عشق و علاقه اش به انقلاب اسلامی و احساس مسئولیت شدیدش نسبت به دفاع از آن او را واداشت که به عضویت ستادی که بعد نام بسیج را بخود گرفت در آید و توانست برای ارائه خدمات بیشتر در ارگان مقدس و الهی بنیاد شهید به عنوان کارمندی در این نهاد مشغول به کار شود
دستان خسته اش را در جیبهایش فرو می کند و قایق هایی را که با اضافه کاغذهای کارگاه درست کرده به آب می اندازد و با اشتیاق، حرکاتش را روی آب نگاه می کند. ای کاش این قایق ها واقعی بودند. آن وقت من سوار آنها می شدم و به جایی می رفتم
شهيد علی بنده خدا در دهم فروردین ماه 1342 در یکی از روستاهای فسا به دنیا آمد او یکی از مبارزین دوران انقلاب بود کهو جوانان را به جلساتي که در مسجد برقرار مي شد از جمله دعاي کميل و توسل دعوت میکرد و خود در اين جلسات و دعاها مداحي مي نمود. وی سرانجام در خرداد ماه 67 به شهادت رسید.
شهید داود از زمانی که به سن بلوغ رسید و با مقداری صحبت که با او شد واقعاً در خط امام و اسلام قرار گرفت بطوریکه تا صدای اذان را می شنید خود را به مسجد رسانده و مشغول به عبادت می شد
با آغاز جنگ که مسئولیت های فرزندان انقلاب دشوارتر میگشت برای رفتن به جبهه، به قم شهر قیام و خون حرکت نمود. در بسیج قم آموزش دید و همراه برادران عازم نبرد حق علیه باطل گشت
"سید احمد علوی" به روایت مادر شهید جزو اولین تکبیر گویان انقلاب در بهشت زهرا بود
شهید علوی از دسته مبارز های انقلابی بود که بذر مقابله را در دل جوانان آن زمان کاشت و تا به ثمر رسیدن آن از هیچ تلاشی دریغ نکرد. شهر های بسیاری سفر کرد و تا میتوانست در راه انقلاب از جان مایه گذاشت.
شما درسنگر مدرسه باشید و به درس خواندن ادامه دهید و من درجبهه ها حضور پیدا می کنم و به عنوان یک بسیجی قهرمان آنقدر درجبهه ها ماند تا اینکه در بعدازظهر ماه مبارک رمضان براثر اصابت ترکش به قلب به آرزوی خود رسید
در هجدهم اسفند 1362 در انجام عملیات تک (خیبر) در جزیره مجنون به فیض عظیم شهادت نائل آمدند. آن شهید از آن تاریخ تا تاریخ مرداد ماه 1376 مفقودالاثر بوده و پس از رجعت پیکر پاکشان در مزار شهدای سیدفتح الله به خاک سپرده شد.
عاشق خدا بود و تنها با ياد خدا بود كه آرامش داشت او از پاي تخته سياه و از كلاس مدرسه گريخت تا در كلاس جهاد و ايثار بر تخته سرخ زمين مشق پايمردي نويسد و با خون پيام عشق دهد كه اي عاشقان در راه معبود جان ناقابل من بي بهاست. رزمنده اي كه در نيمه هاي شب بر مي خاست و چون طفلان مي گريست و با خداي خويش به راز و نياز مي پرداخت و پنداري پايان عمرش فرا رسيده كه هر آن از خداي خويش طلب آمرزش مي نمود او با وجود اينكه در عمليات بيت المقدس از ناحيه سر مجروح شده بود باز براي شركت در عمليات بعد لحظه اي آرام و قرار نداشت او مي گفت جان ما در مقابل اسلام و انقلاب ناقابل است چون هر چه بود براي ما انقلاب بود نه ما براي انقلاب.
احمد اسديان دوازدهم آبان 1342، در شهرستان شاهرود به دنيا آمد. پدرش اسدالله، بازنشسته اداره راه بود و مادرش شريفه نام داشت. تا پايان دوره متوسطه در رشته تجربي درس خواند و ديپلم گرفت. معلم بود. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. دوم خرداد 1361، در خرمشهر بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. مزار او در گلزار شهداي زادگاهش قرار دارد.
شهید «قدرتالله رکابدار» چهارم خرداد ۱۳۴۶ در گرمسار به دنیا آمد. در فروردین سال ۶۱ به ندای امام لبیک گفته و با بیقراری تمام روانه جبهههای جنگ با کفار و صدامیان کافر شد و با رزمندگیهای درخشان و با نبردی چشمگیر، دِین خود را ادا کرده و در چهاردهم اردیبهشت ۱۳۶۱ در خرمشهر به دیدار خداوند شتافت.
شهيد مسعود بهاری مقدم در سال 1347 در خانواده اي مذهبي در شهرستان کازرون ديده به جهان گشود او 17 ساله بود که پسر عمه اش به شهادت رسید و او خطاب به خویشاوندان می گوید: غم مخور که نمي گذارم اسلحه عليرضا روي زمين بي صاحب بماند نمي گذارم سنگرش خالي بماند نمي گذارم که دشمن اسلام خيال کنند که با شهادت اين عزيزان اسلام ديگر رزمنده ندارد.
خانواده اش چشم به راه و هنوز سنگ مزاری نیست، پیکری نیست، انگار هیچ چیز نیست... و فقط مادری ایستاده و عبور سال ها و فصل ها را از کنار خود می نگرد، مادری که تمام 17 سالگی فرزندش را در کفن خیالی پیچیده است