آخرین اخبار:
کد خبر : ۶۰۲۸۳۴
۱۱:۵۱

۱۴۰۴/۰۷/۲۸
گفتگو با فرزند شهید غریب در اسارت،

شهیدی بی‌نشان در غربت؛ قصه‌ای از درد، شجاعت و انتظار

شهید علیجان شریفی، نماد غیرت و ایثار، در غربت و اسارت مظلومانه به شهادت رسید و بی‌نام و نشان در دل تاریخ جاودانه شد. دخترش سلطنت، با دلی پر از دلتنگی، هنوز چشم‌انتظار پدری‌ست که آغوشش امن‌ترین جای دنیا بود. از قهرمانانی که با مدال پرافتخار «شهید غریب اسارت» به آسمان پرواز کردند تعدادی مفقودالجسد هستند که شهید علیجان شریفی یکی از آنهاست. به همین سبب نوید شاهد مصاحبه با دختر وی را در ادامه آورده است.


به گزارش نوید شاهد ایلام، شهدای غریب در اسارت، نمادی از شجاع‌ترین و شریف‌ترین انسان‌هایی بودند که با وجود شکنجه‌های حزب بعث، لحظه‌ای از آرمان‌های خود دست نکشیدند. آنها عاشقانی بودند که زندگی در سرای باقی را بر دنیای فانی ترجیح دادند. آنان که برای شرف و آبروی کشور و خانواده‌های خود جنگیدند و مظلومانه در غربت به شهادت رسیدند در مسیر عبودیت و بندگی در نزد خدای متعال در بالاترین مقام معنوی جای دارند. امروزه باید در قالب هنر با زیباترین شیوه، یاد و خاطرۀ آنها را زنده نگه داشت.
 

شهیدی بی‌نشان در غربت، و قصه‌ای از درد، شجاعت و انتظار

از جمله قهرمانانی که با مدال پرافتخار «شهید غریب اسارت» به آسمان پر کشیدند، شماری هنوز مفقودالجسد هستند؛ شهید علیجان شریفی یکی از این بزرگ‌مردان است. در ادامه، گفت‌وگوی تأثیرگذار با فرزند این شهید والامقام را درباره دوران اسارت پدرش می‌خوانیم.

او برای من بهترین پدر دنیا بود 

سلطنت شریفی که سال ۱۳۵۲ در روستای جان‌جان استان ایلام به دنیا آمده است هم‌اکنون یکی از کارکنان خدوم بیمارستان امام‌علی (ع) در شهر سرابله است و همانند پدر شهیدش زندگی‌اش را وقف مردم کرده است. او ضمن مرور خاطرات پدرش بیان داشت: من دوازده سال بیشتر نداشتم که پدرم به اسارت دشمن درآمد از اخلاق خوب و فداکاری‌هایش هر چه بگویم کم گفته‌ام. او بهترین پدر دنیا بود، چون ما صبر، گذشت، فداکاری و خیلی از صفات حسنۀ دیگر را از او یاد گرفتیم.

دلم برای پدرم خیلی تنگ شده است

سلطنت خانم فرزند شهید علیجان شریفی هر بار که نام پدرش را بر زبان می‌آورد تمام بغضش را فرو می‌خورد، اما چشمان بارانی‌اش از دل طوفانی‌اش خبر می‌دهد. وی درباره نحوۀ اسارت پدرش گفت: پدرم دامدار و کشاورز بود. هیچگاه نگفت خسته‌ام، چون خدمت به خانواده را عبادت می‌دانست. دشمن که به گیلان‌غرب حمله کرد خیلی از مردان روستای جان‌جان برای مقابله با دشمن رفتند. پدرم قبل از آن هم در قالب نیرو‌های بسیج به جبهۀ مهران رفته بود این بار گفت به جبهۀ گیلان‌غرب می‌روم نباید اجازه بدهیم دشمن بیشتر از این به خاکمان نزدیک شود. من تنها دختر خانواده هستم انس و الفت عجیبی بین من و پدرم بود. اصلاً دختر‌ها کلاً بابایی هستند. هر بار که می‌رفت جبهه مدام به در خانه نگاه می‌کردم و لحظه‌شماری می‌کردم که برگردد. همیشه دلتنگش بودم.

پدرم به وسیلۀ منافقین اسیر شد

شریفی در ادامه، قصۀ اسارت پدرش را اینگونه بیان داشت: پدرم سال ۱۳۶۶ در جبهۀ تنگاب خدمت می‌کرد منافقین به آن منطقه حمله کرده بودند. تعداد زیادی از هم‌رزمان پدرم به شهادت رسیده بودند، اما پدرم با چند نفر از اهالی روستای جان‌جان اسیر می‌شود. در آن روز‌ها برادرم غلامحسین پاسدار و در جبهه بود. به گفتۀ یکی از شاهدان که همراه پدرم به اسارت دشمن درآمد، پدرم را خیلی شکنجه داده بودند منافقین می‌دانستند که برادرم پاسدار است دنبال اطلاعات در مورد سپاه بودند، اما پدرم مقاومت کرده بود. بعد از مدتی منافقین تصمیم می‌گیرند آنها را آزاد کنند و از طریق مرز کرمانشاه آنها را عبور دهند که بین راه پدرم شهید می‌شود و آنها در همان‌جا پیکر پدر را رها می‌کنند.

پدرم آرزوی شهادت داشت

شهدای غریب در اسارت، غریبانه دور از خاک وطن در اسارت و غربت به شهادت رسیدند و در خاک دیگر مدفون شدند بدون هیج نام و نشانی و اثری و خانواده‌هایی که هنوز هم چشم به راه نشانی از پیکر آنها هستند. شریفی ادامه داد: سال ۱۳۶۹ وقتی خبر بازگشت اسرا را شنیدم خیلی خوشحال شدم با اینکه هم‌رزمان پدرم به ما گفته بودند که پدرم شهید شده است، اما، چون پیکرش را به ما تحویل نداده بودند امید این را داشتم که او با اسرا برگردد اما انتظار ما بدون نتیجه ماند. برادرانم از روزی که خبر اسارتش را آوردند همیشه دنبال ردی از پدرم بودند که بی‌فایده بود. منافقین کوردل بعد از کشتن پدرم معلوم نبود چه بلایی سر پیکرش آورده بودند؛ و ما در حال حاضر فقط یک قبر نمادین به عنوان یادبود برای پدرم در قبرستان جان‌جان داریم. او به آرزویش یعنی شهادت رسیده بود.

پدرم سمبل غیرت بود

شهدای غریب در اسارت سمبل استقامت، ایثار و فداکاری هستند که نامشان در تاریخ جاودانه شده است. سلطنت شریفی که پدرش را نماد غیرت و شجاعت می‌داند در این باره بیان داشت: پدرم مردی بسیار صادق، مهربان و مؤمن بود. هیچوقت ندیدم درخواست کمک کسی را رد کند همیشه کمک به دیگران را در الویت قرار می‌داد. از غیبت متنفر بود و دیگران را از آن نهی می‌کرد. صفات حسنه‌اش سبب شد که مقام شهادت نصیبش شود. از اینکه صدام به کشورمان حمله کرده بود خیلی عصبانی بود. همیشه دیگران را تشویق می‌کرد که در جبهه حضور پیدا کنند. او نماد حقیقی غیرت و وفاداری به آرمان‌های انقلاب اسلامی و کشور عزیزمان ایران بود. رهبر انقلاب را خیلی دوست داشت عکس امام را که در جیبش نگه داشته بود همیشه می‌بوسید و قربان صدقه‌اش می‌رفت.  

آغوش پدر امن‌ترین جای دنیاست

دختر بابا از دلتنگی‌هایش می‌گوید از اینکه دلش لک زده برای شنیدن صدای بابای مهربانش. از اینکه آغوش گرم پدر دیگر هیچوقت برایش دست‌یافتنی نیست، او هنوز هم خود را دختر دوازده‌ساله‌ای می‌بیند که چشم به در خانه دوخته تا پدر از جبهه برگردد. وی در ادامه گفت: دختران شهدا مظلوم‌ترین دختران دنیا هستند، چون که از بزرگ‌ترین نعمت دنیا بی‌نصیبند. نعمتی که هیچ چیز دیگری را نمی‌توان جایگزینش کرد. پدر برای دختر یک پشتیبان همیشگی است، اما ما دختران شهدا از این نعمت بی‌نصیب هستیم. من دلم فقط به خاطرات با پدر بودن خوش است. پدرم خیلی من را دوست داشت و هربار که به خانه می‌آمد اول سراغ من را می‌گرفت. او می‌گفت دختر نور و رحمت خانه است باید او را روی چشم بگذاریم.

بعد از پدر، مادرم نقش‌آفرینی کرد

زنان که در راهی کردن مردان به جبهه نقش مهمی داشتند در نبود مردانشان زمام امور را به دست گرفته و بار زندگی را بر دوش می‌کشیدند آنها پس از شهادت عزیزانشان عزمشان را جزم می‌کردند که کم نیاورند. شریفی در این باره اذعان داشت: خانوادۀ شش نفرۀ ما بعد از شهادت پدر پنج نفره شد. حالا دیگر مادر دست تنها شده بود و باید بدون پدر، مسئولیت خانه، امرارمعاش و سایر امور را می‌پذیرفت. مادرم مردانه عمل کرد. او تمام سعی‌اش را کرد که ما درد بی‌پدری را کمتر حس کنیم. برای تحصیل ما کم نگذاشت. به من می‌گفت تا می‌توانی درس بخوان تا روح پدرت را شاد کنی. به سه برادرم می‌گفت: سعی کنید منش و سبک زندگی پدرتان را در زندگی پیاده کنید. او مرد بزرگی بود شجاعت و غیرتش را الگوی خودتان قرار دهید تا موفق و تأثیرگذار باشید. متأسفانه سال ۱۳۹۹ او هم آسمانی شد و ما تنهاتر شدیم.

کلام آخر

فرزند شهید مفقودالجسد غریب در اسارت علیجان شریفی، سخنانش را با واگویه‌های عاشقانه این گونه به پایان رساند: پدر واژۀ خیلی قشنگی است که هزاران معنی زیبا دارد. من تمام کودکی‌هایم در انتظار پدری سپری شد که روزی تفنگ بر دوش عقیده‌اش گرفت و به سوی خدا پرواز کرد؛ و نقاشی‌های من پر بود از خاکریز و سنگر و مردی که همۀ زندگی‌ام بود. پدرم طالب شهادت بود و من طالب او. اما تقدیر الهی بر طلب پدرم بود و آسمانی شد. شهادت برای مردانی که روح بزرگشان در کالبد دنیا نمی‌گنجد «احلی من العسل» است؛ و پدرم لایق لقب شهید بود.

انتهای پیام/


گزارش خطا

ارسال نظر
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه