خاطرات شهید - صفحه 4

آخرین اخبار:
خاطرات شهید

محمود هنوز زنده است

همسر شهید «محمود حبیبی» در خاطره‌ای از زنده بودن همسرش پس از ماجرایی که برایش اتفاق افتاده سخن می‌گوید، در ادامه داستان زندگی و ماجرای زنده بودن این شهید والامقام را مطالعه فرمایید.

مروری بر زندگی و خاطرات شهید «بایز کارگر»

شهید بایز کارگر از شهدای استان کردستان است که در سال ۱۳۴۴ به دنیا آمد و پس از سال‌ها مجاهدت، حین درگیری با گروهک ضد انقلاب به شهادت رسید.

در عالم رویا، شهادتش را دیده بود

هم‌رزم شهید «آیت‌الله عرب دامرودی» نقل می‌کند: «بعد از زیارت و پابوسی آقا امام رضا (ع) در کنارم ایستاد و گفت: این سری که برم شهید می‌شم! نگاهی به چشمان معصوم و اشک آلودش انداختم و گفتم: نه نمی‌خواد شهید بشی! اصلا نمی‌خواد بری؛ صبر کن تا با هم بریم.» نوید شاهد سمنان به مناسبت هفته دانش‌آموز، خاطراتی از این شهید گران‌قدر را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند.

چند خاطره خواندنی از شهید «تیمور ضیایی»

شهید تیمور ضیایی از شهدای کردستان است که در فروردین ماه سال ۱۳۳۳ در شهر سریش آباد به دنیا آمد و پس از سال‌ها مجاهدت در آبان ماه سال ۱۳۵۹ حین درگیری با ارتش بعث عراق در جبهه «کنجان چم» به شهادت رسید.
روایت زندگی «سعید گلاب بخش» از زبان برادرش؛

سعید قبل از هر عملیات وارد خاک عراق می‌شد

برادر شهید «سعید گلاب بخش» در روایتی از این شهید گفت: همیشه سعید قبل از هر عملیات وارد خاک عراق می شد و یکی از مکانهای مهم دشمن را منهدم می کرد.
خاطرات شهید

عطر شهادت در آخرین سجده

وقتی وارد کانال شدیم ناصر به حالت سجده در کانال افتاده بود، بعضی از بچه ها فکر می کردند که در حال نماز خواندن است. ناصر را بلند کردیم،آن عزیز خیلی سبک بود. بوی خوشی می داد، صورتش غرق نور بود. در ادامه خبر خاطرات شهید « ناصر میرسنجری» را به روایت همرزمانش بخوانید.

خاطرات کوتاه و خواندنی از شهید «ایوب رضایی»

مستوره کریم پور، همسر شهید «ایوب رضایی» در مورد همسرش می‌گوید: حقیقت این است که زندگی مشترک ما زیاد طول نکشید. اما از قبل ایوب را می‌شناختم، او انسان باوقار و نجیبی بود.
قسمت نخست خاطرات شهید «تقی فدائی‌اسلام»

ثواب کارِت کم می‌شه!

همسر شهید «تقی فدائی‌‌اسلام» نقل می‌کند: «او یک چیز‌هایی می‌خرید و می‌آورد خانه و همان شب یا فردا آن‌ها را می‌برد. گفتم: تقی! اینا رو به چند تا خانواده که اطراف ما هستن، بده. ناراحت شد و گفت: به من نگو کجا ببر یا نبر، ثوابش کم می‌شه.»
قسمت دوم خاطرات شهید غلامحسین فرهنگی

مهر برگشتی روی پاکت نامه!

برادر شهید «غلامحسین فرهنگی» نقل می‌کند: «صدای مسئول پست‌خانه به انتظار دو ماهه‌ام پایان داد: علی آقا! بیا اینجا نامه داری! نامه را که به دستم داد تا به خانه برسم یک نفس دویدم. توی حیاط خانه‌مان درِ پاکت نامه را باز کردم. چقدر متنش به نظرم آشنا بود. ...»
قسمت نخست خاطرات شهید غلامحسین فرهنگی

داشتن این کتاب‌ها جرمه!

برادر شهید «غلامحسین فرهنگی» نقل می‌کند: «گفتم: داداش! من هم دوست دارم کتاب بخوونم. چرا به من نمی‌دین؟ اشاره‌ای به قفسه کتاب‌ها کرد و گفت: داشتن بیشتر این کتاب‌ها جرمه! نباید کسی بفهمه!»

محمد به سختی به مادرم فهماند که آب می‌خواهد

خواهر شهید «محمد چوزوکلی» نقل می‌کند: «محمد چهار ساله آن قدر ضعیف و ناتوان شده بود که حتی نای گریه کردن هم نداشت. پیرزنی آمد به مادرم گفت: اختر جان! این بچه‌ها رو از اتاق بیرون کن. برو توی حیاط آب گرم کن. من جیغ زدم: داداشم زنده است، می‌خوای بچه زنده رو دفن کنی؟»

شهید «حسن مدنی فرد» مرد لحظه‌های خطر بود

همرزم شهید حسن مدنی فرد در بیان خاطره اش این گونه می‌گوید: «حسن مرد لحظه‌های خطر بود و در پاکسازی کلیه روستا‌های مریوان با خلاقیت‌هائی که داشت با کمترین نیرو به نبرد با دشمن می‌رفت.»

ویژه‌نامه شهید «علی‌اکبر قلعه آقابابائی» منتشر شد

به مناسبت سالگرد شهادت شهید «علی‌اکبر قلعه آقابابائی» ویژه‌نامه این شهید گران‌قدر شامل زندگی، وصیت‌نامه، خاطرات، دست‌نوشته و تصاویر برای علاقه‌مندان منتشر می‌شود.
قسمت نخست خاطرات شهید حسین شعبانی

حسینم بی‌سر برگشت، من از پاهایش بوسه گرفتم

مادر شهید «حسین شعبانی» نقل می‌کند: «چند روز قبل از این که جنازه حسین را بیاورند شبی در خواب دیدم که حسین از جبهه آمده؛ به او گفتم: حسین جان! خوش آمدی بیا تا صورتت را ببوسم. گفت: مادر از کف پایم بوسه بگیر!؛ رفتم طرف سر او و پتو را کنار زدم دیدم حسین سر در بدن ندارد.»
خاطرات همرزم شهید «مجید مریوند»

یونیفرم سپاه را دوخته دست حضرت زهرا «س» می‌دانست

شهید مریوند می‌گفت: لباس سپاه، لباس دست دوخت فاطمه الزهرا (س) است و اگر تنم باشد و شهید شوم این لباس کفنم خواهد بود تا شاید نزد بی بی دوعالم در آن دنیا روسفید باشم.
قسمت دوم خاطرات شهید ابراهیم الماسی

مادر! برای شهادتم دعا کن

آخرین نامه‌اش، بعد از شهادتش رسید. نوشته بود: «مادر! از خدا بخواه من شهید بشم!»

خوابی که دیدم قراره تعبیر بشه!

دوست شهید «علی‌اکبر عوض» می‌گوید: «علی‌اکبر گفت: هر طوری بود باید این بار می‌اومدم جبهه. خوابی که دیدم قراره تعبیر بشه.»
مادر شهید احمد فردوسی ؛

سربلندم از راهی که فرزندم رفت

مادر شهید "احمد فردوسی" در خاطراتی از فرزند شهیدش گفت :«خوشبخت و سربلندم که فرزندم در این راه رفت. برای همه نامه می داد و می نوشت سربلند باشید از راهی که من رفتم. وقتی شهید شد در جیبش نامه ای گذاشته بود که نوشته بود برسد به دست مادرم.»

مادر شهید علی جعفری| علی درس را رها کرد و به جبهه رفت

مادر شهید "علی جعفری" در خاطراتی از فرزندش گفت : «معلم ها بابایش را صدا کرده بودند که پسرت را نصیحت کن می خواهد به جبهه برود . پدرش در پاسخ گفته بود درس در سایه اسلام باید باشد و هرگاه که اسلام پیروز شد او هم درسش را میخواند.»
قسمت سوم خاطرات شهید علی‌اکبر قلعه‌آقابابائی

علی مانند مولایش حسین (ع) به خاک سپرده شد

هم‌رزم شهید «علی‌اکبر قلعه‌‏آقابابائی» نقل می‌کند: «دود و غبار و سیاهی را از چهره‌اش پاک کردم. آرام‌تر از همیشه خوابیده بود. مانند مولایش امام حسین (ع) به خاک سپرده شد. علی رفت و یک دنیا مرام و مردانگی از میان ما رفت.»
طراحی و تولید: ایران سامانه