عباس قوای شهر مریوان
چهارشنبه, ۰۵ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۰۹:۵۵
نوید شاهد: بی ربط نیست اگر بگویم علت این که حاج احمد متوسلیان در سال 59 و 60 امنیت را در مریوان برقرار کرد، کار مخلصانه اطلاعاتی عباس بود.
بی ربط نیست اگر بگویم علت این که حاج احمد متوسلیان در سال 59 و 60 امنیت را در مریوان برقرار کرد، کار مخلصانه اطلاعاتی عباس بود. بعد ها مریوان به قم کردستان معروف شد. این به خاطر عدم فعالیت ضد انقلاب در آن منطقه نبود؛ چون فعالیت آنها از خیلی از شهرها بیشتر بود؛ ولی رفتار و منش عباس بود که توانست بسیاری از آنها را به آغوش اسلام بازگرداند. محمود آشتیانی یکی از این افراد بود. او عضو شورای رهبری حزب دمکرات بود. عباس با او قرار ملاقات می گذاشت و گاهی پنجاه یا صد کیلومتر آن طرف تر از مریوان می رفت و تا با محمود آشتیانی ملاقات کند. جایی که تا آن موقع، پای هیچ پاسداری به آن جا نرسیده بود. عباس تنها می رفت و آشتیانی با چهل نفر مسلح می آمد. عباس در آن جلسه ها به او تضمین داد که اگر به اسلام پناه آورد، در امان است. محمود آشتیانی کم کسی نبود. او تئوریسین حزب دمکرات بود. عباس او را وادار به تسلیم کرد. همه افرادش هم تسلیم شدند. او بعد ها در یک خانه در مریوان ساکن شد. من بارها به دیدارش می رفتم. هر وقت می دیدمش، تکیه کلامش نام عباس بود. می گفت اگر او نبود، ممکن نبود من بیایم و تسلیم شما شوم. وقتی تسلیم شد، دیگر کسی نبود که به او اوامر و نهی کند و این برایش مشکل بود. ولی می گفت، هر بلایی سر من بیاید، راضی ام؛ چون به خاطر عباس است. این خیلی عجیب است که یک نفر بتواند این قدر روی افکار و مرام دشمن خودش تاثیر بگذارد.
گروهکی درست شده بود که نام فرمانده اش علی مریوانی بود. سی یا چهل نفر عضو داشت. عباس تصمیم داشت تا با علی مریوانی صحبت کند. می خواست آنان را واردار به تسلیم کند. تصمیم گرفت و رفت پیش آنها. تصمیم سختی بود. ممکن بود هر اتفاقی برایش بیفتد؛ وی عباس بیدی نب ود که با این بادها بلرزد. وقتی از ما جدا می شد، دیگر کاری نمی توانستیم بکنیم و برگشت او با خدا بود. می رفت با آنها نشست و برخاست می کرد، با آنها غذا می خورد و در کنارشان می خوابید. با این که می دانستند عباس نیروی اطلاعاتی است و مسئولیت مهمی دارد، اما هرگز به او آسیبی نرساندند. علی مریوانی که تسلیم شد، در دفترچه خاطراتش نوشت:
چند بار تصمیم گرفتم او را از بین ببرم؛ ولی دیدم این کار ناجوانمردانه است. عباس بدون اسلحه و آدم می آمد. اینها همه حس نیت او را نشان می دهد. به همین خاطر، دیدم کار درستی نیست...
یک گروهکی بود به نام "عثمان فرشته". او یکی از افراد حزب دمکرات بود. عباس با اخلاق و روحیه ای که داشت، باعث شد که او و افرادش خود را تسلیم کنند و بعد هم در خدمت اسلام اسلحه به دست گرفتند و علیه ضد انقلاب وارد عمل شدند. یک بار که به شهر حمله شد، عثمان فرشته و افرادش به مقابله با ضد انقلاب برخاستند. آن قدر جنگیدند تا این که خود و بسیاری از افرادش رد این راه به شهادت رسیدند.
عباس در مدت کمی که در منطقه فعالیت می کرد، توانسته بود با گروه علی مریوانی ارتباط برقرار کند. در همان مدت، چنان او را پذیرفته و به او اعتماد پیدا کرده بودند که حاضر می شدند خود را تسلیم کنند. حتی در یک مورد، چنان اخلاق عباس روی دشمنانش تاثیر گذاشته بود که پس از پناهندگی، راهنما و بلدچی نیروهای ما شدند. در عملیات قوج سلطان، جسارت بچه ها برای پیروزی کافی نبود. شاید بچه ها ایثار می کردند و شهید می شند، ولی با آن قوا نمی توانستیم ارتفاعات را بگیریم. درایت و روحیه توکیل این جوان کاشانی بود که ما را به پیروزی رساند.
حاج احمد فرمانده مان بود و عباس دست راست فرمانده مان. این حرف بین بچه ها معروف بود که می گفتند عباس دست راست حاج احمد است. عباس انگیره اش این بود که حتی یک لحظه هم وقتش را صرف عقیه و کا رهای ستادی نکند و به همین دلیل حتی یک لحظه هم در یک جا بند نبود و دائم در تلاش بود. با جاسوسانی که قابل اعتماد نبودند، ارتباط ایجاد می کرد تا در مواقع ضروری، از آنها استفاده کند. عباس، عباس قوای شهر مریوان بود...
تا صفحه 62 دجله در انتظار عباس
نظر شما