خاطره به قلم شهید

آخرین اخبار:
خاطره به قلم شهید
خاطره خودنوشت شهید محمود ستوده «۳۰»

حرکت گردان جاویدی و پاکسازی مناطق مین گذاری شده

شهید «محمود ستوده» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: « آغاز حرکت گردان جاویدی و ساعت ۱۱ شب شروع عملیات برادر رودکی. ساعت ۹:۳۰ دقیقه تلفن زد که بچه‌های ما میدان مین هم باز کرده‌اند....» قسمت سی‌ام خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید محمود ستوده «۲۹»

تولدی دوباره در سایه سخنان مرد بزرگ

شهید «محمود ستوده» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «زمانی که این سخنان را می‌شنوم خدا خودش می‌داند که چقدر روحیه می‌گیرم مثل اینکه دوباره متولد شده باشم و زمانی که این مرد بزرگ خودش را یک طلبه معرفی می‌کند ما باید فکر خودمان را بکنیم...» قسمت بیست و نهم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید محمود ستوده «۲۸»

شهادت با دهان روزه و پس از غسل شهادت

شهید «محمود ستوده» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «نکته قابل توجه این است که این شهید بزرگوار با دهان روزه به این فوز عظیم نائل آمد و همان صبح، هم همراه بچه‌ها غسل کرده بود و شاید هم غسل شهادت و خوشا به حالش که چه لیاقتی داشت و زود به هدفش رسید...» قسمت بیست و هشتم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید محمود ستوده «۲۷»

شهید جباری در آغوش رزمندگان

شهید «محمود ستوده» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «وقتی به آنجا رسیدیم متوجه شدیم که برادر طمراس جباری بر اثر اصابت ترکش به درجه رفیع شهادت نائل آمده که تقریباً یک قسمت از سرش براثر اصابت ترکش کنده شده بود و تمام مغز سرش بر روی زمین ریخته بود...» قسمت بیست و هفتم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید محمود ستوده «۲۶»

پایگاه زیر گلوله بعثی‌ها

شهید «محمود ستوده» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «من بنای مخالفت سر دادم و به ایشان گفتم بهتر است جانب احتیاط را از دست ندهیم. از پائین جاده حرکت می‌کنیم بقیه بچه‌ها هم قبول کردند و به آبادان رفتیم و پس از حمام من زودتر از آن‌ها به مقر برگشتم و حدوداً ساعت ۱۱:۳۰ بود...» قسمت بیست‌وششم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید محمود ستوده «۲۵»

آمبولانس در مقر نبود

شهید «محمود ستوده» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «وقتی داخل مقر شدیم برادر الوانی را دیدم و از او سوال کردم: علی خبری شده؟! علی در جواب گفت: برادر جوکار بالای سنگر ایستاده بود و بعثیان کافر و از خدا بی‌خبر او را دیدند و به سمتش تیراندازی کردند و یک تیر به شانه‌اش خورد و بعد او را به بیمارستان انتقال دادیم...» قسمت بیست و پنجم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید محمود ستوده «۲۴»

یک کیلومتر سینه خیز، دو زخمی را عقب آورد

شهید «محمود ستوده» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «زمانی که این برادران رفتند واقعاً دلم گرفت و مرتب احساس کمبود می‌کردم، چون با این عزیزان آنقدر دوست بودیم که یک لحظه دوری هم را نمی‌توانستم تحمل کنیم و هر جا و هر ساعت یاد و ذکر خیر آن‌ها می‌کردیم...» قسمت بیست و چهارم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید محمود ستوده «۲۳»

تنور نان پزی در ساختمان

شهید «محمود ستوده» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «چند روزی که گذشت عده‌ای از برادران یک تنور نان پزی در ساختمان درست کردند و از آن روز آرد آوردیم و خودمان نان می‌پختیم و می‌خوردیم و طور‌ی این کار انجام می‌شد که انگار همگی در این امور استاد بودیم...» قسمت بیست و سوم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید محمود ستوده «۲۲»

ما پیروز هستیم و نابودی و پوسیدگی ازآن کافران است

شهید «محمود ستوده» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «زمانی که برادر مرشدی به ساختمان آمد متوجه شدیم که تمام لباس‌هایش پر از خون است و وقتی جریان را پرسیدم برایمان قضیه راتعریف کرد و گفت: زمانی که بعثی‌ها به سمت ما تیراندازی کردند اول...» قسمت بیست و دوم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید محمود ستوده «۲۱»

لباس‌هایی آغشته به خون

شهید «محمود ستوده» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «روز‌ها و شب‌ها برای ما سپری می‌شد و کار هر روزمان تکرار روز‌های قبل بود. روز‌ها داخل ساختمان و شب‌ها هم بیرون از آن به پاسداری از حوزه تحت مسئولیتی می‌پرداختیم و در این مدت حتی یک درگیری هم نداشتیم البته توانش هم نداشتیم...» قسمت بیست و یکم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید محمود ستوده «۱۹»

زیر باران گلوله، سنگر ساختیم

شهید «محمود ستوده» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «از همانجا به راحتی می‌توانستیم بعثی‌ها را با دوربین مشاهده کنیم تقریباً مدتی که راه رفتیم همانجا شروع کردیم به کندن سنگر و نزدیکی‌های صبح بود که به مقر خودمان برگشتیم...» قسمت نوزدهم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید محمود ستوده «۱۸»

صحنه‌های دلخراش در آبادان

شهید «محمود ستوده» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «وقتی به شهر آبادان رسیدیم واقعاً صحنه‌های دلخراشی را مشاهده کردیم. شهر به شکل نیمه مخروبه تبدیل شده بود و تعداد قلیلی از مردم که در شهر مانده بودند با یک وضع فلاکت باری زندگی می‌کردند...» قسمت هجدهم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید محمود ستوده «۱۷»

اولین ضیافت پس از رهایی از دریا / خرماهای خاک‌خورده و دل‌هایی که تازه جان گرفتند

شهید «محمود ستوده» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «در آن زمان هیچ کس فکر این نبود که محل سکونتش کجا باشد. بیشتر چشم‌ها کار می‌کرد که تانکر آب یا محل تقسیم غذا کجا است. با دیدن یک تانکرآب در گوشه‌ای ازساختمان همه به سمت آن حرکت کردند و...» قسمت هفدهم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید محمود ستوده «۱۶»

سرانجام دوبه به ساحل رسید

شهید «محمود ستوده» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: « بعد از مدتی که یکی از بچه‌ها فریاد زد بچه‌ها نخلستان. من خشکی را می‌بینم. همگی سراسیمه از جای خود بلند شدیم دست‌ها را بالای چشمهایمان قرار دادیم و به دور دست نگاه کردیم بله درست است نخلستان را می‌دیدیم. خوشحالی سرتاپای بچه‌ها را فراگرفته بود و...» قسمت شانزدهم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید محمود ستوده «۱۵»

پخت نان بر روی عرشه دوبه

شهید «محمود ستوده» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «در آن موقع واقعاً گرسنگی برهمه بچه‌ها چیره شده بود و نمی‌دانستیم چه کار کنیم تا اینکه همان طرح بچه‌ها در ساحل را تصمیم گرفتیم انجام دهیم یعنی نان پختن به شیوه اولیه و تعدادی از بچه‌های...» قسمت پانزدهم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید محمود ستوده «۱۲»

«ناخدا محمد»؛ نامی آشنا که خبری خوش همراه داشت

شهید «محمود ستوده» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «هر چه دقت بیشتری در اطرافمان می‌زدیم کمتر به نتیجه می‌رسیدیم در نهایت پس از ساعتی تحرک و خیره شدن به نقاط کور دریا بدون آنکه ردی از آن صدا را کشف کنیم دوباره هر کس به سرجای خودش رفت و خوابید...» قسمت دوازدهم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید محمود ستوده «۱»

شنیدن خبر اعزام، به‌اندازه داشتن همه دنیا شیرین بود

شهید «محمود ستوده» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «در سپاه فسا مشغول به خدمت بودم که زمزمه‌ای در بين بچه‌های سپاه به گوش ‌رسيد. وقتی جريان را جويا شدم قضيه از اين قرار بود که می‌خواستند عده‌ای را برای پيکار با دشمن اسلام به خوزستان اعزام نمايند تا اين خبر را شنيدم به مانند همه بچه‌ها در پوست خود نمی‌گنجيديم...» متن کامل قسمت اول خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید فتح اله میرغفاری «۷»

اعزام به هفت‌تپه و رفتن به خط مقدم

شهید فتح‌الله میرغفاری در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «چهارشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۶۱ از کرمان با قطار حرکت کردیم. پس از ۳۲ ساعت، شب هنگام به هفت‌تپه، قرارگاه لشکر ۷۷، رسیدیم. در مسیر، از میان ۱۲۸ تونل گذشتیم و همه را شماره کردیم...» قسمت هفتم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
قسمت پانزدهم خاطره خودنوشت شهید «علی نجات سلمان پور»

نواهای زیبای رزمندگان در دعای کمیل

شهید «علی نجات سلمان پور» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «بعد از مراسم دعای کمیل، سینه زنی و مرثیه خوانی به وسیله‌ی برادران خوانده شد که همگی صادقانه و خالصانه اشک می‌ریختند. شب پنج شنبه در سوگ برادران پاسدار هویزه که همچون گل‌های پرپر شده از میان رفته بودند و...» قسمت پانزدهم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
طراحی و تولید: ایران سامانه