کد خبر : ۶۰۸۱۹۸
۱۴:۳۰

۱۴۰۴/۱۰/۰۳
روایت شهادت شهید غریب «حیدر محمدی»؛

از بچگی تا زمان شهادت با حیدر رفیق بودیم

«ولی اله یوسفیان اسفرجانی» از دوستان شهید غریب اسارت «حیدر محمدی» می‌گوید: من از زمان بچگی تا زمانی که حیدر شهید شد با او رفیق بودم.


به گزارش نوید شاهد لرستان، شهید غریب اسارت «حیدر محمدی» اول دی ماه ۱۳۴۴ در اسفرجان در خانواده‌ای متدین و کشاورز بدنیا آمد. با شروع جنگ تحمیلی و فرمان امام خمینی مبنی بر پر کردن جبهه ها، به ارتش بیست میلیونی بسیج پیوست و با اینکه در کلاس اول دبیرستان مشغول بتحصیل بود تحصیل در مدرسه عشق بسیج را ترجیح داد و بصورت داوطلب در جبهه جنوب حاضر گردید.

پس از مدتی مرخصی پس از آن مجددا به جبهه بازگشت و در عملیات والفجر مقدماتی شرکت و در روز بیست و یکم بهمن ۶۱ در منطقه العماره عراق با حالت مجروح بودن با تعدادی دیگر از همرزمانش به اسارت دژخیمان عراق در آمد و پس از بیست روز بعلت عدم رسیدگی بنابر اعلام صلیب سرخ جهانی در تاریخ سی ام بهمن ۶۱ در بیمارستان تموز عراق بدرجه رفیع شهادت نائل آمد که جنازه پاکش را در منطقه نینوا نزدیک کربلای حسینی بخاک سپردند. 

از بچگی تا زمان شهادت با حیدر رفیق بودیم

روایت ولی‌اله یوسفیان اسفرجانی را از اسارت و شهادت این شهید والامقام میخوانید:

من و حیدر محمدی از کودکی در روستای اسفرجان با هم بزرگ شدیم. رفاقتی که از بازی‌های کودکانه آغاز شد، تا روز‌هایی که پایمان به جبهه رسید ادامه داشت.

در دوران مدرسه، یکی از معلم‌های ما شهید ابراهیم همت بود؛ مردی از شهررضا که دبیر علوممان بود و با نگاهش به ما درس ایمان و ایستادگی می‌داد.

سال‌ها بعد، وقتی به جبهه رفتیم، در دوکوهه کنار هم نشستیم. همان‌جا شهید همت ما را دید، با احترام به دیگران اشاره کرد و گفت: «این‌ها شاگردان من بودند که به جبهه آمدند.» آن جمله برای ما افتخاری بزرگ بود.

عملیات والفجر مقدماتی فرا رسید. ما در گردان المهدی شهررضا، زیر فرماندهی شهید اکبر مطهر از تیپ قمربنی‌هاشم بودیم.

شب ۲۱ بهمن ۶۱، ساعت یازده شب، همه را به خط کردند. اما عملیات لو رفته بود. صبح که شد، منطقه در محاصره دشمن قرار گرفت. من از ناحیه دست و پا مجروح شده بودم.

ساعت ده صبح، عراقی‌ها وارد منطقه شدند و ما را اسیر کردند. حیدر آن شب از من جدا شد و پس از اسارت دیگر خبری از او نداشتم.

وقتی ما را به بغداد و بیمارستان تموز بردند، هم‌تختی‌ام پس از شنیدن اینکه اهل شهررضا هستم، گفت: «چند روز پیش، پسر کوتاه‌قدی به نام حیدر محمدی در همین بیمارستان، به خاطر شدت جراحات به شهادت رسید.» بعد‌ها که به اردوگاه منتقل شدم، باز هم یکی از همشهری‌هایم خبر شهادت حیدر را تأیید کرد.

آن‌جا بود که یقین کردم رفیق دوران کودکی و هم‌سنگر شب‌های جبهه، دیگر در کنارم نیست و نامش در شمار شهیدان غریب جاودانه شده است.

انتهای پیام/


گزارش خطا

برچسب ها:
ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه