خاطره خودنوشت شهيد اميدی«4»
شهيد «اميدعلی اميدی» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «معلم‎‌ها در راه تا نزديکی های ريجاب در مينی‎‌بوس شعرهای کردی می‌‎خواندند و بعد...» قسمت چهارم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

کُردی خوانی معلمان در مینی بوس

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «اميدعلی اميدی» با نام مستعار ابراهيم دی ماه سال 1339 در روستای احمدآباد پل آبگينه دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد. تحصيلات ابتدایی را تا کلاس چهارم در همان روستا گذراند و کلاس پنجم ابتدایی را در دبستان ملی راهنما گذراند اما متاسفانه فقر زندگی نگذاشت ادامه تحصيل دهد ترک تحصیل کرد و به کار در معدن گچ مشغول شد. با آغاز جنگ تحمیلی راهی جبهه جنگ شد و سرانجام 13 تیر ماه 1362 در نبرد با مزدوران بعثی و حزب کومله در جاده بوکان مهاباد به شهادت رسید.

بیشتر بخوانید: کُردی خوانی معلمان در مینی بوس خاطره خودنوشت«5»

متن خاطره خودنوشت«4»: بارش برف سنگین

به ياد روز 12 اسفند 1359 که از 5 تا 7 صبح نگهبان در جبهه زيجاب بودم که برف آمده بود تا زانو و صبح هم با چند تا از بچه ها در سنگر نشسته بوديم و تماشاي برف می کرديم. اسم بچه ها عبارتند از: بهارلوئی، اينانلو، آقایی و چهارم خودم.

زير آتش شديد توپخانه

به ياد روز 15 اسفند ماه 1359 که از ساعت 6 ربع کم صبح ما را از خواب بيدار کردند و گفتند که امروز برنامه پيشروی است. ما هم از ساعت 7 ده دقيقه کم عمليات را شروع کرديم و تا ساعت 9 ده دقيقه کم مزدوران متجاوز بعثی را زير آتش شديد خود قرار داديم و بعد از ربع ساعت استراحت دوباره اين عمليات ادامه پيدا کرد و تا ساعت 3:5 بعدازظهر همچنان مزدوران را از هر طرف زير آتش شديد توپخانه قرار داديم و در اين عمليات بين 40 تا 60 نفر از مزدوران را به هلاکت رسانديم و تعداد 8 تانک از مزدوران متجاوز را به آتش کشيده شد و يک تپه از ارتفاعات سيدصادق يعنی ارتفاعات 554 (کلينه) را از لوس متجاوزان بعثی پاکسازی شدند و در اين عمليات حدود 32 نفر را اسير کرديم و بقيه آن ها به عقب رانده شدند.

کُردی خوانی معلمان در مینی بوس

به ياد روز 25 فروردین 1360 که می خواستم به مرخصی بيايم که تا نزديک بود زرد اينالو با سه ساک که يکی از آن ها مال محمد بود و بعد مینی بوس معلم ها آمدند و با فخری و ميرالله سوار شديم و معلم ها در راه تا نزديکی های ريجاب در مينی بوس شعرهای کردی می خواندند و بعد ما را پياده کردند و ما هم سوار تراکتور شديم و بعد از چند قدمی که رفتيم ماشين خاور آمد و ما در ماشين خاور نشستيم و آمديم تا کرمانشاه و هر جا که دژبان می ديديم در ماشين خاور ما سرهايمان را پائين می آورديم.
انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده