جان سپردند در غربت، با یاد حسین (ع) بر لب
به گزارش نوید شاهد ایلام، اسارت مظلومترین واژۀ دفاع مقدس است. اسرایی که هم طعم غربت و شکنجه چشیدند و هم در اردوگاههای مخوف حزب بعث جوانی و سلامتی خود را فدای خاک وطن کردند. آنهایی که به دور از خانواده در مخوفترین زندانهای دشمن تا پای جان برای دفاع از اعتقادات خود ایستادند و قدمی به نفع دشمن برنداشتند. شکنجۀ سربازان حزب بعث و رفتار وحشیانۀ آنها با اسرا سبب شد که عدهای از اسرا غریبانه و مظلومانه به شهادت برسند. عدم تغذیه مناسب، نبود حداقل بهداشت در اردوگاهها و عدم رسیدگی به اسرای بیمار و مجروح و مهمتر از آن شکنجۀ روحی و روانی اسرا منجر به شهادت تعدادی از آنها شد. در انزوای آن سلولهای نمور، دور از آسمانِ میهن، دور از بوسههای مادر، دور از دیدارِ کوچههای آشنا، مردانی ایستادند که قامتشان تا ابدیت ریشه دوانده بود. آنان اسیر نبودند؛ ما اسیر بودیم، در حصارِ روزمرگیهایمان.

آنها در چنگال دشمن، نه نان داشتند، نه دارو، نه خبری از خانه؛ اما روح هایشان آنقدر وسیع بود که تمام آسمانِ غربت را در خود جای دهند. شکنجه میدیدند و لبخند میزدند، چون در پشت چشمانِ بستهشان، تصویر مسجدِ جامع شهرشان، نقشِ خیابانِ خاکیِ شان و نوای اذانِ سپیدهدم زادگاهشان را مرور میکردند و سپس، در سکوتِ شبی که هیچ شاهدی نداشت، در اوج تنهایی که تاریخ هرگز روایتش نخواهد کرد، جان دادند. جان دادند در حالی که نامِ حسین (ع) بر لبهایشان موج میزد. شهید شدند، اما نه در آغوش میهن؛ در غربتی که خاکِ آن، حتی اجازه نمیداد خونِ پاکشان، نشانِ دیگری از عشق بر زمین بگذارد. لزوم نکوداشت یاد و خاطرۀ شهدای غریب در اسارت سبب شد که نوید شاهد به سراغ هم بند شهید خدایار کاوری زاده برود که در ادامه مصاحبه با وی آمده است.
خدایار کاوری سال ۱۳۳۱ در روستای بلوطستان از توابع شهرستان مهران به دنیا آمد. او تا قبل از اسارت در روستای چنگوله زندگی میکرد. به دلیل نبود امکانات تحصیلی و آموزشی و محرومیت بیش از حد روستاها پیش از انقلاب و همچنین محرومیت از نعمت زبان نتوانست وارد مدرسه شود و به تحصیل علم و دانش بپردازد و از طرفی، چون فرزند ارشد خانواده بود، لذا تأمین معیشت و مخارج زندگی را بر عهده داشت.
این شهید بزرگوار بر اثر شکنجه حزب بعث و سوءتغذیه در زندانهای عراق بیمار شد و، چون عراقیها هیچگونه توجهی به او نمیکردند در ششمین روز از شهریور ۱۳۶۳ به شهادت رسید. پیکر پاک وی در ۸ مرداد ۱۳۸۱ به خاک وطن بازگشت و در جوار امامزاده سیدحسن (ع) شهر مهران به خاک سپرده شد.
آزادۀ سرافراز، جانباز جنگ تحمیلی، محمدحسن گندمکار، در ۲ فروردین ۱۳۶۱ در عملیات فتحالمبین به اسارت حزب بعث درآمد و در ۹ مرداد ۱۳۶۹ در طی تبادل اسرا به خاک وطن بازگشت. او یکی از همبندان خدایار کاوری در اردوگاه و شاهد شهادت این عزیز مظلوم بوده است.
من شاهد مظلومیت خدایار بودم
محمدحسن گندمکار، رزمندۀ دیروز و آزادۀ امروز، با گرامیداشت یاد و خاطره شهیدان جنگ تحمیلی به خصوص شهدای غریب اسارت اظهار داشت: من در طی عملیات فتحالمبین در دومین روز از فروردین ۱۳۶۱ به اسارت دشمن بعثی درآمدم. خدایار پیش از من و در تاریخ ۱۳ دی ۱۳۶۰ در چنگوله اسیر شده بود. به جرأت میتوانم بگویم که او مظلومترین شهید اسارت بود که توانستم مدتی در اردوگاه موصل در خدمتش باشم.
زندانهای حزب بعث قتلگاه اسرا بود
آزاده سرافراز، گندمکار، با اشاره به مقاومت سرسختانه اسرا در زندانهای مخوف حزب بعث اذعان داشت: در طی هر عملیاتی، حزب بعث تعدادی از رزمندگان ما ر اسیر میکرد و پس از انتقال آنها به اردوگاهها تحت بدترین شکنجهها قرار میداد بیشتر اسرا مجروح و بیمار بودند، اما دشمن متجاوز اصلاً برایش مهم نبود و البته اسرای ما در زیر بدترین شکنجهها هم قدمی از آرمانها و عقاید خودشان پس نکشیدند. آنها تن به شهادت دادند، اما به ذلت نه.
فداکاری در اردوگاهها رنگ دیگری داشت
از جمله دلایلی که سبب شد اسرای جنگ تحمیلی در غربت دوام بیاورند همدلی آنها با یکدیگر بود. گندمکار در این خصوص گفت: اسرا تبلور ایثار و فداکاری بودند. من شاهد بودم که چطور عده زیادی از آنها از خوراک خود میزدند تا سهم شان نصیب اسرای بیمار یا مسن شود.
وی ادامه داد: در هر آسایشگاه بین ۱۱۰ تا ۱۵۰ اسیر وجود داشت که هر کدام جایی به اندازۀ سه وجب داشتند پتویی که به ما داده بودند تا میزدیم و زیر کمرمان میگذاشتیم. هفتهای یک بار باید آسایشگاه را تخلیه میکردیم تا نظافت عمومی انجام شود. آنهایی که میتوانستند خودشان به نظافت رسیدگی میکردند کسانی هم که نمیتوانستند سایرین از جمله من به کمکشان میرفتیم و در امور کمک حالشان بودیم. من به خدایار که مظلومترینِ اسرا بود کمک میکردم تا کارهای روزمرهاش را انجام بدهد. در میان اسرا همدلی و فداکاری رنگ دیگری داشت. منیّت معنی نداشت و همه به همدیگر کمک میکردند.
جسمشان اسیر، اما روحشان آزاد بود
اسرا در بندهای صدام کلاس آزادگی را آموختند و هر کس به اندازه خودش از این کلاسها بهره برد. گندمکار اذعان داشت: در هر آسایشگاه به گروههای ده یا دوازده نفره تقسیم شده بودیم و هر گروه همسفره بودند؛ ناهار شام و صبحانه. خدایار در خوردن غذا مشکل داشت من سهم غذایش را داخل ظرفش میریختم و جلوی دستش میگذاشتم. شستن لباس و ظرف غذایش، استحمام، تمیز کردن جای استراحتش را من برایش انجام میدادم. هفتهای دو سه بار او را حمام میکردم. حمام که چه عرض کنم سطل لیتری آب سرد و کمی آب گرم سهمیۀ هر کس برای حمام کردن بود. با وجود مشکلات عدیده در اردوگاهها اسرا صبر و آزادگی را پیشۀ خود کرده بودند و از کمک به همنوع خود هیچگاه فروگذار نبودند.
نبود امکانات بهداشتی و سوءتغذیه سبب بیماری اسرا بود
خدایار کاوری سال ۱۳۶۲ به اردوگاه موصل ۴ آسایشگاه ۶ منتقل میشود. به دلیل تغذیۀ نامناسب و نبود کمترین امکانات بهداشتی بیمار میشود. گندمکار در این باره تعریف کرد: در سال ۱۳۶۲ تغذیه خیلی نامناسب بود. بدن خدایار هر روز بیشتر تحلیل میرفت و لاغر میشد. هر بار که او را به درمانگاه پیش دکتر میبردم برای او سرم وصل میکردند و آمپول میزدند. ماهیانه مبلغی پول بین پنج تا ده فلس به ما میدادند من و تعدادی از اسرا پولهایمان را روی هم میگذاشتیم که البته چیز زیادی هم نبود تا بتوانیم برای اسرای بیمار شیر بخریم. این تنها راه کمک به آنها بود. در همه آسایشگاهها این برنامه وجود داشت. صندوقی بود به نام بیتالمال پول در آنجا جمع میشد و از فروشگاهی که در اردوگاه بود، خرما، شیر یا عسل و شکر میخریدیم. همه بچهها کمک میکردند، اما وضعیت معده بچهها خرابتر از این حرفها بود. افزون بر آن شکنجههای روحی – روانی باعث تحلیل انرژی اسرا میشد و اسرای ضعیف هر روز وضعیت وخیمتری پیدا میکردند.

خدایار در اسارت به ما درس آزادگی آموخت
در اردوگاه، نیروهای حزب بعث با هر چه دم دستشان بود اسرا را کتک میزدند. در هر آسایشگاه مجروحانی وجود داشتند؛ از پارگی شکم گرفته تا قطع عضو مخصوصاً دست و پا، جراحت چشم و. گندمکار دربارۀ وضعیت اسرا تصریح کرد: بعضی از اسرا هنوز ترکش در بدن داشتند و مداوا نشده بودند. آنهایی که سنشان بالا بود توان جسمانی کمتری داشتند. روزی دو- سه بار هم کتک میخوردند. تصمیم گرفتیم اسرای بیمار و مجروح و مسن را در انتهای آسایشگاه جا بدهیم، چون هربار که سربازان بعثی میریختند داخل آسایشگاه، شروع میکردند به شکنجۀ بچهها. وقتی از آسایشگاه بیرون میرفتیم، چون باید از میان سربازان رد میشدیم کتکمان میزدند ما فهمیدیم که سربازان بعد از کتک زدن ما خسته میشوند و نفرات آخر کمتر کتک میخورند. در یکی از آن روزها همه آماده شده بودیم و دم در ایستاده بودیم که سربازان بیایند و پس از کتکزدنمان به بیرون فرستاده شویم. دیدیم که خدایار با وجود ضعف جسمانی کنار در ایستاده است. قرار بود که آنجا فقط اسرای سالمتر و قویتر بایستند و یک جوری سپر بقیه شوند. خیلی تعجب کردم از او پرسیدم که چرا آنجا ایستادهای با زبان بیزبانی گفت که من هم مثل شما از امروز میخواهم کتک بخورم. هرچه قربان صدقهاش رفتیم که او را از این تصمیم منصرف کنیم فایده نداشت. او با ایما و اشاره گفت: این منصفانه نیست که شما هر روز کتک بخورید و من سالم بمانم. نوبت من است. من او را بوسیدم و نوازشش کردم بقیه هم با او حرف زدند، اما فایده نداشت. همه او را دوست داشتند و کسی راضی به ایستادن او در آنجا نبود. خلاصه خدایار اولین نفری بود که کتک خورد و رفت بیرون. او با آن کارش درس فداکاری و آزادگی به ما داد.
آخرین دیدار با خدایار برای همه جانکاه بود
گندمکار در مورد نحوۀ شهادت خدایار کاوری بیان داشت: خدایار یک هفته قبل از شهادتش به شدت بیمار شد. دوست نداشت او را از آن آسایشگاه بیرون ببرند. اما در ۱ شهریور ۱۳۶۳ او را بردند بیرون از بند. نزدیک به دو ساعت زانوهایش را بغل کرده و تنها نشسته بود تا سربازان عراقی بیایند دستها و چشمهایش را ببندند و او را به بیمارستان ببرند. ما داشتیم از پشت میلههای آسایشگاه او را میدیدیم اصلاً وضعیت خوبی نداشت او میدانست زنده برنمیگردد به همین خاطر اصلاً دوست نداشت از اسرای هم بندش جدا شود، اما مجبور بود، چون دکتر بیمارستان گفته بود که باید در بیمارستانی داخل شهر موصل بستری شود. لحظات بسیار سختی بود. اسیری مظلوم و بیزبان که منتظر آمبولانس بود بچهها همه بغض کرده بودند. قیافۀ مظلوم و بیمار خدایار نشان میداد که دیگر برنمیگردد.
وی در ادامه تعریف کرد: چند روزی گذشت. هیچ خبری از خدایار نداشتیم. از سربازان عراقی مدام جویای احوال و وضعیتش میشدیم و آنها هر بار میگفتند که در بیمارستان بستری شده و حالش هم خوب است. اما میدانستیم که به حرف آنها اعتمادی نیست و آنها به نفع اسرا کاری انجام نمیدهند. روز ششم شهریور ۱۳۶۳ خبر دادند که خدایار در بیمارستان شهید شده است.
رأفت برای حزب بعث معنی نداشت
آزادۀ سرافراز محمدحسن گندمکار در ضمن تعریف شرایط اسفناک اسرا در اردوگاههای حزب بعث بیان داشت: من خودم به خاطر مجروحیتم مدتی در بیمارستان بستری بودم و از نزدیک شقاوت نیروهای حزب بعث را میدیدم. پزشکانی بیوجدان و بیانصاف که نهایت قساوت را در حق اسرای ما نشان میدادند در حالیکه یک پزشک باید نسبت به هر نوع بیماری دلسوز و مهربان باشد، اما آنها تمام کینه خود را در حق اسرای بیمار از جمله خدایار نشان دادند. مظلومیت فوقالعادۀ خدایار بر همه محرز بود. همه میدانستیم که در رفتن او به بیمارستان بازگشتی وجود ندارد، اما وقتی خبر شهادت مظلومانه و غریبانهاش را شنیدیم بیش از حد معمول ناراحت شدیم. آن شب بچهها تا صبح بیدار بودند و گریه میکردند.
خدایار را غریبانه به خاک سپردیم
اسرایی که در اردوگاههای حزب بعث به شهادت میرسیدند به اردوگاه موصل ۵ که محل دفن شهدا بود منتقل میکردند. گندمکار در خصوص نحوۀ به خاک سپاری پیکر مطهر شهید خدایار کاوری بیان داشت: پس از شنیدن خبر شهادت خدایار، فرمانده اردوگاه آمد و گفت: چه کسی دوست یا فامیل خدایار است؟ من بلند شدم. گفت محاسنت را کوتاه میکنی، لباس تمیز میپوشی، چون فردا صبح میآییم دنبالت تا برویم خدایار را در جایی دفن کنی. من و یکی از اسرا به نام سیدرسول که به دیگر اسرا خدمت میکرد صبح زود آماده شدیم و منتظر ماندیم که بیایند دنبالمان. سربازان عراقی دستان و چشمان ما را بستند و سوار ماشین کردند. در بیمارستان پیاده شدیم و به اتاق کوچکی رفتیم. چشمان ما را در غسالخانهای کوچک که در محیط بیمارستان بود باز کردند. پیکر خدایار روی یک تخت بود. به ما گفتند جلوتر بیایید. رفتیم جلو. پارچۀ سفید را باز کردند دیدم فاصله دو تا گوش خدایار و قفسه سینه تا ناف را پاره کرده و دوختهاند. دلیلش را پرسیدم. گفتند خواستیم دلیل فوت او را پیدا کنیم. از آنها خواستیم که دستانمان را باز کنند تا خودمان غسلش بدهیم و کفنش کنیم. آنها اجازه ندادند و گفتند خودمان این کار را میکنیم. بعد شروع کردند به غسل دادن.
وی ادامه داد: من و سیدرسول هم در گوشهای در اوج ناراحتی ایستاده بودیم و نظارهگر مظلومیت خدایار. کار غسل و کفن که تمام شد با همان دستان بسته کمک کردیم او را روی برانکارد گذاشتند و بعد به آمبولانس منتقل کردند. نشستیم بالای سرش داخل آمبولانس. حرکت کردیم. چند تا عکس از خدایار گرفته بودند همراه مشخصات، تاریخ شهادت و دلیل آن که روی کاغذ نوشته شده بود به ما نشان دادند من و سیدرسول به عنوان شاهد پای آن برگه را امضا کردیم. آمدیم به موصل ۵ که محل دفن اسرای جنگی بود. از آمبولانس پیاده شدیم من و سیدرسول دو طرف برانکارد را گرفتیم و به سمت قبری که از قبل کنده بودند رفتیم من به سید گفتم آرامتر پیکر را به سمت قبر ببریم و به بهانۀ خسته شدن آرامتر حرکت کنیم. چند دفعه برانکارد را روی زمین گذاشتیم و بلند کردیم. از ما سؤال کردند که قبر خوبه؟ کوچک نیست؟ من نگاه کردم مشکلی نداشت. من رفتم داخل قبر و سیدرسول و یکی از سربازان کمک کردند و پیکر خدایار را به من دادند و من تن بیجان او را به رسم امانت به خاک سپردم و صورتش را روی خاک گذاشتم و گفتم خدایار دیدار به قیامت.
بعداز قبول قطعنامه، به درخواست حاج علیاکبر ابوترابی که از روحانیون مبارز و اسرای آگاه بود، اسرا را به کربلا و نجف بردند که در این میان محمدحسن گندمکار هم موفق به زیارت میشود. وی که این زیارت را تنها دلخوشی خودش و اسرا میداند بیان داشت: بعد از زیارت ضریح حضرت علی (ع) ما را به کربلا بردند. اسرا در حرم قیامت کرده بودند. صدای ناله و یا حسین آنها تمام فضای شهر کربلا را پر کرده بود حتی زائران عراقی هم با دیدن این صحنه گریه میکردند. بعثیها با خشونت تمام و داد و بیداد ما را از حرم بیرون بردند و در بین الحرمین روبهروی بارگاه آقا ابوالفضل العباس(ع) نشاندند. صدای گریه اسرا قطع نمیشد با پخش صدای قرآن از بلندگوهای حرم قصد داشتند که صدای گریه اسرا به گوش مردم نرسد و مرتب هم بالای سرمان داد میزدند و تهدید میکردند: أَسْكَتَ أَسْكَتَ لاتبکی لاتبکی. در آن زیارت جای شهدا خالی بود. آنهایی که با خونشان راه کربلا را باز کردند.
کلام آخر
آزادۀ سرافراز محمدحسن گندمکار در پایان سخنان خود، با طلب صبر و آرامش برای خانوادههای شهدای جنگ تحمیلی بهویژه شهیدان غریبِ اسارت، یادآور شد: شهدای غریب در اسارت همان کسانیاند که پس از سالها تحمل زندانهای رژیم بعث عراق، بر اثر جراحات شدید، بیماریهای ناشی از شرایط سخت اسارت یا شکنجههای طاقتفرسا، در غربت به شهادت رسیدند. این شهیدان، نماد مقاومت، استقامت و وفاداری به آرمانهای انقلاب اسلامیاند و یاد و خاطرهشان همواره در قلب ملت ایران بهویژه ما که شاهد مظلومیت و شهادت آنان بودهایم زنده و جاوید خواهد ماند.
انتهای پیام/