خاطره - صفحه 34

navideshahed.com

برچسب ها - خاطره
"عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 12خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: «در داخل سنگر مشغول بستن خرج موشک ها شدم، سردار هم کنارم نشست و گفت : عباس جان ! حوضچه ها بهترين معبر و راحت ترين گذرگاه برای نفوذ نیروهای عراقی به داخل کانال و غافلگير کردن بچه هاست، خیلی حواست به آنها باشه و چشم ازشان برندار.»
کد خبر: ۴۷۹۷۰۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۲۵

شهيد"کاظم فلاحی" از شهدای‌ دوران دفاع مقدس است که اسفندماه 1364 به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
کد خبر: ۴۷۹۶۸۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۲۵

"عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت دهم خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: «صدای صلوات و فریاد های الله اکبر در کانال پیچیده و بار دیگر قدرت ايمان بر قدرت نظامی و تجهیزات مدرن پیروز شده و دشمن زبون در مقابل غیرت و استقامت رزمندگان کم تعداد داخل کانال کم آورده و سر تسليم فرود آورد..»
کد خبر: ۴۷۹۴۴۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۲۱

پدر شهید "محمد عربدرازی" نقل می کند:«حدود 12 سال از شهادتش گذشته بود که من دچار خونریزی معده شدم. حالم خیلی بد بود. یک روز خوابیده بودم که در خواب دیدم محمد با آقای سیدی به منزل آمدند. دستش را به گردنم انداخت و یکدیگر را بوسیدیم. گفت:شفاعتت را پیش خدا کردم. دستش را روی شکمم کشید و ...» نوید شاهد سمنان شما را به مطالعه جزئیات این خاطره دعوت می کند.
کد خبر: ۴۷۹۳۷۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۲۰

"عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت نهم خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: «فرشی از ترکش های ریز و درشت کف کانال را پوشانده بود و گلوله های منفجر نشده توپ و خمپاره و موشک های آرپی جی و مينی کاتيوشا هر طرف دیده می شد.»
کد خبر: ۴۷۹۳۴۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۲۰

"عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت هشتم خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: «بادگیر را از کوله پشتی در آورده و مشغول پوشیدنش شدم، درست در همین لحظه، صدایی مشکوک از داخل حوضچه ها به گوشم رسید، شتابان چندتا خشاب پر کلاش کمرم گذاشته و چندتا نارنجک هم به فانوسقه انداخته و با احتیاط کامل از لبه کانال به صورت سینه خیز سمت بالای حوضچه ها رفتم .» در ادامه متن کامل این خاطره را بخوانید.
کد خبر: ۴۷۹۳۴۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۲۰

«گفت:میشه بگین کی به کفش هام دست زده؟ مادرش از توی آشپزخانه گفت:بد شده؟ به آشپزخانه رفت و با ناراحتی گفت:مادر گلم! کفش های من رو شما که نباید واکس بزنین. مادرش خندید و گفت:حالا یک بار که هزاربار نمیشه...» آنچه خواندید به نقل از پدر شهید "جلال زرین پور" است. نوید شاهد سمنان شما را به مطالعه جزئیات این خاطره دعوت می کند.
کد خبر: ۴۷۹۲۵۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۱۸

پدر شهید "اسدالله پناه" ، از شهدای دوران دفاع مقدس در بیان خاطرات فرزندش می‌گوید: «اسدالله جان خود را فدای اسلام کرد.»
کد خبر: ۴۷۹۱۸۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۱۷

عباس لشگری یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجان در قسمت هفتم خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: مدت زمان نگهبانیم تمام شده و باید طبق برنامه یکی از همرزمان را برای تحویل پست بیدار می کردم ، اما راستش بقدری نگران نفوذ عراقی ها از داخل حوضچه ها بودم که اصلاً دلم نمی خواست در خواب غافلگیر و اسیر دشمن شوم.
کد خبر: ۴۷۸۹۹۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۱۴

عباس لشگری یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجان در قسمت ششم خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: بچه‌های گردان کسی هنوز متوجه اوضاع وخیم و خطرناک حوضچه ها نشده بود و آنطرف هم در چند قدمی خط ‌، تعداد کثیری از نیروها و کماندوهای گارد ریاست جمهوری عراق همچون کفتار کمین کرده و منتظر ورود به کانال و کشتار رزمندگان بودند .
کد خبر: ۴۷۸۹۹۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۱۴

عباس لشگری یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجان در قسمت پنجم خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: تانک ها ‌خیلی به خط نزدیک شده و تلاش دارند تا از نقطه کوری استفاده کرده و وارد کانال شوند ، در این گیر و دار ، یکدفعه نگاهم سمت حوضچه ها افتاد و دیدم که عراقی ها تا حوضچه آخری پیش آمده و فقط یک حوضچه با کانال فاصله دارند ، ورود نیروهای دشمن به کانال مساوی با قتل عام بچه‌ها و تصرف خط بود.
کد خبر: ۴۷۸۸۵۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۱۲

"عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت چهارم خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: حرکت بی پروا و شجاعانه بچه ها همچون صاعقه ای رعب آور بر اراده و تصمیم خدمه تانک های خط شکن فرود آمده و چنان تأثیری روی آنان گذاشت که بدون اینکه موشکی به تانکی بخورد ، همگی شتابان دور زده و شروع به فرار از مقابل کانال کردند.
کد خبر: ۴۷۸۸۴۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۱۱

عباس لشگری یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجان در قسمت سوم خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید:انتظار طولانی نمی شود و يورش دشمن با گلوله باران شديد کانال و مواضع دفاعی گردان آغاز می شود، آتشی از گلوله های توپ و خمپاره و مینی کاتیوشا درست به داخل و لبه کانال و اطراف آن هدايت شده و ديواره کانال بصورت سانتی متری و با شدت تمام کوبيده مي شود.
کد خبر: ۴۷۸۷۵۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۱۰

"عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت دوم خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر تعریف می کند: «باصدای وحشتناک انفجاری شديد ، سراسیمه از خواب پريده و هراسان کف زمين خوابيده و دست هايم را روی گوش هام گذاشتم ، محل استقرارمان شدیداً زیر بمباران چندتا هواپيمای بمب افکن عراقی بود، به دليل عدم وجود پدافند هوائی در منطقه ، هواپیماها تا آنجا که جا داشت پائین آمده و بمب های خود را روی گودال و اطرافش می ریختند.»
کد خبر: ۴۷۸۷۴۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۱۰

عباس لشگری یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجان در قسمت اول خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: هر رزمنده ای که ديشب در عين عمليات زخمی شده بود ، سينه خيز و کشان کشان خود را به لبه کانال رسانده و به داخلش افتاده بود ‌. مدتی این طرف و آن طرف کانال را در پی همرزمان سالم گشتم و هیچ کس را نیافتم ، انگاری تک و تنها بودم ، بین آنهمه شهيد و مجروح !
کد خبر: ۴۷۸۶۴۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۸

همرزم شهيد"علی پرک" در بيان خاطره ای از شهيد مي گويد: «قبل از حرکت برای عملیات کربلای 10 در قرارگاه امیرالمؤمنین(ع) واقع در بانروشان ، پیش من آمد و پیراهنی از من خواست و گفت بعد از عملیات برمی گردانم، پیراهن را گرفت ولی پس از ساعتی آن را برگرداند!» ادامه اين خاطره را در نويد شاهد ايلام بخوانيد.
کد خبر: ۴۷۸۴۰۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۴

مادر شهید «محمود کارخائی» می گوید: «هنگامی که خیلی برایش بی تابی می کنم و هوای دیدن او به سرم می زند؛ مخصوصاً وقتی که نماز می خوانم، احساس می کنم در کنارم نشسته است. آری! به طنین صدای گوشنواز و عطر دل انگیز حضورش دلخوشم و بی هیچ تردیدی او با من است.» توجه شما را به مطالعه خاطراتی از مادر این شهید گران‌قدر جلب می کنیم.
کد خبر: ۴۷۸۲۸۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۲

پدر شهيد «شعبانعلى تقوى» مى گويد:« وقتی شعبانعلى جبهه بود،گفته بودند پسرم شهید شده،اما یکبار ساعت 2 صبح، دیدیم که دروازه خانه به صدا در آمد و ما کمی به شک افتادیم...» خاطره جالب اين پدر شهيد را در نويد شاهد مازندران بخوانيد.
کد خبر: ۴۷۸۲۷۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۲

یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس استان زنجان می‌گوید: صدای انفجارها بلند بود. دم گوشش داد زدم: «محمد! توپخانه، مارو پشتیبانی نمیکنه. از بُردش خارج شدیم.» متن کامل این خاطره را در نوید شاهد زنجان بخوانید.
کد خبر: ۴۷۸۲۵۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۲

همرزم شهید" جعفر محمدی" در ذکر خاطره ای از شهید چنین می گوید: عده ای از برادران پشتیبانی می خواستند برای سنگر برای رزمنده های مستقر در مهران بسازند که جعفر به مزاح گفت «چقدر این نیروها ترسو هستند و از مرگ و شهادت می هراسند.» ادامه این خاطره خواندنی در نوید شاهد ایلام بخوانید.
کد خبر: ۴۷۷۹۱۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۷