آخرین اخبار:
کد خبر : ۶۰۴۵۱۶
۱۴:۴۴

۱۴۰۴/۰۸/۱۹
روایتی از شهدای غریب در اسارت

سه زندانی که در اسارت ضد انقلاب سجاده‌شان حکم اعدام شان شد

در تاریک‌ترین دهلیزهای اسارت، سه نفر با اتکا به ایمانشان در برابر دشمن ایستادگی کردند. شهید «حسین قاسمی، حسین‌علی قلی‌پور» و جانباز حسین امیر خلیلی، در زندان مرکزی کومله، نه برای عملیات نظامی، که به جرم «تبلیغ و ترویج آرمان‌های دینی و میهنی» به اعدام محکوم شدند.


سه زندانی که سجاده‌شان حکم مرگ شد

به گزارش نوید شاهد تهران بزرگ، حسین امیرخلیلی، فرزند محمدرضا و جانباز ۴۰ درصد دفاع مقدس، شاهد زنده یکی از تلخ‌ترین لحظات جنگ، اعدام دو رفیق مبلغ خود، شهید قاسمی و شهید قلی‌پور تیرتاشی است. او روایت می‌کند چگونه به جرم «تأثیرگذاری مذهبی» حکم اعدام گرفتند.

امیر سرتیپ خلبان شهید «حسین قاسمی» یکی از خلبانان هوانیروز ارتش است که در سال ۱۳۳۳ در شهرستان آمل و در یک خانواده مذهبی چشم به جهان گشود. وی در مبارزه با مزدوران و اجانب غرب کشور مبارزی شاخص بود. وی در سال ۱۳۶۱ در حین نبرد با دشمن بالگردش مورد اصابت قرار گرفت و پس از سقوط اسیر شد. او مدت‌ها سخت‌ترین شکنجه‌ها را در زندان تحمل می‌کند؛ و در نهایت  در روز ۱۳ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۲  در مریوان کردستان به شهادت رسیدند.

سه زندانی که سجاده‌شان حکم مرگ شد

شهید «حسین‌علی قلی‌پور» در ۲۶ بهمن سال ۱۳۴۱ در بهشهر چشم به جهان گشود. پدرش مسلم و مادرش صدیقه نام داشت و از نیرو‌های لشکر ۲۵ کربلا بود که در روز ۱۳ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۲ در مریوان کردستان به شهادت رسیدند.

سه زندانی که سجاده‌شان حکم مرگ شد

 حسین امیر خلیلی بیان می‌کند که سرباز وظیفه ژاندارمری بودم و هشت ماه از عمر خود را در اسارت نیروهای کومله گذراندم. در یکی از مأموریت‌ها، هنگامی که در جاده در حال حرکت بودم، توسط نیروهای کومله به اسارت دشمن درآمدم.

شهید حسین قاسمی، استاد خلبان هوانیروز، پس از رفتن مستشاران آمریکایی در اصفهان به‌عنوان استاد خلبان معرفی و مشغول به کار شد. دو سال پس از آغاز جنگ تحمیلی، با وجود مخالفت فرماندهان آموزشی، درخواست اعزام به جبهه داد و با اصرار موفق شد راهی خط مقدم شود. در یکی از عملیات‌های غافلگیرانه، هلی‌کوپتر او به‌دلیل هوای نامساعد و نبود رادار در ارتفاع پایین حرکت می‌کرد و ناچار به فرود اضطراری شد. همان‌جا، خلبان و کمک‌خلبانش به دست نیرو‌های کومله اسیر شدند.

شهید حسین‌علی قلی‌پور نیز در یکی از عملیات‌ها علیه کومله به اسارت درآمد. هر سه نفر ما (من، شهید قاسمی و شهید قلی‌پور) در مکان‌ها و زمان‌های متفاوتی اسیر شدیم. من در ۷ مهر اسیر شدم، شهید قاسمی یک ماه بعد، و شهید قلی‌پور نیز  تقریباً در همان زمان.

پس از مدتی که جزو اسرای اولیه بودیم، ما را به زندان مرکزی کومله در نزدیکی پادگان حاجی عمران منتقل کردند؛ زندانی در دل کوه‌های منطقه کردستان عراق، با اتاقک‌هایی گِلی و سنگی که خود زندانیان ساخته بودند.

در زندان، شهید قاسمی که افسر هوانیروز و فردی باسواد بود، در بحث‌های سیاسی کومله که یک شب در میان برگزار می‌شد شرکت می کرد و پاسخ‌هایی بر پایه منطق دینی و سیاسی می‌داد. همین باعث شد ما سه نفر گروهی کوچک، اما تأثیرگذار تشکیل دهیم. در زندان، نماز خواندن ممنوع بود، و ما سه نفر به‌خاطر خواندن نماز و فعالیت‌های مذهبی، از سوی سران کومله به عنوان «عامل تشویش و تخریب عقاید زندان» شناخته شدیم، همین ایمان و ایستادگی خشم کومله را برانگیخت و به اعدام ما منجر شد تا دیگران عبرت بگیرند و دست از نماز و ایمان بردارند.

اما روزی که قرار شد ما را اعدام کنند، ۸۰ درصد زندانیان نماز می‌خواندند. دو یارم شهید شدند و من من به اذن الهی زنده ماندم تا از ایمانشان سخن بگویم.

زمانی که نیروهای ایرانی پادگان حاجی عمران را تصرف کردند، ما در حوالی آنجا بودیم. نزدیک به  پنجاه اسیر در اختیار کومله بود، ۱۸ روز، ما را مانند آواره‌ها، هر صبح با پای پیاده به حرکت وامی‌داشتند و شب‌ها در روستایی با بیم و گرسنگی، به استراحت مجبورمان می‌کردند، تا صبح دوباره راه تکرار شود؛  پس از ۱۸ روز، ۲۰ نفر را از جمع جدا کردند؛ ۱۷ نفرشان را آزاد کردند و به ما سه نفر گفتند قرار است برای«مبادله اسرا»  منتقل شویم، اما در واقع همان اعدام از پیش برنامه‌ریزی‌شده بود.

ساعت ده شب بود که سازمان کوموله در کنار جاده‌ی سردشت-بانه حکم اعدام ما سه نفر را اجرا کردند. سه نفر مسئول شلیک مستقیم به ما بودند و دو نفر دیگر منطقه را برای جلوگیری از هرگونه مداخله، تحت نظر داشتند.

 شهید قاسمی درجا شهید شد، شهید قلی‌پور پس از یکی دو ساعت به شهادت رسید، و من نیز تیر خلاص خوردم، اما به لطف الهی و به طرز معجزه آسایی زنده ماندم. تا صبح بی‌هوش در کنار جاده افتاده بودم .

در مسیر اجرای حکم، یکی از رانندگان اصفهانی که وضعیت مرا دید، با پیکری تیرخورده و نیمه‌جان دلش به رحم آمد. مخفیانه من را سوار کرد و به یکی از پایگاه‌های سپاه رساند. از آنجا با آمبولانس به بیمارستان سردشت بردند، جایی که تحت مداوا و عمل جراحی قرار گرفتم. سپس به کرمانشاه و بعد تهران منتقل شدم و چندین عمل سنگین روی فک، گوش و بینی‌ام انجام شد.

پیکر پاک شهیدان قاسمی و قلی‌پور، پس از تلاش نیرو‌های ایرانی، به خانواده‌هایشان بازگردانده شد. من زنده ماندم تا روایت آن روز‌های سخت را بگویم؛ تا ایمان و ایستادگی آن دو عزیز فراموش نشود.


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه