«فرزندم در جبهه بود که خواب دیدم رزمندهها در داخل سنگری هستند. پسرم در پشت سنگر مشغول خواندن نماز بود. رزمندهها به فرزندم گفتند که تیر میخوری به داخل سنگر بیا ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «رمضانعلی زرآبادیپور» است که تقدیم حضورتان میشود.
«یکی دیگر از افتخارات سپاه قزوین گروهانی بود که در قصر شیرین داشتیم و پاسگاه پرویز کنترل میکرد این گروهان توانسته بود تعدادی از حملات عراقیها را دفع کند و از پیشروی آنها جلوگیری نمایند. بدین ترتیب سپاه قزوین به یکی از مراکز فعال برای کمک به جبهه و خدمت به مردم درآمد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس «منوچهر مهجور» است که تقدیم حضورتان میشود.
«مهدی کسی بود که وارد منطقه عراقیها شد و یک اورکت به غنیمت آورد؛ بنابراین میتوان گفت که ترسی از توپ و تانک دشمن در مهدی وجود نداشت ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان میشود.
«علیاکبر پس از کمی تفکر رو به هوشنگ کرد و از او پرسید آیا حوریان بهشتی بچهدار هم میشوند همه از این سؤال او به خنده افتادیم. یکی گفت از الان به فکر خورد و خوراکشان نباش؛ چرا که خدا بزرگ است ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات جانباز سرافراز «عمران ثقفی» است که تقدیم حضورتان میشود.
«آقای رجایی از ساختمان نخستوزیری بازدیدی کرد و اتاق هویدا را به عنوان اتاق کار نخستوزیر به ایشان نشان دادند. آقای رجایی گفت: «اتاق قشنگی است؛ ولی به درد موزه میخورد، نه کار! ...» ادامه این خاطره از شهید رئیسجمهور «محمدعلی رجایی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
«یک مرتبه به یاد حضرت فاطمه(س) افتادم و بیاختیار اشک از چشمانم جاری شد در فکر بودم که در کجا بنشینم و برای آن حضرت اشک بریزم ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان شهید «حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.