روایتی از شهید غریب در اسارت «مرتضی عبداللهی»
شهادت در تنهایی و غربت
شهید غریب در اسارت «مرتضی عبداللهی» یکی از هزاران شهید غریب در اسارت بود؛ مردانی که نه در میدان نبرد، بلکه در تنگنای زندان های مخوف دشمن بعثی و در سکوت و مظلومیت، جان عزیزشان را تقدیم اسلام کردند. نامشان شاید در کتابها کمنوشته شود، اما در دفتر آسمان، درخشندهتر از هر قهرمانیاند.
به گزارش نوید شاهد تهران بزرگ، شهید مرتضی عبداللهی در۲۲ اردیبهشت ۱۳۴۲، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش وجیه الله و مادرش،بتول نام داشت. تا پایان متوسطه در رشته ریاضی درس خواند و دیپلم گرفت. معلم بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. یکم آذر ۱۳۶۶، با سمت دیده بان در سردشت بر اثر جراحات ناشی از اسارت توسط نیروهای عراقی شهید شد. مزار او در قطعه ۵۰ گلزار شهدای بهشت زهرای تهران واقع است.

این روایت را محمدعلی نوریان نجفآبادی، آزاده سرافراز و جانباز سالهای دفاع مقدس، از خاطرات آن روزهای تلخ و آسمانی می گوید.
محمدعلی نوریان نجفآبادی، آزاده سرافراز و جانباز ۵۵ درصد، متولد سال ۱۳۴۶ است. او در ۱۰ خرداد ۱۳۶۶، در سن ۲۰ سالگی به اسارت نیروهای بعثی درآمد و سه سال و سه ماه سخت و تلخ را در اردوگاههای عراق گذراند؛ تا سرانجام با آزادی اسیران، طعم رهایی را چشید.
به گفته ایشان، اردوگاهی که در آن زندانی بود، اردوگاه تکریت شماره ۱۱ بود؛ اردوگاهی که به آن «اردوگاه مفقودین» میگفتند. عراقیها از عملیات کربلای ۴ به بعد، بسیاری از رزمندگان ایرانی را بدون ثبت رسمی، به عنوان مفقودالاثر در آنجا نگهداری میکردند. بیشتر اسرای این اردوگاه از نیروهای شرکتکننده در عملیاتهای کربلای ۴ و ۵ تا والفجر ۱۰ و حلبچه بودند.
نوریان در توصیف آن ایام میگوید: «اردوگاه، واقعاً وحشتناک بود. شرایط بهداشتی بسیار بد بود، آب و غذا محدود و آلوده؛ و بیشتر اسرا از سوءتغذیه، جراحت یا بیماری رنج میبردند.»
در میان آن جمع، شهیدی بود که هنوز تصویری روشن از چهرهاش در ذهن نوریان نقش بسته است؛ شهید مرتضی عبداللهی، جوانی مؤمن و آرام از رزمندگان عملیات کربلای ۵، که حدود ۲۴ تا ۲۵ سال سن داشت.
او و نوریان در آسایشگاه شماره ۴ اردوگاه تکریت ۱۱ مدتی، حدود سه تا چهار ماه، با هم زندگی کردند. در آن دوران، بسیاری از اسرا به بیماری سختی دچار میشدند؛ اسهال خونی، که بهدلیل نبود دارو و رسیدگی، اغلب به مرگ میانجامید.
نوریان میگوید: «متأسفانه عراقیها هیچ اهمیتی نمیدادند. دارویی در کار نبود و امکانات بهداشتی تقریباً صفر بود. اگر کسی ضعیفتر بود و توان بدنیاش پایین میآمد، این بیماری او را میکشت.»
شهید مرتضی عبداللهی نیز به همین بیماری مبتلا شد و در مدت کمتر از یک ماه از آغاز علائم، به شهادت رسید. او را به بیمارستان زندان منتقل کردند، اما کسی همراهش نبود و همانجا، در تنهایی و غربت، به شهادت رسید. خبر شهادتش را بعدها برای اسرا آوردند.
محمدعلی نوریان نجفآبادی از او چنین یاد میکند:«شهید عبداللهی در میان ما کمحرف بود. برخلاف بیشتر اسرا که دائم با هم صحبت میکردند تا دلتنگیها را تحمل کنند، او بیشتر در خودش بود. اهل معنویت بود، دائم مشغول ذکر و دعا. بااینحال بسیار خوشاخلاق و محترم بود، هر که با او نشستوبرخاست داشت، به مهربانیاش شهادت میداد.»
محل خواب و استراحت مرتضی در وسط آسایشگاه بود و در کنار یکی از همرزمانش، آقای رنجپور، که همراه هم اسیر شده بودند. شهادت او در اواخر سال ۱۳۶۸ اتفاق افتاد؛ در حالی که بسیاری از دوستانش هنوز امید به آزادی داشتند.