مهربانی و ایمان پدرم هنوز در دلم زنده است

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، «زینب صفری» میگوید: به نام خداوند منّان، میخواهم خاطرهای از پدرم را بازگو کنم؛ پدری که هرچند سالهای کمی فرصت همراهی با او را داشتم، اما مهربانی و ایمانش برای همیشه در ذهن و دلم مانده است.
پدرم، شهید براخاص صفری، مردی بسیار خوشقلب و باایمان بود. درست است که سنم کم بود و هنوز فرصت شناخت عمیقی از او نداشتم، اما میدانستم که پدرم انسانی مهربان و دلسوز است. وقتی او در کنارمان بود، خانه ما پر از آرامش و شادی میشد، اما پس از رفتنش زندگی رنگ دیگری گرفت.
پدرم همیشه نماز را اول وقت میخواند. سر سجادهاش برای همه دعا میکرد؛ برای مردم، برای نیازمندان، برای رزمندگان. هر بار که میدیدمش، از او ایمان و فداکاری را یاد میگرفتم. با اینکه کودک بودم، اما حرفها و رفتارهایش در جانم مینشست.
همیشه میگفت دوست دارد از ما انسانهایی باایمان و اهل نیکی بسازد. امروز که بزرگتر شدهام، امیدم این است که همانگونه شده باشیم که او میخواست.
پدرم در کارهای خیر پیشقدم بود و هیچ فرصتی برای کمک به دیگران را از دست نمیداد. من همیشه آرزو داشتم سایهاش بالای سرمان باشد؛ اما او آرزوی دیگری داشت آرزوی شهادت.
آخرینبار که میخواست برای خنثیسازی مینها برود، هیچکدام از ما راضی نبودیم. خیلی خواهش کردم که نرود، اما پدرم تصمیمش را گرفته بود. وسایلش را مرتب کرد و قبل از رفتن به من گفت: زینب جان! همیشه به خدا ایمان داشته باش و راه حق را ادامه بده.
فردای آن روز، هنگام شام، خبر شهادتش را آوردند. همان لحظه، یکی از تلخترین روزهای زندگیام رقم خورد؛ روزی که پدرم برای همیشه از دنیای ما پر کشید.
انتهای پیام/