبهشت ماه 1343 در خانواده مذهبی در روستای نوبندگان فسا به دنيا آمد. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد. تحصيلات ابتدايی را در روستای نوبندگان به پايان رساند. پس از آن با خانواده به شیراز رفتند و دوره راهنمایی را در مدرسه استخر گذراند. او در کنار درس به شغل گچکاری مشغول بود. با آغاز جنگ تحمیلی درس را رها کرد و عازم جبهه جنگ شد. وی سرانجام 18 آبان ماه 1361 به شهادت رسید.

برادر این شهید بزرگوار در خاطره ای می گوید: «4 برادر داشتم. اولین نفری که پایش به جبهه باز شد صفر بود. چند روزی بود که به مرخصی اومده بود.

گفتم: داداش حواست باشه رفتی جبهه شهید نشی برگردیا. سعید که برادر کوچک بود و اون روزها وردست پدر گچکاری می کرد گفت: مگه کسی که شهید میشه برمیگرده!!

حرف عجیبی بود. فکر نمی‌کردم معنی خاصی داشته باشد. تا روزی‌ که شهید شد و هیچ وقت برنگشت.

سعید در عملیات محرم شهید شد. من فرمانده گردان بودم و سعید هم در گردان خودم بسیجی بود. عادت داشتم وقت‌های آزاد و یا وقت‌های ناهار و شام را پیش سعید بروم. یک روز به من گفت: کاکو میدونم ناراحت میشی ولی دیگه پیش من نیا. با تعجب پرسیدم: چرا؟!!

گفت: آخه بقیه بسیجی ها که برادرشون فرمانده نیست که بهشون برسه، دلشون می‌شکنه.
بعد از آن روز دیگر پیش سعید نرفتم. او هم به تیپ دیگری رفت تا گمنام باشد و گمنام آسمانی شود و...»

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده