خاطرات - صفحه 26

آخرین اخبار:
خاطرات
خاطراتی از شهید محمد علی تک

انجام تکلیف

چند روز پس از بازگشت، شهيد كه خود را مهياي سفر به جبهه مي كرد مجدداً نزد مادر رفته و مي گويد در مورد آن قضيه كه گفتم ازدواج من منظور خاصي نداشتم مگر اينكه تكليف را از گردن خود برداشته و به گردن شما بياندازم و با دين كامل از دنيا بروم. نمي دانيم در زيارت امام هشتم بر او چه گذشته بود كه اينگونه خود را مهياي سفر مي كرد آري محمدعلي سفر كرد سفري طولاني كه 13 سال گذشت تا آنگونه كه خود مي خواست مفقودالاثر شود و تنها استخوان هاي بدنش خبر پرواز او را براي ما بياورند
مروری بر وصیت نامه شهید کاظم درویشی؛

به ندای امام بی تفاوت نباشید

پدر و مادر عزیزم می دانم که مصیبت از دست دادن جوان برای شما سخت است شما آرزوی عروسی برایم داشتی ولی مگر می شود انسان ندای امام را بشنود و بی تفاوت باشد شما را به خدا سوگند می دهم برایم گریه و زاری نکنید فقط صلوات بفرستید.
خاطراتی از شهید رضا کاتبی

وجدان بیدار

هنگامی که رضا به مرخصی آمده بود شب موقع خواب رسید و روی زمین خوابید. من به او گفتم مادرجان رضا چرا روی زمین خوابیدی، گفت: مادر دوستان من در جبهه روی خاک و سنگ می خوابند اگر من در اینجا روی تشک با راحتی بخوابم در پیش آنها شرمنده می‌شوم پس بهتر است این جا هم روی زمین بخوابم تا وقتی که به جبهه رفتم وجدانم ناراحت نباشد و آنجا هم بتوانم به راحتی بخوابم.
خاطراتی از شهید محسن احمدزاده

بیت المال

رفتم بیرون که نان بگیرم. نانوایی بسته بود. جلوی خانه به محسن برخوردم. با موتور از راه رسیدم. گفتم:مادرجان! نانوایی بسته است، می ری یک جای دیگه چند تا نون بگیری؟. گفت: آره، چرا نمی رم؟. در را باز کردم و موتور را داخل حیاط گذاشت.گفتم: مگه نمی خوای بری نون بگیری؟. گفت: چرا می رم اما پیاده».گفتم: چرا با موتور نمیری؟.گفت: «موتور بیت الماله».کیسه را از من گرفت و رفت.
خاطراتی از شهید محمد حسن پریمی

تا كرانه‌هاي آبي خدا

من يك بسيجي‌ام، رهبرم را دوست دارم اسلام را دوست دارم،‌مي‌دوني اگر من و امثال من نرن هزاران پيرزن و پيرمرد ديگر از بين مي‌روند و در حالي كه اشك صورت سفيدش را نمناك مي‌كرد. خود را در آغوش برادر انداخت و گفت: مانعم نشو داداش من خوانده شدم و به آسمان نگاه كرد و گفت: به كرانه آبي خدا خوانده شدم.
به مناسیت عملیات غرور آفرین والفجر 8

نقش رزمندگان و جهاد سازندگی استان سمنان در عملیات والفجر 8

با سرعت وعجله بچه­ های قرارگاه حمزه و جهاد سمنان را آوردیم. کار شروع شدو نیازبه نامه نبود.خدا میداندکه زیارت حضرت زهرا(س) مه راآورده بود.خاکهارا به سرعت وتکبیرگویان چسباندیم به هم! خاکریز کامل بود فوری یک نامه نوشتیم:بسمه­ تعالی برادر محسن رضایی کار انجام شد دادم به نبی ­زاده و گفتم:برو برسان به دست آقا محسن. وقتی برگشت سرش را روی شانه من گذاشت و گریه کرد.گفتم:چراگریه می­کنی؟گفت:حاج ابوالفضل نمی‌دانی چی شد.وقتی به قرارگاه رفتم،نامه را دستش دادم وگفتم برادرمحسن سلام علیکم. این کار انجام شد!او بلندشدوسه دفعه تکبیر گفت!تمام قرارگاه ریختند که چی شده.گفت بچه­ های جهاد، پل فاطمه زهرا(س) را زدند!پل خاکی فاطمۀ زهرا(س) را زدند!
شهدای بهمن

مختصری از خاطرات شهید بخشعلي فضائيلي

مقداري ميوه برداشتيم ايشان برنداشت به ايشان گفتم چرا نمي خوري گفت اين دوميوه سهمیه مرا بگيروبخور ومن اصلاً حوصله خوردن ميوه را ندارم.

خاطرات ی پیرامون شهید «محمد حسین نامدارمحمدی»/ تنفر از بی حجابی

محمدحسین گفت: از بی حجابی بدم میاد. آخه خانم معلّمها حجابشون رو رعایت نمیکنن. مگه خداوند تو قرآن نگفته آدمهای بدحجاب رو دوست نداره؟ پس چرا اینها حجابشون رو رعایت نمیکنن؟!

نجات يک زندگي از نگاه شهید «غلامحسین خزاعی»

در حال امر به معروف بوديم که با جواني معتاد برخورد کرديم. مدتي با او حرف زد و بالاخره جوان رضايت داد اعتيادش را ترک کند، فرداي آن روز به منزل آن جوان رفت...
سردار شهید حسین سعیدی پور

مروری بر زندگی سردار شهید حسین سعیدی پور/معاون فرمانده اطلاعات و عملیات لشکر 8 نجف اشرف

شهید حسین سعیدی پور، يكم شهريور 1345، درروستاي فین از توابع شهرستان کاشان چشم به جهان گشود. پدرش علی، بنا و معمار بود و مادرش فاطمه نام داشت. دانش آموز اول متوسطه در رشته عمران بود. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. سوم بهمن 1365، با سمت معاون اطلاعات و عملیات در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر شهيد شد. مزار او در گلزار شهدای دارالسلام کاشان واقع است.
معرفی کتاب؛

" بر بلندای کورک " خاطرات سردار سرتیپ دوم پاسدار رضا شاهویسی

کتاب " بر بلندای کورک " خاطرات سردار سرتیپ دوم پاسدار رضا شاهویسی توسط آذر آزادی نگارش و تدوین شده است.
خاطرات جهادگران استان کرمان؛

خاطره ای طنز از جبهه/ خدا لعنتت کنه صدام!

يكي از بچه ها كه بدخواب شده بود، با لحن غضب آلودي گفت: خدا لعنتت كند صدام ! تو روز و شب حاليت نيست، بابا ساعت يازده شب است، بگير بخواب، فردا هر غلطي خواستي بكن!

خاطرات خواندنی از نحوه اسارات آزاده و جانباز چهل درصد ، کربلایی محمد رضا اکبری ( قسمت دوم )

وقتی به اردوگاه رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم دیدیم سربازان بعثی در دوطرف ایستاده بودند و برای ما کوچه باغ درست کرده بودند ، همه کابل به دست و آماده زدن یک طنابی را هم همان اول راه دونفری از دوطرف گرفته بودند که روی زمین پهن بود ، را از یک طرف به جلو هل می دادند و همین که کسی پایش را از بالای طناب می خواست رد کند ، طناب را از دو طرف چنان می کشیدند که پاهایشان به طناب گیر می کرد و به زمین می خورد بعد هم شروع به زدن می کردند.
خاطراتی از زبان فرمانده شهید در عملیات کربلای 5؛

تحقق آرزوی زیارت امام رضا ( ع )

شهید حجت الله احمدی روزبه در خاطرات ش می گوید: با خود فکر کردم که تا چند لحظه دیگر اسیر می شوم و چون زخمی هستم آن ها با یک تیر مرا خلاص می کنند. زمانی که چشم باز کردم، در بیمارستان شهید کامیاب مشهد بستری بودم. آری امام رضا ( ع ) در آن لحظات حساس نیز آرزوی مرا برآورده کرد و آن شب به زیارت امام رضا ( ع ) رفتم.

خاطره ای از شهید عملیات کربلای 5 موسی نصیریان: مطمئن باشید جایی حساب میشه

برای اینکه مطمئن شوم عاقلانه تصمیم می گیره، گفتم: چون دفتر آماده به خدمت سربازی نگرفتی، این جبهه رفتنات جزء سربازیت حساب نمی شه.موسی لبخندی زد و گفت : مطمئن باشید جایی حساب می شه که از سربازی خیلی بالاتره.
خاطرات شهید اکبر فریدونی از زبان یکی از دوستانش؛

شهید اعتقاد عمیقی به روز قیامت و معاد داشت

شهید بزرگوار در گوشه ای آتشی را روشن کرده و نزدیکتر رفتم که دیدم ایشان خطاب به خودش که قسمتی از دستش را روی آتش گذاشته می گوید تو که تحمل حرارت این مقدار آتش را نداری چگونه می خواهی حرارت آتش جهنم را تحمل نمایید.
خاطراتی از شهید احمد امی

پیروزی، این کلمه ای است که مردم بعد از سالها استعمار و خفقان به آستانه آن رسیدند

پیروزی، این کلمه ای است که مردم بعد از سالها استعمار و خفقان به آستانه آن رسیدند. بعد از 2روز مبارزه سخت بین گارد جاویدان و سربازان نیروی هوایی که مردم به آنها کمک می کردند بسیاری از سربازان و مقامات ارتش به مردم پیوستند و چند پادگان و پاسگاه پلیس به دست مردم افتاد .

ماجرای خواستگاری شهید «اکبر محمدحسینی»

نشستيم و در مورد شرايط عقد و ازدواج و مهريه و خريد صحبت کرديم . ناگهان چشممان به آقا داماد افتاد . بدون توجه به همه‌ي اين حرف ‌ها مقابل تلويزيون نشسته بود و به سخنان حضرت امام (ره) گوش سـپرده بود و با صداي بلند گريه مي‌کرد .

خاطرات ی از جبهه :«خمپاره سرگردان»

جانباز محمدمهدی موحدیان متولد سال 1346 فرزند ابوالقاسم در سال 1366 در سن ا6 سالگی وارد جبهه نبرد حق علیه باطل گردیده و بعد از حضور فعال در چندین عملیات در سال 1367 در عملیات کربلای 5 از ناحیه کمر مجروح و قطع نخاع شده است
خاطراتی از شهید داود خاکساری

انار بهشتی

بیایید هر سه نفر این انار را بخوریم .چون این انار برروی قبرشهید بوده و برای او خیرات شده حتما متبرک و متشرف است و هر کس از آن تناول کند، شهید می شود
طراحی و تولید: ایران سامانه