آخرین اخبار:
کد خبر : ۶۰۵۴۳۶
۰۹:۵۳

۱۴۰۴/۰۸/۲۸
گفت و گوی تصویری با جانباز «نیمتاج احمدی»

چشم باز کردم، ۳۰۰ متر دورتر از خانه افتاده بودم

بمباران هوایی روستا تنها چند ثانیه طول کشید، اما برای نیمتاج احمدی به اندازه یک عمر زخم بر جا گذاشت؛ شهادت دو خاله، برادر خردسال و بستگانش و نجات دوقلو‌های قنداقه‌اش از زیر کرسی، بخشی از این روز پرخاطره‌ی درد است.


چشم باز کردم، ۳۰۰ متر دورتر از خانه بودم
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، جانباز «نیمتاج احمدی» می‌گوید: سال ۶۵ بود. ساعت حدود دو و نیم ظهر. روستای قوره‌جیل زیر بمباران رفت. هنوز صدای هواپیما در گوشم هست. از خانه بیرون زدم تا ببینم چه خبر است؛ اما ناگهان همه‌جا تاریک شد. چیزی نمی‌دیدم. وقتی روشن شد، خودم را حدود ۲۰۰ تا ۳۰۰ متر دورتر از خانه پیدا کردم. لحظه‌ای گیج ماندم و با خودم گفتم: من از خانه بیرون آمدم؛ چطور این‌جا افتاده‌ام؟
به‌سمت خانه خاله‌ام رفتم؛ اما با صحنه‌ای روبه‌رو شدم که هنوز هم در جانم می‌سوزد. دو خاله‌ام شهید شده بودند؛ یکی سر نداشت و دیگری شکمش متلاشی شده بود.
بعد مادرم را دیدم؛ برادر شهیدم را در بغل گرفته بود. کمی جلوتر پدربزرگم و پسرعمویم را دیدم؛ او نیز شهید شده بود. ترکش گردنش را شکافته بود.
مادرم با صدایی لرزان گفت:بایست کنار برادرت تا من بروم سراغ خواهرت.
من یک خواهر دوقلو داشتم که آن لحظه در خانه مانده بودند. همان‌جا کنار پیکر برادرم ایستادم؛ شکمش باز شده بود و نفس نمی‌کشید. نمی‌دانم چطور آن‌همه خون می‌دیدیم و توان داشتیم… شاید شوک بود، شاید همان لحظه خدا توانمان می‌داد.
به‌سمت خانه دویدم. دوقلو‌ها زیر کرسی بودند. یکی را بغل گرفتم و دیگری را سخت توانستم از زیر کرسی بیرون بیاورم. هر دو قنداقه بودند. آنها را برداشتم و بیرون آمدم.
مادرم را ندیدم. بعد‌ها فهمیدم او را نیرو‌های امدادی به خودرو منتقل کرده‌اند. ما را هم بردند. اول بیمارستان طالقانی کرمانشاه، بعد تهران. سه روز در کرمانشاه و تقریباً سه ماه در تهران بستری بودیم. روز‌هایی که هر لحظه‌اش زخمی بر جان ما بود. زخمی که هنوز هم با ماست.
اینها فقط گوشه‌ای از تلخ‌ترین خاطرات عمر من است؛ خاطراتی که هیچ‌وقت از ذهنم پاک نمی‌شود.
در ادامه گفتگوی تصویری را ببینید:

کد ویدیو


انتهای پیام/


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه