فاو یک شبه جزیره بود که در جنوبی ترین نقطه عراق قرار داشت و تنها راه دسترسی عراق به آب های آزاد جهان در این نقطه بود. وقتی فاو را تصرف کردیم، دست عراقی ها از دریا کاملاً قطع شد. صادرات مهم عراق از این نقطه صورت می گرفت؛ نفت، نمک، صادرات حنا و ... . این شهر دو بندر مهم هم داشت که کل امکانات دریایی عراق در این نقطه قرار داشت.
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
من ابتدای انقلاب و جنگ به عنوان نیروی بسیج به صورت فعال در سپاه حضور داشتم. در سال 61 بود که برای عملیات محرم از طریق سپاه گرگان به ایلام اعزام شدم. در آن سال، من 19 ساله بودم و می خواستم در اولین عملیات شرکت کنم، از عملیات محرم، خاطرات تلخ و شیرین زیاذی دارم.
همرزم شهید «اسماعیل جمال» نقل میکند: «گفتم: توی این چند روستایی که ما میریم مگه چندتا کتابخون داره؟ گفت: تعداد کتابخونها مهم نیست، چند نفر هدایت بشن هدف ماست.»
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
ما گروهی بودیم که با قایق از اروند صغیر که از شاخه های اروندرود بود، عبور کردیم و از میان کشته ها و جنازه ها رد شدیم. عملیات ما پدافندی بود. ما قرار بود خط را نگهداری کنیم تا نیروهایی که به داخل نفوذ کرده اند و محاصره شده اند.
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
گردان پشت میدان مین مانده بود. در میان آن بچه های رزمنده، یک نفر قبلاً تخریب چی بود. او در مدت 10 دقیقه توانسته بود 30 مین را خنثی و به یک معبر باز کند. این اتفاق با هیچ فرمول نظامی امکان پذیر نبود.با باز شدن معبر، گردان توانست پیشروی کند و در نهایت موفق شود. در آن عملیات، یک پدر و پسر حضور داشتند.
الهى ، ببين كه چگونه قبطيان زمين با فرعونيان سركش در اين سياره كوچك چنگهاى كثيفشان را بهم مانداخته اند تا بر دين محمد (ص) بكوبند ، خدايا پس به پاره هاى آهن بگو تا مرا در بر بگيرند خونم را اى هستى بخش بر اين زمين شهيد پرور بريز تا دين خدا و رسول خدا زنده بماند مگر نه اين است كه همه چيزم و روح انسانيم كه در من بوده بود يعت نهادى و تمام توانم و قدرتم از تو بود .
الهى ، ببين كه چگونه قبطيان زمين با فرعونيان سركش در اين سياره كوچك چنگهاى كثيفشان را بهم مانداخته اند تا بر دين محمد (ص) بكوبند ، خدايا پس به پاره هاى آهن بگو تا مرا در بر بگيرند خونم را اى هستى بخش بر اين زمين شهيد پرور بريز تا دين خدا و رسول خدا زنده بماند مگر نه اين است كه همه چيزم و روح انسانيم كه در من بوده بود يعت نهادى و تمام توانم و قدرتم از تو بود .
شهید ابوالفضل پورجهان فرزند یدالله در سال 1343 در شهر مقدس قم چشم به جهان گشود. او در تاریخ 20/2/61 در حمله بیت المقدس در خونین شهر به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
من و شهيد با تمام خطراتي كه در پي داشتيم، براي نجات دختر بچه به آب پريديم ولي چون من از نظر جثه كوچكتر از او بودم، آب مرا سرنگون كرد و خودم در آب افتادم و با زحمت زياد به جهت آشنايي كه من با شنا داشتم...
شهيد معظم در سن كودكي در دبستان آرش كمانگير روستاي تولد خود ثبت نام و شروع به يادگيري خواندن و نوشتن نمود كه در بين دانش آموزان كودكي با ذكاوت و با هوش بود .
آنچه برای دوستانش جالب توجه بود، برای مجید سبک و حقیر بود و او فقط به یک چیز فکر می کرد، اسلام و ایران اسلامی وقتی که جنگ شروع شد، مجید دوازده سال داشت. عراق شهرهای ایران را بمب باران می کرد وبعد از هر بمب باران مجید خودش را به منطقه بمب باران شده می رساند و کمک می کرد...خداوند خوبها را گلچین می کند می برد، پیش خودش شک ندارم...
وي در سال 1347 ديده به جهان گشود در سن شش سالگي در زادگاه خويش روستاي تلخ آب سفلاي بيدك در سايه امامزاده واجب التعظيم و باكرامت سلطان محمود به تحصيل و پس از طي دوره ابتدايي در شيراز در محله اي فقرنشين به علم اندوزي مشغول و نهايتاً در سال 63 با اشتياق فراوان به تحصيل علوم ديني و حوزوي در حوزه علميه منصوريه شيراز در محضر اساتيد فرزانه اي چون آيت الله حاج شيخ محمدرضا حدائق و شيخ علي رضا حدائق كسب فيض نمود.
ده شبی بود كه حمله را آغاز كرديم و خط مقدم را شكستيم و عراقي ها را تارومار كرديم و همه تانكهاي آنها را به آتش كشيديم و يا به غنيمت گرفتيم. همچنان حمله را تا ساعت 6 صبح...
شهید حسین تراب فرزند اسماعیل در سال 1339 در بابل دیده به جهان گشود. او در تاریخ 12/2/61 در حمله بیت المقدس و در آزادسازی خرمشهر به مقام والای شهادت رسید.