خاطرات/
«اصلاً حواسم به وضعیت بنزین ماشین نبود. راه افتادم سمت دزفول که احمد را به بیمارستان افشار برسانم که همان ورودی شهرک ماشین خاموش شد. دلشکسته و نگران چشمم را به آسمان دوختم و با تمام وجود از خدا خواستم که: «خدایا! کمک کن این بنده خدا را برسانم بیمارستان!...»در ادامه خاطرات شهید احمد فرجی جيبری را از زبان حاج هوشنگ غلامی در نوید شاهد بخوانید.