کد خبر : ۶۰۴۷۱۵
۱۰:۴۴

۱۴۰۴/۰۸/۲۶
خاطره خودنوشت شهید محمود ستوده «۱۶»

سرانجام دوبه به ساحل رسید

شهید «محمود ستوده» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: « بعد از مدتی که یکی از بچه‌ها فریاد زد بچه‌ها نخلستان. من خشکی را می‌بینم. همگی سراسیمه از جای خود بلند شدیم دست‌ها را بالای چشمهایمان قرار دادیم و به دور دست نگاه کردیم بله درست است نخلستان را می‌دیدیم. خوشحالی سرتاپای بچه‌ها را فراگرفته بود و...» قسمت شانزدهم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.


سرانجام دوبه به ساحل رسید

به گزارش نوید شاهد فارس، شهید «محمود ستوده» ۱۹ شهریور سال ۱۳۳۵ در روستای خیرآباد شهرستان فسا دیده به جهان گشود. هفت ساله بود که راهی مدرسه شد. دوره ابتدایی را در روستا‌های خیرآباد کوشک قاضی و دوره متوسطه را در هنرستان شهید رجایی فسا گذراند. خرداد سال ۱۳۵۵ موفق به اخذ دیپلم شد و در شهریور همان سال به خدمت سربازی رفت. با آغاز جنگ تحمیلی راهی جبهه شد. او متاهل بود و ۳ فرزند داشت. 
شهید ستوده در جبهه معاون فرماندهی تیپ المهدی بود و در عملیات والفجر، والفجر ۲ ، خیبر و بدر شرکت کرد و سرانجام ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ با سمت جانشینی ۳۳ المهدی به شهادت رسید. پیکر پاکش در گلزار شهدای خیرآباد فسا به خاک سپرده شد.

متن خاطره خودنوشت «۱۶» :

برادر امیری رفت و مقداری کمی آب از ناخدا گرفت و آورد بین بچه‌ها تقسیم کرد و عنوان کرد که آب تمام شده و باید به هر شکل که شده تا رسیدن به مقصد تحمل کنید آب که خوردیم بعد از مدتی که یکی از بچه‌ها فریاد زد بچه‌ها نخلستان،  من خشکی را می‌بینم...
همگی سراسیمه از جای خود بلند شدیم دست‌ها را بالای چشمهایمان قرار دادیم و به دور دست نگاه کردیم بله درست است نخلستان را می‌دیدیم. خوشحالی سرتاپای بچه‌ها را فراگرفته بود و از اینکه توانسته بودند از آن روز‌های مرارت‌آور نجات پیدا کنند.

سر از پای نمی‌شناختند به هر شکل هر چه یدک‌کش به جلو‌تر می‌رفت خشکی هم واضح‌تر خود را جلوه نمی‌کرد تا اینکه پس از مدتی به دهانه یک رودخانه رسیدیم که وقتی سوال کردیم عنوان کردند که نام آن بهمن‌شیر است و مقداری که داخل رودخانه حرکت کردیم به منطقه‌ای به نام چوئیده رسیدیم و پس از پهلو گرفتن در ساحل همگی از دوبه پیاده شدیم.

 در وهله اول سجده شکر به جای آوردیم جهت این عنایتی که خداوند به ما کرده بود و بچه‌ها همدیگر را در آغوش گرفتند و ابراز احساسات خود را با بوسیدن یکدیگر بیان می‌کردند. رسیدن ما به منطقه چوئیده دقیقاً ساعت ۱۰ بعد از ظهر بود. بعد از مقداری راهپیمایی در نخلستان‌های آن محل در ساختمانی ما را مستقر کردند...

انتهای متن/


گزارش خطا

ارسال نظر
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه