دفتر خاطرات - شب عاشورایی
يکشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۰۸
نوید شاهد: یک روز با مهدی نشسته بودیم و صحبت می کردیم . قرار بود قبل از غروب آفتاب نیروهای باقیمانده گردان را بنه تدارکاتی به طرف خط حرکت دهیم .
یک روز با مهدی نشسته بودیم و صحبت می کردیم . قرار بود قبل از غروب آفتاب نیروهای باقیمانده گردان را بنه تدارکاتی به طرف خط حرکت دهیم . مهدی گفت : علی من دیشب خواب دیدم که شب تاسوعاست . مجلس باشکوهی داشتیم و سینه زنی می کردیم . همه داشتند گریه می کردند . من هم آنجا چند بیتی خواندم . حال و هوای عجیبی بود . بعد گفت : «علی ! این شب تاسوعایی که من دیدم حتماً عاشورایی به دنبال دارد» . باید راه می افتادیم . می خواستم بند پوتین هایم را ببندم ، گفتم : این پوتینها اذیتم می کند . مهدی گفت : بیا پوتین هایمان را عوض کنیم ! پس از آن مهدی آیه ای از قرآن خواند و گفت : « اجل هر کسی فرا برسد ، امکان ندارد یک لحظه هم تغییر کند . » تا آخرین لحظه که بنه را ترک کردیم از شهادت و شهید شدن حرف می زد . قرآنی همراه داشت که امضاء و تبرک شده امام بود . دو سه سال قبل آن را مدتی به من داده بود و من دوباره به او برگردانده بودم . دم غروب باز گفت : بیا این قرآن مال تو باشد . ولی من قبول نکردم . نگاهی کرد و گفت : «یکبار دیگر هم این را به من پس دادی . حالا هم اگر نمی گیری مهم نیست ، اما یادت باشد وقتی شهید شدم از روی جنازه ام بردار .» قرآن را بوسید و در جیبش گذاشت .
نیروهای رزمنده پیشروی خود را به سمت مواضع دشمن شروع کردند . گردانهای مقداد و مالک با گردانهایی از بچه های ارتش ادغام شده بودند . گردان حرکت کرد و یال سمت راست را رفت بالا و به فاصله 400 – 500 متری عراقیها رسیدیم .عراقیها تا فهمیدند عملیات شده شروع کردند به آتش تهیه بسیار سنگین ریختن ، به حدی که این مدل آتش تا آن موقع هیچ جای کانی مانگا ریخته نشده بود . از هر طرف تیر و خمپاره و گلوله توپ بود که به زمین اصابت می کرد و تعدادی را شهید و مجروح می کرد ، از آن نقطه کسی نتوانست جلوتر برود . اما از کل بچه ها 7 نفری شروع کردند به جلو رفتن و این فاصله 400 – 500 متری را طی کردند تا رسیدند زیر پای عراقی ها البته این را هم بگویم ، موقعی که بچه ها سینه کش خوابیده بودند مهدی بلند شد و شروع کرد به رجز خواندن . گفت . منم مهدی خندان ، پسر امامقلی خان ، معاون تیپ عمار ، آنها که می خواهند با مهدی خندان بیایند ، به پیش ! از این تعداد همین 7 نفر رفتند تارسیدند به 50 – 60 متری خط الرأس جغرافیایی . همین تعداد اول روی زمین دراز کشیدند تا وضع خط الرأس را شناسایی کنند . آنها به صورت ستون جلو رفته بودند که نفر اول مهدی خندان بود و من نفر چهارم یا پنجم بودم .
به روایت از : حاج آقا پروازی
منبع: کتاب آن سه مرد
انتشارات: ( نشر غنچه ) موسسه فرهنگی هنری شهید آوینی
نیروهای رزمنده پیشروی خود را به سمت مواضع دشمن شروع کردند . گردانهای مقداد و مالک با گردانهایی از بچه های ارتش ادغام شده بودند . گردان حرکت کرد و یال سمت راست را رفت بالا و به فاصله 400 – 500 متری عراقیها رسیدیم .عراقیها تا فهمیدند عملیات شده شروع کردند به آتش تهیه بسیار سنگین ریختن ، به حدی که این مدل آتش تا آن موقع هیچ جای کانی مانگا ریخته نشده بود . از هر طرف تیر و خمپاره و گلوله توپ بود که به زمین اصابت می کرد و تعدادی را شهید و مجروح می کرد ، از آن نقطه کسی نتوانست جلوتر برود . اما از کل بچه ها 7 نفری شروع کردند به جلو رفتن و این فاصله 400 – 500 متری را طی کردند تا رسیدند زیر پای عراقی ها البته این را هم بگویم ، موقعی که بچه ها سینه کش خوابیده بودند مهدی بلند شد و شروع کرد به رجز خواندن . گفت . منم مهدی خندان ، پسر امامقلی خان ، معاون تیپ عمار ، آنها که می خواهند با مهدی خندان بیایند ، به پیش ! از این تعداد همین 7 نفر رفتند تارسیدند به 50 – 60 متری خط الرأس جغرافیایی . همین تعداد اول روی زمین دراز کشیدند تا وضع خط الرأس را شناسایی کنند . آنها به صورت ستون جلو رفته بودند که نفر اول مهدی خندان بود و من نفر چهارم یا پنجم بودم .
به روایت از : حاج آقا پروازی
منبع: کتاب آن سه مرد
انتشارات: ( نشر غنچه ) موسسه فرهنگی هنری شهید آوینی
نظر شما