شهید غریب در اسارتی که صدای نفس کشیدن خود را میشنید

به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران، شهید غریب در اسارت علیاکبر آلوستانیمفرد، یادگار قاسم و هاجر یکم تیرماه ۱۳۴۱ در روســتای میرمحله از توابع شهرســتان گرگان دیـده به جهان گشـود. او تا دوم ابتدایی درس خواند. او نیز کشـاورز بود. ســال ۱۳۶۰ ازدواج کرد و صاحب دو پسر شــد. به عنوان بسیجی و با ســمت تکتیرانداز در جبهه حضور یافت و در پاســگاه زید عراق به اسارت درآمد. سیزدهم فروردین ماه سال ۱۳۶۶ در یکی از زندانهای عراق بر اثر جراحات شدید به شــهادت رسید. پیکر او در گلزار شهدای زادگاهش بهخاک سپرده شد.
علیاکبر رائیجی از هم اردوگاهیهای این شهید عزیز لحظه شهادتش را اینگونه روایت میکند:
علیاکبر پسری ساکت، آرام و با همه مهربان بود، اهل کار کردن بود، علیاکبر ساکن روستای میرمحله بود و من ساکن شهر گرگان بودم، اما با هم رفتوآمد داشتیم. دوران پیروزی انقلاب اسلامی بیشتر شد و با شروع جنگ تحمیلی با هم به جبهه اعزام شدیم.
ما در عملیات کربلای ۵ در منطقه شلمچه، از سه طرف توسط عراقیها محاصره شده بودیم و در همان محاصره من و علیاکبر به اسارت رژیم بعث عراق درآمدیم. ما را به اردوگاه تکریت ۱۱ بردند. علیاکبر زمانی که اسیر شد، بهشدت مجروح نیز شده بود. حالش اصلا خوب نبود و روز به روز حالش بدتر شده میشد.
وضعیت اردوگاه رژیم بعث عراق به شکلی بود که کوچکترین جراحاتی داشتی به علت عدم رسیدگی به شهادت میرسیدی علی اکبر نیز، چون در عملیات کربلای ۵ به شدت مجروح شده بود در ماههای اول اسارت به شهادت رسید. لحظه شهادت را به خاطر ندارم.
غلامرضا ولیئی نصرآبادی از هم اردوگاهیهای این شهید عزیز لحظه شهادتش را نیز اینگونه روایت میکند:
در عملیات کربلای ۵ در محاصره دشمن قرار گرفتیم. زمانی که علیاکبر به اسارت رژِیم بعث عراق درآمد در همان عملیات کربلای ۵ از ناحیه کتف سمت چپ مورد اصابت تیرمستقیم قرار گرفت و دست سمت چپش را جدا کرده بود. هر روز حالش بدتر میشد. یادم میآید زمانی که نفس میکشید صدای نفس کشیدن خودش را میشنید. بهداری اردوگاه رسیدگی نمیکرد و شدت خونریزی و عفونت هر روز بیشتر میشد. این خونریزی ادامه داشت تا اینکه بر اثر ادامه عدم رسیدگی به شهادت رسید. من لحظه شهادت علیاکبر را دیدم. غریبانه به شهادت رسید.
انتهای پیام/