آخرین اخبار:
کد خبر : ۶۰۳۹۹۶
۱۲:۵۷

۱۴۰۴/۰۸/۱۴
روایتی از شهید غریب در اسارت «حیدر گلبازی نصرآباد»

اسارت و عطر بهشتی/ وداع با «حیدر» در زندان الرشید بغداد

مهرداد احمدی، جانباز ۳۵ % و آزاده سرافراز دوران دفاع مقدس، در گفت‌و‌گو با نوید شاهد تهران بزرگ، خاطره‌ای شگرف و به یادماندنی از دوران اسارت خود در زندان الرشید بغداد را روایت می‌کند؛ روایتی که برگی زرین از کتاب عظیم ایثار و شهادت است و عطر ملکوتی شهادت را در مشام جان می‌نمایاند.


 
اسارت و عطر بهشتی/ وداع با «حیدر» در زندان الرشید بغداد
 

به گزارش نوید شاهد تهران بزرگ، شهید «حیدر گلبازی نصرآباد» متولد ۴ فروردین ۱۳۴۶ در روستای نصرآباد از توابع شهرستان کاشمر بود که دی ماه ۱۳۶۵ در جریان عملیات کربلای ۴ در جزیره بوارین به اسارت دشمن در می‌آید و به دلیل شدت جراحات، در سحرگاه یکی از روز‌های زمستان سال ۱۳۶۵  در اردوگاه عراق به شهادت رسید و پیکرش نیز ۱۵ سال بعد به زادگاهش باز می‌گردد.

روایت شهادت این شهید عزیز را به نقل ازهمرزمش «مهرداد احمدی» می‌خوانیم.

متولد۱۱ دی ماه سال ۱۳۴۸ هستم، در کوران جنگ و تحولات آن زمان، در جمیع گردان المهدی لشکر سید الشهدا مشغول خدمت بودم. در عملیات کربلای پنج، در دوم بهمن ماه سال ۱۳۶۵، اسیر شدم و تا پایان دوره اسارت، همراه دیگر همرزمانم در کربلای پنج در اردوگاه ۱۱ تکریت روزگار گذراندیم.

پس از انتقال به پادگان الرشید در بغداد، گروهی از اسرای کربلای پنج را برای انجام امور تبلیغاتی و فیلمبرداری مجدداً به بصره اعزام کردند. در خلال همین نقل و انتقالات بود که با شهید والامقامی به نام «حیدر» آشنا شدم. به یاد دارم که ایشان، که شاید نامش علی‌اصغر هم بوده باشد، از ناحیه هر دو پا به شدت مجروح شده بود و زخم‌هایی عفونی و کهنه داشت. اگرچه وضعیت جسمانی‌اش در ظاهر ایده‌آل نبود، اما شدت وخامتی که در ادامه شاهد آن بودیم، قابل پیش‌بینی نبود. درهمین سفر تبلیغاتی که ما را به جنوب بصره بردند و سپس بازگرداندند، وضعیت شهید حیدر در زندان الرشید بغداد به شکلی محسوس رو به وخامت گذاشت.

سلول تاریک و رنج مضاعف

زندان الرشید بغداد ده سلول داشت که در هر کدام، دست‌کم چهل نفر یا بیشتر اسیر در خود جای داده بود. تراکم در سلول ما به حدی بود که حدود چهل و پنج نفر، خود را در فضایی محدود به ابعاد تقریبی چهار در پنج متر (یا نهایتاً پنج در پنج متر) جای داده بودیم، و بسیاری از دوستان در آن شرایط سخت، بیمار بودند

شب‌ها که درب‌ها بسته می‌شد، دسترسی به راهرو قطع می‌گردید وحیدر، به دلیل وضعیت جسمانی نامساعد و ناتوانی در حرکت، همیشه در پتو پیچیده شده و درست کنار درِ سلول، بر زمین قرار داشت. زخم‌های ایشان به دلیل بی‌حرکتی، به شدت عفونی شده و دچار بی‌اختیاری نیز شده بود.

 به تدریج، زخم‌های همرزمان که هر کدام به نوعی مجروح بودند، عفونی شده و بوی تعفن در فضا منتشر شده بود؛ با این حال، عفونت و بوی نامطبوع ناشی از زخم‌های شهید حیدر به شکلی مضاعف و طاقت‌فرسا بود.

از آنجا که جای کافی برای خواب نبود، مجبور بودیم به نوبت استراحت کنیم. حیدر همیشه جلوی درب قرار داشت و کسانی که در نزدیکی درب بودند، ناله‌های او را می‌شنیدند و شاهد وضعیت وخیمش بودند. دو سه نفر از دوستان، از جمله آقای «عباس پیرهادی»، در آن شب کنار ایشان حضور داشتند و تلاش می‌کردند که به ایشان رسیدگی کنند، اما هوای آنجا نیز به شدت سنگین و آلوده بود.

معجزه عطر در لحظه وداع

در شبی که نوبت بیداری من بود و من به همراه چند تن از دوستان جلوی درب فلزی سلول نشسته بودیم، هر بار که آقای پیرهادی یا دیگران شهید حیدر را تکان می‌دادند یا پتو را جابجا می‌کردند بوی تعفن ناشی از زخم‌ها و شرایط نامساعد، فضا را پر می‌کرد. با وجود رسیدگی‌ها، برای همه حاضران محرز شد که این بنده‌ی نیکوکار خدا، در آخرین لحظات حیات دنیوی خویش است. همگی دور او جمع شدیم و به ذکر و دعا مشغول گشتیم.

درست در همان دم که روح مطهرش به ملکوت اعلی پیوست، اتفاقی رخ داد که تا ابد در خاطرم ماند، در آن فضای تنگ و متعفن، عطری خوش و غریب و بی‌نظیر در فضا پیچید و مشام همه را نوازش داد.

این را با تمام وجود می‌گویم که از سال ۱۳۶۵ تا امروز، در طول این چهل سال، هرگز عطری به آن ماندگاری، طراوت و خوشبویی حس نکرده‌ام. آن عطر، زمینی نبود؛ بویی بهشتی بود که گویی همراه با فرشتگان برای پذیرایی از روح پاک او نازل شده بود. این برای ما نشانه‌ای قطعی از عنایت خاص پروردگار بود.

پس از آن، پیکر پاکش را با همان پتو جمع کردند و بردند و پیکر مطهرش بعد از ۱۵ سال  به زادگاهش باز می‌گردد.  

مدت هم‌سلولی بودن من با حیدر چندان طولانی نبود، اما آنچه هرگز از خاطرم محو نمی‌شود، چهره‌ی مظلوم، معصوم و آرام ایشان است. با وجود تمام رنج‌های طاقت‌سوز، حتی یک کلمه شکایت و گله از زبان مبارکش نشنیدیم. همیشه ساکت و شکیبا بودند؛ روزبه‌روز نحیف‌تر و بی‌رمق‌تر می‌شدند، اما آن وقار تا آخرین لحظه در سیمای نورانی‌شان موج می‌زد. این تصویر، برای همیشه در ذهن من حک شده است.

 

اسارت و عطر بهشتی/ وداع با «حیدر» در زندان الرشید بغداد

گفت‌و‌گو از جلیلی نسب
 

گزارش خطا

ارسال نظر
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه