مي روم در جبهه جنگ تا کافران از خدا بي خبر را به سزاي اعمالشان برسانم مي روم در جبهه جنگ تا به آرزوي خود برسم و آرزوي من شهيد شدن در راه خداست تا از خون من برادران ديگر بخروش بيايند و انقلاب بزرگ روزي به پيروزي برسد .
شهيد احمد سرمايه در وصیت نامه خود می نویسد: من مرگ با افتخار را به زندگي ننگين ترجيح مي دهم و شهادت را مي پذيرم و شهيد شدن در راه خدا و اسلام يک نعمت است و نمي گذارم که مرگ ننگين مرا در خود فرو ببرد.
پدرو مادر آرزوی آن را داشت که پسر را در لباس دامادی ببینند ولی احمد در جواب می گفت:عروسي من زمانی خواهد بود که ايران به پيروزي برسد و کافران از خاک عزيزمان بيرون بروند . من عروسيم را با خون و با شهادت پذیرفته ام...
شهيد نور محمد دهقان در چهارمين روز مرخصي هنگامي که براي اداي فريضه الهي (نماز) در خارج از سنگر به وضو گرفتن مشغول بود سينه پاکش هدف خمپاره جلادادن صدام کافر قرار گرفت و به آرزوي ديرينه اش که همانا شهادت بود رسيد.
نوید شاهد - شهيد نور محمد دهقان در وصیت نامه خود می نویسد: ملت قهرمان ايران به شما توصيه مي کنم نگذاريد که اين گروهکهاي وابسته به شرق و غرب و اين ملي گرايان اين انقلاب اسلامي را که با خون بيش از صد هزار شهيد و صد و پنجاه هزار معلول به ثمر رسيده است با توطئه و دسيسه هاي شيطاني شان آن را پايمال کنند و راه را براي ابرقدرتهاي شرق و غرب بار کنند.
شهيد علي اسکندري در وصیت نامه خود می نویسد: خدایا از تو مي خواهم که به من قوت بدهي که در راه تو و هدف مقدس تو و راهي را که انبياء دنبال کردند آن را با پيروزي هر چه بيشتر به پايان برسانم.
شهيد عزيز عباسی در وصیت نامه خود می نویسد: صبر در بلا و استقامت در راه خدا تقوا و اخلاص در عمل گوهر گرانبهايست که هر عابد به گوشه نشين و زاهد به شب زنده داري نمي تواند آن را به دست آورد.
من مى روم به طرف كربلاى حسين تا شايد كه ان شاءالله خداوند لطف كند و كربلاى خودش را نصيب ما گرداند و لياقت اين را به من حقير داده تا در راه معبود و ايزد متعال شهيد شوم و يا ان شاءالله به زيارت كربلاى حسينى با پيروزى كامل دستم به خاك آنجا برسد.
شهید اسماعیل صادق زاده در وصیت خود می نویسد: «خدايا شهدا خون دادند و از دين پاسدارى كردند، خدايا كمكمان كن تا ما بتوانيم راهشان را كه همان شهادت در راه تو است ادامه دهيم.» متن کامل وصیت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
شهید اسماعیل صادق زاده در سال ۴۷ در کازرون به دنیا امد او با آغاز جنگ تحمیلی و شهادت برادرش مدام در این فکر اين بود که چگونه جاي او را در جبهه ها پر نمايد و سلاح بر زمين افتاده اش را بدوش گيرد. با توجه به اينکه سنش اقتضاي جبهه رفتن را نمي کرد هميشه ناراحت اين مسئله بود.