خاطرات - صفحه 62

آخرین اخبار:
خاطرات
شهید آذر ماه

شهید داود اسماعیل غلام؛ عضو نیروی دریایی ارتش

شهید داود اسماعیل غلام فرزند محمدعلی در سال 1338 در روستای سناوند چشم به جهان گشود. او در تاریخ 13/9/59 در خرمشهر به درجه رفیع شهادت نائل و به لقاءالله پیوست.
شهید آذر ماه

خاطرات شهید حسین ابوالقاسمی

شهید حسین ابوالقاسمی فرزند حسن در سال 1335 در شهر مقدس قم دیده به جهان گشود. او در تاریخ 12/9/59 در جبهه کرخه نور دزفول در نبرد با صدامیان کافر شهد شهادت را نوشید و به وصال حق شتافت.
شهید آذر ماه

خاطرات ي از شهيد حسين جوادي پور به نقل از همسر ايشان

شهید حسین جوادی پور فرزند علی در سال 1336 در شهر مقدس قم چشم به جهان گشود. او در تاریخ 23/9/57 مصادف با شب سیزدهم محرم توسط مزدوران رژیم منفور پهلوی در خیابان آذر قم بر اثر اصابت گلوله به ناحیه قلبش به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
خاطراتی از شهید والامقام مهدی اشرف درخصوص ادای تلکیف بعد از جنگ

خاطرات شهید والامقام مهدی اشرف / ادای تکلیف در هر مسندی

در هر مسندی که نشستی، باید ادای تکلیف کنی

شهید عبداله میثمی به روایت همسر شهید

تا نگویید مهر برای چه می خواهید، نمی دهم». گفت: «نماز شکر!… از اینکه یک همسر خوب پیدا کرده ام
مستند پرستاران؛

«بابا جان داد» خاطرات یک سفید پوش از دفاع مقدس

خاطرات سهیلا فرجام فر، از دوران دفاع مقدس

اوّل عبادت خدا

نقطه شروع دومیدانی از مسجد و بعد از نماز صبح بود. یعنی اول عبادت خدا و بعد از آن مقابله با دشمن و اظهار وجود.

خاطرات سرلشکر پاسدار رحیم صفوی از شهید بروجردی در «سرباز ولایت»

قبل از پیروزی انقلاب اسلامی سه ملاقات با شهید بروجردی داشتم. در زمانی که هر دو مسلح تحت تعقیب بودیم. اولین ملاقات در کوچه پس کوچه های قم بود و دو ملاقات دیگر هم در تهران.

«صفر مشهدی» شهیدی که مزار خود را تعیین کرد

نوید شاهد کرج: اين زمين خالي كه كنار شهيد گروسي است را علامت مي‌زنم كه مرا بعد از شهيد شدن، در اينجا دفن كنيد و يكي از وصيتهايم هم همين است.

«بدر کردستان» به قلم سردار داوود غیاثی راد

بدر کردستان در صبحی درسال 1333 طالع شد و در روستای دره گرگ از توابع شهرستان بروجرد چون مرواریدی غلطان چشم به جهان گشود و نام «محمد» را بر او نهادند.

شریف قنوتی شیخ بی توقع

شیخ شریف ، واقعا يک روحاني بود كه مي‌شه گفت : حق سنگيني به گردن همه بچه‌ها داشت .

وفای به عهد

برای زیارت به حرم امام رضا (ع) مشرف شدیم. حسین نگاهی به من کرد و گفت:«طیبه خانم! می خوام یه دعا کنم، دوست دارم تو آمین بگی.»

بهترین کار

یک بار وقتی که می­خواست به جبـهه برود، همه دور هم جـمع بودیم. مـادرم برایش آینه قـرآن آورده بود. من می­دانستم که او به آرزوی دیرینه خود که رفتن به جبهه بود، رسیده. خوشحال بود. برق شادی را می­شد در چشمانش دید
مجموعه خاطرات شهید محمد جعفر نصر اصفهانی

افتادن از درخت گیلاس تا نامه های جبهه

در سال 1357 و در ماه­های اوج انقلاب، جعفر در اصفهان به دبیرستان می­رفت. ضمناً به کار عکاسی هم آشنایی داشت. وی حمام منزل را به شکل تاریک خانه درآورده بود و عکس امام را در آنجا چاپ و تکثیر می­کرد. شب­ها این عکس­ها و اعلامیه­ های حضرت امام را با دوستانش در محله­های اصفهان پخش و یا به در و دیوار نصب می­کردند.
روایتی از شهید محمدجعفر نصر اصفهانی

فقط رضای خدا را در نظر داشت

ا وجود اینکه منزل شهید نصر با مسجد کوی فاصله زیادی داشت، او هر زمان که از منطقه برای مرخصی به خانه می­ آمد، همراه پسرش علی و دختر چند ماهه­ اش به نماز جماعت می­رفت.
خاطرات فرزند شهيد محمود عبدالهي

از اينكه پدرمان سرافرازانه به شهادت رسيده بسیار خوشحاليم

ایشان معتقد به این بودند كه بدین خاطر پا به دنيا نهاده اند كه حافظ دين و اسلام باشند و در راه وطن جان فشانی کرده و به شهادت برسند

هجرت

هنگامي كه قصرشيرين در معرض سقوط قرار داشت، دو نفر از پرسنل ژاندارمري مانده بودند و در پشت يك قبضه خمپاره‌انداز تلاش مي‌كردند تا مانع پيشروي دشمن شوند. من و چند نفر از خواهران تفنگ بر دوش در كنار آنها بوديم.
فرمانده گردان سیلوانا

خاطره ای از وفای به عهد شهید به نقل از خود شهید علیزاده

من و آقا رحمت كه انسان باخدايي بود عهد بسته بوديم تا در آن عمليات هر كدام به فيض شهادت رسيدیم, ديگري جايگزين او شده و مردانه بجنگد.
برگفته هایی از خاطرات شهدا

نماز / خاطرات شهید والامقام حسن اسیری

اگر آب نبود حتماً تیمم می کرد و نمازش را می خواند.

غذای یک پرستار داوطلب

ساعت حدود ده شب بود که شام آورند؛ قورمه سبزی بود. برنج را در یک کیسه زباله ریخته بودند و چند کیسه زباله را هم داخل هم کرده بودند و در آن خورشت ریخته بودند!
طراحی و تولید: ایران سامانه