يکشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۲۲
دقايقي در شب عمليات خيبر به همرزمان خود توصيه كرد:«برادران! هرگاه خداوند مقاومت ما را ديد، رحمتش شامل حال ما مى گرداند. اگراز گردان300 نفرى يك نفر زنده بماند، بايد مقاومت كند.نگوييد چون فرمانده نداريم نجنگيم. فرماندهان اصلى ما خدا و امام زمان هستند.»


خداوند مهربان در قرآن کریم فرموده است: « بسم الله الرحمن الرحیم: والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و ان الله لمع المحسنین». شكي نيست كه اين آيه كريمه در وصف بزرگ مرداني همچون شهيد اسماعيل دقايقي نازل شده كه عمر پر بركت و جان شيرين خود را در راه تعالي اسلام و سرافرازي ميهن اسلامي فدا كردند. به روشني مي دانيم كه با ادراك مادي و زبان الكني كه ما داريم هرگز نمي توانيم بخشي از بركات وجودي و فضيلت هاي مجاهدان فی سبيل الله، به ويژه شهيدان گرانقدر هشت سال دفاع مقدس را بيان كنيمآنچه می خوانید بیان گوشه اي از خصلت ها و فضيلت هاي اين شهيد بزرگ از زبان همرزم شهیدش ابوعلی البصری می باشد.

 شهيد دقايقي از دريچه خاطرات دو تن از فرماندهان ارشد يگان هاي تيپ 9 بدر


روايت مجاهد شهيد ابو ميثم الصادقي

فرمانده گردان شهيد صدر

روزي يكي از مجاهدين عراقي در آستانه يكي از عمليات ها سرگذشت خود را به گونه اي بازگو كرد كه بچه ها از فرط خنده روده برُ شدند. او گفت كه چند روز پيش همسرش از او تقاضا كرده به نانوايي برود و براي او نان تهيه كند. ولي او به خانه برنگشته و يكراست به جبهه آمده و همسرش همچنان چشم انتظار اوست تا با چند قرص نان به خانه برگردد. اين حكايت چند روزي نُقل و نبات بچه هاي تيپ شده بود و هر رزمنده اي آن را براي ديگري تعريف مي كرد و مي خنديد. وقتي خبر به سردار اسماعيل دقايقي رسيد و بيدرنگ او را احضار كرد و به او گفت: شما با چه حقي به چنين كاري اقدام كرده ايد؟ درست است كه به جبهه آمده ايد، ولي مگر همسرتان حقي به گردن شما ندارد؟ شما كار درستي نكرده ايد و باعث بدبيني او شده ايد. بايد در امور خانواده و جبهه انصاف را رعايت مي كرديد. اميدوارم چنين كارهايي از شما تكرار نشود.

شهيد اسماعيل دقايقي هر مجاهدي را با كنيه و با نام مستعار صدا مي زد. چون آ نها هويت اصلي خود را از ترس گرفتار شدن خانواده هاي خود در عراق توسط مأموران صدام فاش نمي كردند. به طور مثال بچه ها خود را ابو محمد النجفي، ابو علي البغدادي، ابو حسن البصري يا ابو زهراء الواسطي مي نامیدند.

شبي يكي از رزمندگان از شدت سرما پتويي را دور خود پيچيده بود كه ناخود آگاه آقا اسماعيل از راه رسيد و به او گفت: سلام ابو پتو!.. شهيد دقايقي گاهي براي انبساط خاطر يارانش به آ نها تيكه ميپراند، و لبخند شادي بر لب هاي آنان مي نشاند. او صميميت و قاطعيت را با هم آميخته بود. تعدادي از مجاهدين عراقي تيپ 9 بدر از عشاير ساكن منطقه هور الهويزه به جمهوري اسلامي پناه آورده بودند. هرچند سواد خوبي نداشتند، ولي آدم هاي غيور و با صفا و با معرفت بودند. وقتي راديو تهران و اهواز با آهنگ هيجان انگيز اخبار دستاوردهاي عمليات را پخش مي كردند، آ نها پاي راديو مي نشستند و اخبار روند جنگ را پيگيري مي كردند. وقتي گوينده راديو مي گفت: دقايقي پيش در منطقه جنوب هواپيماي عراقي هدف قرار گرفت، يا دقايقي پيش رزمندگان اسلام به فلان نقطه دست يافتند، يا دقايقي پيش چند صد نفر از نيروهاي دشمن به اسارت رزمندگان در آمدند، مجاهدين عشاير گمان مي كردند كه راديو از حماسه هاي شهيد اسماعيل دقايقي خبر مي دهد. آ نها شگفت زده شده بودند كه اين «دقايقي » كيست كه هميشه و در همه جا حضور دارد؟ بارك الله به اين دقايقي!.

وقتي متوجه شدم كه آن برادران عشاير به خاطر آشنا نبودن به زبان فارسی ، جمع دقيقه را با نام سردار دقايقي اشتباه گرفته اند، به ديدار فرمانده تيپ رفتم و اين داستان را براي او بازگو كردم و او بسيار خنديد.

مجاهدين عراقي در سال 1364 در محور بانه سرگرم نبرد با نظاميان رژيم حزب بعث در خطوط پدافندي بودند. همراه اسماعيل دقايقي و تعدادي از فرماندهان يگان هاي تيپ بدر در اتاق طرح و عمليات جلسه تشكيل داده بوديم تا نقشه منطقه و موقعيت ارتش عراق و گروه هاي ضد انقلاب را مورد بررسي قرار دهيم. در ضمن بحث ابراهيم فرزند خردسال آقا اسماعيل گاهي به اين سو و آن سو مي دويد يا بر دوش پدر مي نشست و مزاحمت ايجاد مي كرد. در آن لحظه فكر كردم كه آقاي دقايقي فرزندش را آرام خواهد كرد. اما وقتي كه نقشه را كنار گذاشت و به بازي با ابراهيم پرداخت خيلي شگفت زده شدم. دو تن از فرماندهان با اعتراض به او گفتند: «ابو ابراهيم ما كجا و شما كجا؟ لطفا فرزندتان را كنار بگذاريد .» ولي آقا اسماعيل زبان به ذكر حقوق خانواده و فرزندان و رعايت نكات اخلاقي و تربيتي گشود كه ما ناگزير سخنان او را پذيرفتيم و كارمان را بعد از گذشت چند دقيقه از سر گرفتيم.

در آذر ماه سال 1365 كه مجاهدين عراقي گردان شهيد بهشتي در منطقه مريوان مستقر بودند، مأموريت يافتن د از طريق منطقه سيد صادق در محور بيزلى دست به عمليات بزنند و دشمن را غافلگير كنند. اين رزمندگان با تحمل مشقت فراوان كوه هاى پوشيده از برف و ناهموارى هاى منطقه را در نورديدند و آماده نبرد با متجاوزين عراقي شدند.

ولي چند روز بعد از سوى فرماندهان رده بالا بنا به مصالحى دستور لغو عمليات داده شد. رزمندگان از اين تصميم آگاهي نداشتند، ولازم بود اين خبر را اسماعيل دقايقي به آنان ابلاغ مي كرد. او كه از شرايط روحى رزمندگان شناخت كامل داشت خود را براى ابلاغ دستور لغو عمليات به ارتفاعات منطقه صعود كرد. وقتى به جمع رزمندگان رسيد، به آ نها گفت كه شما به وظيفه خويش عمل كرده ايد، و از پروردگار مزد خويش را گرفته ايد. ولى با ابلاغ اين دستور شور و شوق رزمندگان فرو خفت و از اين سلب توفيق زانوى غم در بغل گرفتند.

وقتى سردار دقايقي به ميان ما مى آمد، چنان صميمانه و خودماني برخورد می كرد كه هيچ فاصله اى با او احساس نمى كرديم. ولى در مديريت و فرماندهي تيپ بدر از هيبت قابل توجهى برخوردار بود. گاهي براى دلجويى از همرزمان حركتى فراتر از موقعيت فرماندهي از خود نشان مي داد. طوري كه پوتين و جوراب رزمندگان را از پا بيرون مى آورد و با ماساژ دادن پاهاى آنان، نوازششان مى داد. اسماعيل دقايقي با اين شيوه كم نظير ميزان خلوص، تواضع و مهربانى خويش را نسبت به رزمندگان به شكل شايسته اى نمايان مى ساخت. پاسخ رزمندگان به فروتنى و ابراز محبت سردار جز اشك شوق چيز ديگري نبود.


شهيد دقايقي از دريچه خاطرات دو تن از فرماندهان ارشد يگان هاي تيپ 9 بدر
شهيد قاسم حمزه الدراجي (ابو مثيم الصادقي)فرمانده تيپ محمد رسول الله همراه تعدادي از مجاهدين تيپ


روايت مجاهد شهيد ابوعلي البصري

آقا اسماعيل دقايقي شبي در هورالهويزه در جمع ما خوابيد. صبح براي صرف صبحانه او را از خواب بيدار كردم. سرش را از زير پتو بيرون آورد و به شوخي پرسيد: صبحانه ايراني است يا عراقي؟ اگر عراقي است بلند مي شوم و گرنه صبحانه نمي خورم.

هرگاه در جمع مجاهدين عراقي حضور مي يافت و با چاي پر رنگ از او پذيرايي مي كردند، طبق رسم عراقي ها چاي شيرين مي نوشيد. شهيد دقايقي با آشنايي با زبان، فرهنگ و آداب و رسوم عراقي ها

از يك طرف موجب تأليف قلوب مجاهدين با يكديگر و از طرف ديگر موجب ايجاد همدلي و صميميت آنها با رزمندگان ايراني شده بود. مسئله زبان، قوميت، مذهب و ساير فاصله ها را با شخصيت معنوي و برخوردهاي سنجيده و مديريت صحيح و حسن تدبير حل مي كرد.

در اولين روزهاي پيوستن به تيپ 9 بدر اسماعيل دقايقي را نمي شناختم. گاهي می ديدم شبانه كسي مي آيد چادرها و آبگيرها را تميز مي كند و مي رود.

فكر مي كردم كه شايد اين شخص فقط چنين وظيفه اي دارد. يك شب هر چه منتظر ماندم تا او بيايد و به وظايفش بپردازد، اما دريغ كه نيامد.

احساس كردم كه او از زير كار شانه خالي مي كند. لذا تصميم گرفتم به سراغ او بروم و او را يافتم. از او پرسيدم چرا چند روزي است نمي آييد؟

او در پاسخ گفت: چشم... الآن مي آيم.

تعدادي از رزمندگان كه صحنه حضور داشتند، به شدت ناراحت شده و با پرخاش گفتند كه آيا مي دانید با چه كسي اين جوري صحبت مي كنيد؟

او اسماعيل دقايقي فرمانده تيپ است!. در آن لحظه احساس شرمندگي سراسر وجودم را فرا گرفت و در صدد عذر خواهي برآمدم. اما او با فروتني و با متانت گفت اشكالي ندارد و با خنده مرا بخشيد.

خاطره ديگري كه از اين شهيد ناشناخته دارم اين است كه روزي در نزديكى اهواز همراه با تنى چند از مجاهدين مشغول انتقال مقاديرى لباس و مهمات نظامي به درون يك دستگاه وانت بوديم ناگهان آقايي به كمك ما شتافت و تعدادي از آن گونى لباس ها را بر دوش گرفت و در درون وانت نهاد. از بچه ها پرسيديم اين آقا كيست؟

گفتند: او برادر اسماعيل دقايقي، فرمانده تيپ است.

آقا اسماعيل علاقمند بود مجاهدين عراقي ازدواج کرده و خانواده تشكيل دهند و براي عمل به اين سنت الهي امكاناتي را براي اين امر فراهم آورده بود.

گاهي در فاصله اي كه بين عمليات ها اتفاق مي افتاد، رزمندگان مجرد را در كار خواستگاري همراهي مي كرد، و با خانواده هاي ايراني و عراقي مورد نظر به گفت و گو و بررسي شرط و شروط خانواده ها مي پرداخت. به تداركات تيپ دستور داده بود به هر رزمنده اي كه ازدواج مي كند، يك كيسه برنج، يك حلب روغن، چند كيلو شكر و چند عدد پتو و ساير امكانات و وسايل ابتدايي زندگي تحويل او دهد.

آقا اسماعيل همواره به معاون خود كه از برادران پاسدار بود تأكيد مي كرد كه مجاهدان عراقي مهمان ما هستند و مهمان حبيب خداست و بايد به آ نها به چشم مهمان نگاه كنيم و برخوردمان با اين برادران برخاسته از فرهنگ اسلامي و ايراني باشد.

بعد از عمليات كربلاي 2 مدتي در منطقه حاج عمران در شمال عراق مانديم تا از دستاوردهاي عمليات حفاظت كنيم. فصل زمستان بود و منطقه پوشيده از برف، و زمين لغزنده. اما مجاهدين با اين همه مشكلات دست و پاگير به نگهباني از مواضع پر خطر خود ادامه مي دادند. با چشمان خود ديدم وقتي رزمندگان شب ها به خواب مي رفتند آقا اسماعيل به آرامي نزديك استراحتگاه آنان مي شد و يكسره به سراغ پوتين هاي آنان مي رفت و گل ولاى چسبيده به پوتين ها را بر طرف مي كرد. مجاهدين كه از اين كار شگفت زده شده بودند، پُرسان پُرسان ماجرا را پيگيري كردند. يكي از مجاهدين با حس كنجكاوي خود فهميد كه اين اسماعيل دقايقي است كه پوتين رزمندگان را تمييز مي كند.

در روزهاي نخست جنگ تحميلي يكى از افسران ارتش عراق كه درجه سرهنگي داشت به نيروهاي اسلام پيوست و سرانجام به تيپ 9 بدر معرفي شد. او به قدري شيفته رفتار و معرفت شهيد دقايقي شده بود كه مى گفت: « اگر آقا اسماعيل به من بگويد دستت را به سيم برق بزن بدون ترديد اين كار را مي كنم. من نه به خاطر اجراي دستورات فرماندهي اين كار را مي كنم، بلكه به خاطر عشق و محبتى كه نسبت به او دارم ». به دليل همين محبت ها بود كه يكى از مجاهدان عراقي پس از بازگشت از مأموريت در داخل عراق، ماشين مرسيدس بنز خود را همراه آورد و به شهيد دقايقي اهداء كرد. اما او نپذيرفت و با اصرار آن ماشين را براى استفاده تيپ قبول كرد.

نشانه هاي تحول و تكامل آقا اسماعيل در روزهاى آخر عمر به روشني نمايان شده بود. شيوه رفتار وكردار او بكلي دگرگون شده بود. روزي در آخرين روزهاي حيات، گوسفندى را از شهر به پادگان آورد و از بچه ها خواست آن را به عنوان عقيقه براي او قربانى كنند. از لحن كلام او آشكار بود و همه مى دانستند كه اين قربانى «وليمه شهادت » اوست. اين عاشق دلباخته و به خدا پيوسته چند روز بعد به وصال محبوب رسيد.

در عمليات خيبر و نبرد شجاعانه رزم آوران اسلام با دشمن بعثي، شهيد اسماعيل دقايقي يكى از گردان هاي عمل كننده مجاهدين عراقي را فرماندهي مي كرد، و در برابر حملات و پاتكهاي مستمر نيروهاى عراق ى مقاومتى به ياد ماندنى داشت. ويژگى فرماندهی كه اسماعيل دقايقى داشت شبيه آن ويژگي هايي بود كه فرماندهان بزرگ و فارغ التحصيلان دانشكده هاى نظامى از آن برخوردارند. لحظاتي قبل از آغاز عمليات توضيحات كامل را درباره زمان و مكان و اهداف عمليات براي رزمندگان تشريح مى كرد. و سپس نظر فرماندهان يگانها را نيز در مورد طرح عمليات جويا مي شد.

در شب عمليات خيبر به همرزمان سلحشور خود چنين توصيه كرد: «برادران! هرگاه خداوند مقاومت ما را ديد، رحمتش را شامل حال ما مى گرداند. اگر از يك گردان 300 نفرى يك نفر زنده بماند، بايد مقاومت كند. حتى اگر فرمانده شما شهيد شد، نگوييد نجنگيم، چون فرمانده نداريم. اين وسوسه شيطان است. فرماندهان اصلى ما خدا و امام زمان(عج) هستند. اصل آن ها هستند، و ما موقت هستيم. با هر رگبار مسلسل الله اكبر وسبحان الله بگوييد .»


شهيد دقايقي از دريچه خاطرات دو تن از فرماندهان ارشد يگان هاي تيپ 9 بدر

منبع: گروه مجلات شاهد، ماهنامه شاهد یاران، شماره 87، بنیاد شهید و امور ایثارگران

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده