آخرین اخبار:
کد خبر : ۶۰۷۱۰۶
۱۰:۳۰

۱۴۰۴/۰۹/۱۹
مادر شهید «محمود آقازمانی»:

گفت "شهید می‌شوم و شد" / روایت تکان‌دهنده مادر شهید ۱۶ ساله قزوینی

شهید «محمود آقازمانی»، نوجوان ۱۶ ساله قزوینی، تنها چند روز پیش از اعزام به جبهه نحوه شهادتش را برای دوستانش توصیف کرده بود؛ پیش‌بینی‌ که به طرز شگفت‌انگیز، روز ۲۳ ماه رمضان به واقعیت پیوست. گفت‌وگوی زیر، روایت صمیمانه مادری است که خاطراتش از فرزند، با گذر سال‌ها نه کمرنگ شده و نه شکسته؛ فقط پخته‌تر و آرام‌تر شده است. در آستانه بزرگداشت سالروز ولادت حضرت زهرا(س)، روز زن، تقدیم حضورتان می‌شود.


«گفت شهید می‌شوم و همان‌طور شد» / روایت تکان‌دهنده مادر شهید ۱۶ ساله قزوینی

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، در میان روایت‌های ناب و مقدس دفاع مقدس، بعضی قصه‌ها، رنگ و بوی دیگری دارند؛ قصه نوجوانانی که با قلبی روشن‌تر از آفتاب و دلی گسترده‌تر از دریا، کودکی‌شان را در پشت کتاب‌های درسی رها کردند و ردیف‌های کلاس درس را با سنگر‌های جبهه جا به جا کردند. محمود آقازمانی، شهید ۱۶ ساله، اهل قزوین، یکی از همین چهره‌های فراموش‌ناشدنی است؛ نوجوانی درس‌خوان، متین و آرام، اما سرشار از شور ایمان، عاشق مسجد و محراب و سراپا شعله‌ور از غیرت انقلابی. برای شنیدن روایتی صمیمی از زندگی کوتاه، اما پربار و شهادت آسمانی این نوجوان قهرمان، به خانه مادرش رفتیم؛ مادری که هنوز هم پس از گذشت دهه‌ها، با چهره‌ای نورانی از افتخار، با قلبی آرام، از فرزندش «محمود» می‌گوید؛ گویی که هرگز نرفته و همیشه در آن خانه حضور دارد.

نوید شاهد استان قزوین: لطفاً خودتان را معرفی بفرمایید و از دوران کودکی‌تان بگویید.

مادر شهید محمود آقازمانی: من رقیه قلمدانچی هستم؛ متولد ۱۳۲۴ و مادر شهید محمود آقازمانی. یک عمر خانه‌دار بوده‌ام و همه زندگی‌ام همین چهار فرزندی است که خدا به من داده است. ما ۹ بچه بودیم؛ ۴ دختر و ۵ پسر. خانواده پرجمعیتی داشتیم، ولی پدرم وضع مالی‌اش خوب بود. مغازه خرازی داشت و خدا برکت داده بود. دور هم بزرگ شدیم، اما با محبت و آرامش. شاید همین محیط مهربان باعث شد یاد بگیریم چطور فرزند تربیت کنیم و نسبت به هم دل‌سوز باشیم.

نوید شاهد استان قزوین: چه شد که ازدواج کردید؟

مادر شهید محمود آقازمانی: آن زمان‌ها مثل حالا نبود. پدر و مادر‌ها برای بچه‌ها انتخاب می‌کردند. پدر من و پدر همسرم با هم رفیق بودند. من ۱۷ سالم بود که ازدواج کردم. زندگی ساده‌ای داشتیم؛ نه تجملی، نه سخت. همان صفا و سادگی قدیم.

نوید شاهد استان قزوین: چند فرزند دارید و محمود در چه جایگاهی بود؟

مادر شهید محمود آقازمانی: چهار فرزند دارم. محمود اولین‌شان بود. از همان اول هم با بقیه فرق داشت. بعضی بچه‌ها از همان نوزادی نشانه‌هایی دارند؛ محمود همین‌طور بود.

نوید شاهد استان قزوین: از دوران کودکی‌شان بیشتر بگویید.

مادر شهید محمود آقازمانی: بچگی‌اش زیاد گریه می‌کرد، بیشتر از بقیه اذیت می‌کرد. اما از دو سالگی به بعد، انگار عوض شد. آرام شد، باوقار شد. به قول بزرگ‌ترها: «این بچه از همان کوچکی آینده‌دار است.» وقتی بزرگ‌تر شد، دیگر چیزی از او ندیدم جز ادب و متانت. یک وقت‌هایی احساس می‌کردم رفتارهایش از سنش جلوتر است.

نوید شاهد استان قزوین: درس‌خوان بود؟

مادر شهید محمود آقازمانی: خیلی. واقعاً گل کلاس بود. همیشه شاگرد اول. به همه می‌گفتند شب‌ها درس می‌خوانند، اما او اصلاً اهل درس شبانه نبود. می‌گفت: «همان سر کلاس خوب گوش می‌دهم.» و همین هم بود؛ معلم‌ها تعجب می‌کردند. می‌گفتند: «چطور بدون مطالعه این‌طور عالی جواب می‌دهی؟»

نوید شاهد استان قزوین: از وقتی وارد سن تکلیف شد، نماز و مسجد چه جایگاهی برایش داشت؟

مادر شهید محمود آقازمانی: از ۱۱ سالگی شروع کرد به نماز خواندن. روزه‌اش را هم کامل می‌گرفت. همیشه مسجد آقا‌کبیر می‌رفت. مکبر مسجد هم بود. صدای خوب و محکمی داشت که برای سنش عجیب بود. منِ ماد،ر هر بار که صدایش را از مسجد می‌شنیدم اشک در چشمانم جمع می‌شد.

نوید شاهد استان قزوین: در خانه چطور بود؟

مادر شهید محمود آقازمانی: با من خیلی صمیمی بود؛ حرف دلش را به من می‌زد. با پدر و خواهر و برادرهایش هم خوب بود. اما نسبت به خواهرش خیلی حساس بود. یک بار به او گفت: «اگر می‌روی کوچه، چادرت را خوب سرت کن. با نامحرم حرف نزن.» برای ۱۵–۱۶ ساله‌ها این حرف‌ها معمول نیست. اما او غیرت داشت، دغدغه داشت.

نوید شاهد استان قزوین: کار هم می‌کرد؟

مادر شهید محمود آقازمانی: بله. تابستان‌ها پیش دایی‌اش در هتل کار می‌کرد. بچه بود ولی اهل کار بود. پول توجیبی‌اش را پدرش می‌داد؛ اما پسرم همان پول را به مسجد می‌داد.‌ می‌گفت: «مامان، پول آدم اگر خرج مسجد و بچه‌های خدا نشود، چه فایده دارد؟»

نوید شاهد استان قزوین: از کمک‌هایش خاطره‌ای دارید؟

مادر شهید محمود آقازمانی: زیاد. مثلاً هرجا بنّا یا کارگری می‌دید که بار سنگین دارد، می‌رفت کمک‌شان. پدرش به شوخی می‌گفت: «مگر تو عمله‌ای؟»‌ می‌گفت: «نه بابا، کمک کردن واجبه.» یک بار هم امام گفتند به گندم‌چین‌ها کمک کنید. ماه رمضان بود، روز‌های بلند. با آن سنش رفت کمک کرد. وقتی برگشت، گفت: «به بابا نگو. وقتی امام چیزی می‌گویند، باید عمل کرد.»

نوید شاهد استان قزوین: چه شد که به جبهه رفت؟

مادر شهید محمود آقازمانی: سال دوم دبیرستان بود و باز هم شاگرد ممتاز شد. همان موقع گفت: «می‌خواهم بروم جبهه.». فرزندم ۱۶ سال داشت، ولی عقل و ایمانش مثل یک مرد ۳۰ ساله بود. مخالفت نکردیم، چون انتخاب خودش بود و ما می‌دانستیم راهش درست است.

پیش‌گویی عجیب محمود از نحوه شهادتش

نوید شاهد استان قزوین: قبل از رفتنش گفته بود چگونه شهید می‌شود؟

مادر شهید محمود آقازمانی: بله. خودش به دوستانش گفته بود: «من بروم جبهه، این‌طوری شهید می‌شوم.» و دقیقاً هم همان‌طور شد. وقتی پیکرش را آوردند، دوستش می‌گفت: «هرچه گفته بود، همان شد.» این حرف‌ها آدم را میخکوب می‌کند. اما آنها بچه‌های پاکی بودند؛ خدا با دل‌شان حرف می‌زد.

نوید شاهد استان قزوین: خبر شهادت را چطور شنیدید؟

مادر شهید محمود آقازمانی: ۸ صبح بود. بچه‌های سپاه آمدند دم در. گفتند: «مادر محمود آقازمانی؟» فهمیدم چه شده. محمود ۲۳ ماه رمضان شهید شده بود. پیکرش ۲۶ ماه رمضان رسید و شب ۲۷ تشییع شد. ماه رمضان برای من از آن به بعد حال و هوای دیگری دارد.

نوید شاهد استان قزوین: خوابش را دیده‌اید؟

مادر شهید محمود آقازمانی: زیاد. یک بار خیلی ناراحت بودم، چون بعضی فامیل‌ها می‌گفتند چرا گذاشتی بچه ۱۶ ساله‌ات برود جبهه؟ در خواب دیدم جنگ شده بود، همه بمب می‌ریختند. محمود آمد نزدیکم. گفت: «مامان، ناراحت نباش. این خواست خدا بود که من شهید شدم، تو نشدی.» آن حرفش آرامم کرد. اگر امروز جنگ شود...

نوید شاهد استان قزوین: اگر امروز هم جنگ شود، راضی هستید فرزندتان برود؟

مادر شهید محمود آقازمانی: بله. انتخاب خودش است. انسان باید برای کشور و دینش بایستد. حتی اکنون پسرم حمید بیشتر رفتار‌های محمود را دارد و اگر لازم باشد، می‌رود.

نوید شاهد استان قزوین: به جوان‌های امروز چه می‌گویید؟

مادر شهید محمود آقازمانی: فقط می‌گویم مراقب باشید. دنبال فتنه نروید. به رهبر احترام بگذارید. ایمان داشته باشید. پسرم همیشه می‌گوید: «مامان، فقط دعا کن خدا هدایت‌شان کند.» واقعاً هم بهترین دعا همین است.

نوید شاهد استان قزوین: اگر بخواهید یک خاطره کوتاه و مهم از محمود بگویید؟

مادر شهید محمود آقازمانی: زندگی‌اش همه‌اش خاطره است. مهربانی‌اش، گذشتش، ادبش... معلم‌ها و مدیرش وقتی فهمیدند شهید شده، آمدند خانه‌مان. آن‌قدر گریه کردند که انگار بچه خودشان بود. می‌گفتند: «چه گوهر نابی از دست رفت.» حق هم داشتند. پسرم واقعاً با بقیه فرق داشت. این همه سال گذشته، ولی هنوز وقتی اسمش را می‌برم، هم دلم قرص می‌شود، هم دلم تنگ.

مادر شهید محمود آقازمانی هنگام پایان گفت‌و‌گو، نگاهی طولانی به قاب عکس محمود می‌اندازد؛ نگاهی که در آن هم دلتنگی است، هم آرامش، هم افتخار. این نگاه، خلاصه زندگی همه مادران شهداست؛ مادرانی که فرزند دادند، اما تسلیم نشدند. خانواده‌ای که این‌چنین فرزندی تربیت می‌کند، بی‌شک در تاریخ نامش جاودان می‌شود.

«گفت شهید می‌شوم و همان‌طور شد» / روایت تکان‌دهنده مادر شهید ۱۶ ساله قزوینی


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه