خاطره خودنوشت شهيد اميدی«8»
شهيد «اميدعلی اميدی» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «شب تا ساعت 11:30 به اصفهان رسيديم. من و اکبری به دروازه تهران رفتيم و از آنجا با اتوبوس به سلفچگان رفتم و...» قسمت هشتم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

قلعه کوک سفيد در تصرف رزمندگان

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «اميدعلی اميدی» با نام مستعار ابراهيم دی ماه سال 1339 در روستای احمدآباد پل آبگينه دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد. تحصيلات ابتدایی را تا کلاس چهارم در همان روستا گذراند و کلاس پنجم ابتدایی را در دبستان ملی راهنما گذراند اما متاسفانه فقر زندگی نگذاشت ادامه تحصيل دهد ترک تحصیل کرد و به کار در معدن گچ مشغول شد. با آغاز جنگ تحمیلی راهی جبهه جنگ شد و سرانجام 13 تیر ماه 1362 در نبرد با مزدوران بعثی و حزب کومله در جاده بوکان مهاباد به شهادت رسید.

بیشتر بخوانید: روزهای اول جنگ خاطره خودنوشت«1»

متن خاطره خودنوشت«8»: زیر آتش بعثی ها زخمی شدم

به ياد شب 20 آبان 1360 که در مسجد بودم و ساعت 10:15 از مسجد برگشتيم و در همان حال درگيری شديد شده بود که توپخانه ما را مزدوران به زير آتش گرفته بودند و آن ها را هم ديوانه وار کوه های زرده را به توپ بستند و بعد که آمدم در سنگر قوزک پايم زخمی شده بود و درد مي کرد ولي خودم تنها در سنگر بودم و باند آوردم پايم را بستم و چه شب سختی بود.


به ياد شب 15 آذر 1360 که همه بچه ها در مسجد صاحب الزمان که در موضع درست کرده بودند برادران ابراهيم کتابي و جمشيد فضل کريم که خدمت شان را تمام کرده و مي خواستند منقضي شوند جمع شده بودند و اين دو برادر سرباز که بيش از 17 ماه از خدمت خود را در جبهه های کردستان و جنگ تحميلی عراق گذارنيده بودند و تا آن لحظه هم تمام کارهايشان را به نحو احسن انجام داده بودند يادشان گرامي باد .

قلعه کوک سفيد در تصرف رزمندگان

به ياد روز 19 آذر 1360 که توپ ما و توپ گروهان طولابی برای انجام مأموريت به نزديکی های کوه بمو رفته تا براي پشتوانه برادران پاسدار مزدوران عراق را سرکوب و آن ها را از ميهن عزيزمان بيرون برديم و آنجا که بوديم وسط مهاجمانی بوديم که تازه خود را تسليم برادران پاسدار کرده بودند و شب ها آن ها نگهبانی ما را می‎‌دادند.

در اين مأموريت که چهار روز به طول انجاميد برادر سرگرد هدايتی و سروان کامياب و ستوان دوم جليليان با ما بودند و برادر پاسدار مختار هم آنجا بودند که با سرگرد و سعيد عباسی به ديدبانی رفته بودند و ما هم در آن روز تمام موضع توپخانه و زرهی بعثی‎‌ها را به زير آتش خود قرار داديم که در نتيجه جمع کثيری از مزدوران را به هلاکت رسانديم و در همان روز اول مأموريت قلعه کوک سفيد را به تصرف برادران پاسدار در آمد. چه روز خوبی بود. 22 آذر 1360

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده