آخرین اخبار:
کد خبر : ۶۰۴۲۰۶
۰۲:۲۱

۱۴۰۴/۰۸/۱۸
روایتی از شهید غریب در اسارت «سید قربان بذرگری»

فرمانده گردان در آتش شکنجه

رحیم رحیم، جانباز و آزاده سرافراز دوران دفاع مقدس، داستانی از فرمانده شجاع و فداکار گروهانش«سید قربان بذرگری»، را روایت می‌کند؛ فرمانده‌ای که تنها دو روز پس از اسارت در جنگ، زیر شکنجه‌های طاقت‌فرسا به شهادت رسید.


فرمانده گردان در آتش شکنجه

به گزارش نوید شاهد تهران بزرگ، شهید سید قربان بذرگری در دهم خرداد ۱۳۴۱، در کرج چشم به جهان گشود. پدرش سیداولیا و مادرش، ماه منیر نام داشت. تا پایان دوره کارشناسی در رشته علوم و فنون نظامی درس خواند. ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. به عنوان ستوان دوم ارتش در جبهه حضور یافت. ۳۱ تیر ۱۳۶۷، با سمت فرمانده گروهان در نفت شهر به شهادت رسید. تا کنون اثری از پیکرش به دست نیامده است. یادبود شهید جاویدالاثر در قطعه ۵۰ گلزار شهدای بهشت زهرا (س) تهران قرار دارد.

رحیم رحیم سرتیپ بازنشسته، آزاده و جانباز ۳۵ درصد جنگ تحمیلی، بیش از ۲۷ ماه اسیر در زندان‌های عراق بودم. آن روزها، از نیرو‌های لشکر ۵۸ ذوالفقار بودیم؛ روز‌هایی که خاک، خون و ایمان، معنای واقعی ایستادگی را رقم می‌زد.

من معاون گروهان سوم و شهید سید قربان بذرگری فرمانده گروهان یکم از گردان ۷۴۳، فرمانده‌ای  دلاور و استوار بود. صبح یکی از همان روز‌های سخت جنگ، حوالی ساعت پنج و شش صبح، صدای انفجار و گلوله از هر سو بلند شد. ما به سمت دشمن تک زدیم. عراقی‌ها با تمام توان می‌خواستند به خطوط ما نزدیک شوند. مسیر رسیدن به مواضع ما سخت‌تر و پر پیچ‌و‌خم بود، اما راهی که به سمت گروهان یک می‌رفت، هموارتر بود و همین باعث شد عراقی‌ها زودتر به گروهان یک برسند.

حدود ساعت هشت یا نه صبح بود که خبر رسید دشمن به سمت مواضع گروهان یک در حال حرکت است. ما با تمام توان تلاش کردیم تا از پیشروی‌شان جلوگیری کنیم و تا اندازه‌ای هم موفق شدیم. اما در همان ساعات نخست، حدود ساعت نه صبح، بذرگری، فرمانده شجاع گروهان یک، توسط نیرو‌های عراقی اسیر شد. ما لحظه‌ای دیدیم که چگونه او را زیر مشت و لگد گرفتند و با خشونت تمام بردند. بعد از آن دیگر خبری از او نداشتیم، تا روزی که سرنوشت ما نیز رقم خورد و ما هم شب همان عملیات اسیر شدیم.

در پادگان «ذوالفقار» شهر بعقوبه عراق، من و آقای نظام سراغی در یک اتاق بودیم. دو روز بعد، بذرگری را آوردند. روی صندلی کنار ما نشاندند، چون توان نشستن روی زمین نداشت. ما کنار او، روی زمین نشستیم و به چهره‌اش که دیگر رنگ زندگی در آن نبود، خیره شدیم. انگار دیگر خودش نبود؛ روحش خسته بود، بدنش فرسوده. حدود نیم ساعت روی صندلی نشسته بود که ناگهان بدنش شروع به لرزیدن کرد و به حالت تشنج بدنش تکون خورد و سرش به سمت بدنش خم شد، و همان‌جا در برابر چشمان ما، به فیض شهادت نائل شد.

ما همه گریه کردیم، فریاد زدیم، بغض‌مان ترکید. نیرو‌های بعثی به سرعت وارد شدند، پیکر مطهرش را بردند و دیگر هیچ نگفتند. بعد‌ها که از اسارت بازگشتیم، متوجه شدیم همان جا، در همان پادگان بعقوبه، به شهادت رسیده است. واز پیکر مطهرش خبری ندارم.

از لحظه‌ی اسارت تا شهادت، فقط دو روز فاصله بود. دو روزی که سراسر شکنجه، درد و صبر بود. بذرگری را در همان مدت کوتاه، زیر سخت‌ترین فشار‌ها بردند و در نهایت، با بدنی خسته و روحی آزاد، به یاران شهیدش پیوست.


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه