روایت مادر شهید رضا سلیمانی ابهری از ایمان، فداکاری و رشادت فرزندش

بهجت رجبی، مادر شهید «رضا سلیمانی ابهری»، سالهاست خاطرات شیرین و تلخ فرزند شهیدش را با محبت و دقت مرور میکند. او از کودکی رضا، علاقه او به نماز و قرآن و مشارکت در جلسات مذهبی میگوید. یادآوری میکند چگونه فرزندش از همان سنین کم مهربانی و کمک به دیگران را یاد گرفت. مادر شهید، از آموزش خیاطی و گلدوزی به شاگردان و مدیریت خانه و خانواده سخن میگوید. او درباره رفتار مسئولانه و همدلانه رضا در دوران تحصیل خاطراتی بازگو میکند. بهجت رجبی با صبر و محبت، تصویری از زندگی شهید رضا سلیمانی ابهری ارائه میدهد که هم تربیت دینی، هم ایثار و هم شجاعت او را در بر میگیرد. روایت او از کودکی تا شهادت رضا، نشان میدهد که چگونه خانوادهها با محبت، ایمان و آموزشهای اخلاقی و مذهبی میتوانند نسلی مسئول و فداکار تربیت کنند. وی همچنین از تصمیم فرزندانش برای حضور در جبهه و مبارزه برای کشور میگوید. او با صبر و افتخار، لحظات قبل و بعد از شهادت رضا را بازگو میکند. این مصاحبه که در گفتوگو با خبرنگار نوید شاهد زنجان شکل گرفته است، تصویری روشن از تربیت دینی، ایثار و شجاعت یک شهید و خانواده او ارائه میدهد. در ادامه این مصاحبه را همراه باشید؛
کودکی پرمعنای رضا
بهجت رجبی با یادآوری سالهای کودکی رضا میگوید: جلسات قرآن در حسینیه شهید رضا سلیمانی ابهری حدود ۵۳ سال است که برگزار میشود و رضا از سه سالگی در این جلسات حضور داشت. خاطرم هست روزهای جمعه برای قرائت و مکبری نماز جعفر طیار، رضا با صدای معصومانهاش الله اکبر میگفت و حاضران را به نماز دعوت میکرد.
او ادامه میدهد: من در سال ۱۳۲۰ به دنیا آمدم. پدرم عادت داشت شناسنامه دختران را یک سال بزرگتر و پسران را یک سال کوچکتر ثبت کند تا دختران زودتر ازدواج کنند و پسران دیرتر به سربازی بروند. من از دوران کودکی علاقه زیادی به موضوعات مذهبی داشتم.
علاقه به مسجد و عبادت
بهجت رجبی به خاطرات خود جهت حضور در نماز جماعت مسجد اشاره میکند: وقتی پدر و مادرم خواب بودند، آرام چادرم را پشت در میگذاشتم و حواسم را جمع میکردم تا صبح روز وقتی مادربزرگم به مسجد میرفت، من هم پشت سر او راه بیفتم. من ۷ یا ۸ ساله بودم و مادربزرگم گاهی متوجه حضورم میشد و میگفت: ‘با این سن کم چطور به مسجد آمدهای؟’ اما من به علاقه شخصیام ادامه میدادم و نماز را با جماعت میخواندم.
او همچنین از کمکهای کودکانه اش به دیگران میگوید: به یاد میآورم اگر فقیری در منزل ما میآمد، بدون اطلاع مادرم یکی از لباس های او را به او هدیه میدادم. حتی در ماه رمضان، با اینکه کودک خردسالی بودم، روزه میگرفتم و غذای خود را به فقرا میدادم. و از اینکه توانسته بودم فقیری را سیر کنم لذت می بردم.
دوران ازدواج و خانهداری
بهجت رجبی درباره زندگی زناشویی خود میگوید: همسرم پلیس بود و همسایه دیوار به دیوار ما در شهربانی کار میکرد. بعد از مدتی، من را عروس آقای سلیمانی کردند. در ابتدا سه دانگ خانهای که خریداری شد را برای مهریهام گذاشت و پس از مدتی خانه جدیدی خریدیم که شش دانگ آن به نام من شد، زیرا من با خیاطی و مدیریت دخل و خرج خانه، این خانه را فراهم کرده بودم. وحاج آقا این موضوع را می دانست و برای همین با تمام وجود خانه را برای من خرید و بسیار از این کار خوشحال بود. او واقعا قدردان زحمات من بود.
او درباره خیاطی خود اضافه میکند: تا حدی خیاطی بلد بودم، اما برای حرفهای شدن باید سه ماه در تهران دوره میرفتم. با داشتن فرزند کوچک، این کار بسیار دشوار بود. با این حال، توانستم این دوراه را به هر سختی و مشقتی که بود بگذرانم و مهارتهایم را به دیگران یاد بدهم. آن روزها طرف صبح ۱۵ شاگرد را برای آموزش خیاطی و بعد ازظهرها ۱۵ شاگرد را برای آموزش گلدوزی و تهیه ملزومات جهیزیه میپذیرفتم. و به همه آنها آموزش میدادم و اگر مورد دیگری را هم درخواست میکردند و در آموزش هایم اضافه می کردم.
تربیت فرزندانی مسئول و مهربان
او از رفتار و اخلاق رضا در دوران تحصیل میگوید: روزی رضا یکی از دوستانش را به خانه آورد از او پرسیدم این چه کسی است که آورده ای با اشاره گفت چیزی نپرس بعدا میگویم. او با وجود امتحان فردای خود، به دوستش درس میداد تا نمره خوبی بگیرد. بعد از یکی دو ساعت آماده شدند که از خانه خارج شوند من به سمت رضا رفتم که مادر شما امتحان داری بدون مطالعه کجا میروی؟، رضا گفت خدا بزرگ است و رفت. فردا رضا از مدرسه با خوشحالی به خانه آمد و گفت: ‘مادر جان خدا خیلی مهربان است، من دست دوست ضعیفم را گرفتم. و خداوند هم کمک کرد که هر دویمان نمره 20 بگیریم. این نشانه فطرت مهربان و کمککننده رضا بود.
عشق به قرآن و فعالیتهای مذهبی
بهجت رجبی با اشاره به فعالیتهای مذهبی رضا در کودکی میگوید: «رضا مکبر جلسات قرآن بود و حتی قبل از سن بلوغ، نماز خود را به موقع میخواند. خودم او را طوری بار آورده بودم که وقتی به سن تکلیف رسید برای اقامه نماز سستی نداشته باشد و همیشه به موقع اقامه کند. این عادت باعث شد پس از سن تکلیف، هر روز به مسجد برود و نماز اول وقت خود را به جا بیاورد.
تصمیم به حضور در جبهه
مادر شهید به حضور رضا و برادرش در جبهه اشاره میکند: «زمان جنگ، قرار شد هر دو برادر به جبهه بروند. من مخالف بودم و میگفتم اگر هر دو شهید شوند، من بدبخت میشوم. اما رضا گفت: ‘مادر جان وقتی من به مسجد میروم، فرزندان شیخ اصغر اللهیاری از من میخواهند انتقام خون پدرشان را بگیرم، من نمیتوانم در برابر خواسته آنها سکوت کنم.’ با اصرار او، رضایت دادم که هر دو بروند.
شهادت و آرامش مادر
او با بغض و همزمان افتخار میگوید: رضا درست مثل حضرت عباس علیهالسلام از ناحیه دستش ترکش خورده و به شهادت رسید. روزی به خوابم آمد و با چهره خندان گفت: ‘مادر خیلی ناراحت من نباش، حالم خوب است.’ ازاو پرسیدم رضا جان چه طور شهید شدی؟ گفت مثل حضرت ابوالفضل العباس (ع) این خواب برایم آرامشبخش بود و نشان داد که رضا در راه خدا به هدف والایی رسیده است.
شهید رضا سلیمانی ابهری در بخشی از وصیتنامه خود خطاب به مادرش می نویسد؛
مادر جان!
با تو عهد بسته ام که در کربلا راه حسین (ع) را تبلیغ کنم. با تو پیمان بسته ام که در کربلا رهروى چون على اکبر باشم و باید تو نیز افتخار کنى که فرزندت حق بودن راه حسین را فهمید و این را درک کرد.
شهید «رضا سلیمانی ابهری» در سال ۱۳۴۷ در شهر ابهر استان زنجان چشم به جهان گشود، در سال ۱۳۶۲ برای اولین بار در دفاع مقدس شرکت کرد و پس از ۳ سال در سال ۱۳۶۵ در منطقه فاو و در عملیات والفجر۸ به شهادت رسید و به دیدار یار شتافت و به عنوان کم سن و سالترین شهید استان زنجان لقب گرفت. ایشان در گلزار شهدای ابهر به خاک سپرده شدند.