کد خبر : ۶۰۴۷۱۶
۱۰:۴۹

۱۴۰۴/۰۸/۲۷
خاطره خودنوشت شهید محمود ستوده «۱۷»

اولین ضیافت پس از رهایی از دریا / خرماهای خاک‌خورده و دل‌هایی که تازه جان گرفتند

شهید «محمود ستوده» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «در آن زمان هیچ کس فکر این نبود که محل سکونتش کجا باشد. بیشتر چشم‌ها کار می‌کرد که تانکر آب یا محل تقسیم غذا کجا است. با دیدن یک تانکرآب در گوشه‌ای ازساختمان همه به سمت آن حرکت کردند و...» قسمت هفدهم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.


اولین ضیافت پس از رهایی از دریا / خرماهای خاک‌خورده و دل‌هایی که تازه جان گرفتند

به گزارش نوید شاهد فارس، شهید «محمود ستوده» ۱۹ شهریور سال ۱۳۳۵ در روستای خیرآباد شهرستان فسا دیده به جهان گشود. هفت ساله بود که راهی مدرسه شد. دوره ابتدایی را در روستا‌های خیرآباد کوشک قاضی و دوره متوسطه را در هنرستان شهید رجایی فسا گذراند. خرداد سال ۱۳۵۵ موفق به اخذ دیپلم شد و در شهریور همان سال به خدمت سربازی رفت. با آغاز جنگ تحمیلی راهی جبهه شد. او متاهل بود و ۳ فرزند داشت. 
شهید ستوده در جبهه معاون فرماندهی تیپ المهدی بود و در عملیات والفجر، والفجر ۲ ، خیبر و بدر شرکت کرد و سرانجام ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ با سمت جانشینی ۳۳ المهدی به شهادت رسید. پیکر پاکش در گلزار شهدای خیرآباد فسا به خاک سپرده شد.

متن خاطره خودنوشت «۱۷» :

در آن زمان هیچ کس فکر این نبود که محل سکونتش کجا باشد. بیشتر چشم‌ها کار می‌کرد که تانکر آب یا محل تقسیم غذا کجا است. با دیدن یک تانکرآب در گوشه‌ای ازساختمان همه به سمت آن حرکت کردند و با یک حالت خاصی شروع به خوردن آب نمودند که فکر کنم آب این تانکر تمام شد ولی بچه‌ها سیرنشدند.

 کمی آن طرفتر چند کارتن خرما بود که آنها را برداشتیم و بین بچه‌ها تقسیم کردیم و آنقدر با اشتیاق این خرما‌ها را می‌خوردند که هرکس از دور به آنها نگاه می‌کرد به نظرش می‌رسید که بهترین غذای دنیا را می‌خورند در صورتی که می‌توان گفت که چیزی حدود یکی دو ماه این خرما‌ها درآن فضای آلوده مانده بودند ولی بچه‌ها هم به تنها چیزی که می‌اندیشیدند در حال حاضر سیر کردن خودشان بود.

 من هم یکی از آن کارتن‌های خرما را برداشتم و بین بچه‌ها تقسیم کردم. هر کس از گوشه‌ای فریاد می‌زد که مقداری هم به من بدهید و در گوشه‌ای هم علی الوانی با همان صدای بلند همیشگی فریاد می‌زد محمود، آی محمود برای من هم خرما بیاور.
 متوجه شدم که تعدادی از برادران ارتشی هم آنجا حضور دارند و از این طرز آب و غذا خوردن ما تعجب کرده بودند. البته حق هم داشتند، چون آنها از وضعیتی که برما گذشته بود مطلع نبودند.

 به هرصورت بعد از اتمام کردن چند کارتن خرما دو دستگاه اتوبوس به آنجا آمد و همگی ما سوار بر آنها شدیم و به سمت شهر آبادان حرکت کردیم.

انتهای متن/


گزارش خطا

ارسال نظر
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه