کد خبر : ۶۰۲۱۴۰
۱۲:۵۴

۱۴۰۴/۰۷/۱۹
خاطره‌‌ای از شهید «حسن گرگی بندری»

روزی که حیاط خانه‌مان بوی جبهه گرفت

خواهر شهید تعریف می‌کند: هنوز شستن ظرفها تموم نشده بود درب حیاط کاملا باز شد و در قاب آن برادرم حسن را دیدم. او از اول مهر ماه به کلاس دوم دبیرستان می‌رفت. حسن لباس جبهه تنش بود و ساک کوچکی در دست داشت و مثل اینکه از داخل زمین درآمده باشد سر تا پایش خاکی بود.


به گزارش نوید شاهد هرمزگان، شهید «حسن گرگی بندری» یکم تیر ماه ۱۳۴۴، در شهرستان بندرعباس چشم به جهان گشود. پدرش یوسف، در سازمان شیلات کار می‌کرد و مادرش شهربانو نام داشت. تا سوم متوسطه در رشته فرهنگ و ادب درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. چهارم خرداد ۱۳۶۷، در شلمچه به شهادت رسید. پیکر او مد تها در منطقه بر جا ماند و سال ۱۳۷۴، پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.

ی

لباس خاکی؛ روزی که حسن برگشت

هوا بهاری بود و باد خنکی می‌آمد. من بیشتر امتحانات شفاهی مدرسه‌ام را داده بودم و تا هفته بعد امتحان نداشتم و از اینکه کم کم به تعطیلات تابستانی نزدیک می‌شدم خیلی خوشحال بودم.

آن روز نوبت من بود ظرفها را بشورم. شستن ظرفهای هر وعده روزانه بین دخترهای خانه نوبتی بود. من داشتم داخل حوض کوچک وسط حیاط ظرفهای ناهار را می‌شستم. مادر و خواهر بزرگم مریم روی حصیری نزدیک من نشسته و در حال خوردن چای بودند و خواهر برادرهای کوچکترم مشغول بازی. من عادت داشتم موقع نشستن روی دیواره حوض، روبروی درب حیاط باشم تا هر کسی که به خانه می‌آمد را زودتر از همه ببینم. چند ماهی می‌شد برای حیاط درب آهنی سه لنگه بزرگی گذاشته بودند و بیشتر وقتها یک لنگه آن نیمه باز بود.

هنوز شستن ظرفها تموم نشده بود درب حیاط کاملا باز شد و در قاب آن برادرم حسن را دیدم. او از اول مهر ماه به کلاس دوم دبیرستان می‌رفت. حسن لباس جبهه تنش بود و ساک کوچکی در دست داشت و مثل اینکه از داخل زمین درآمده باشد سر تا پایش خاکی بود. من با دیدن او حسابی هول  کردم و با صدای بلند گفتم: وای حسن اومد!

مادر دستپاچه سرش را به سمت درب چرخاند و تا حسن را دید به سرعت بلند شد و با خوشحالی او را بغل گرفت. همه بچه‌ها دورش را گرفتیم و به خاطر خاکی بودنش خیلی سر به سرش گذاشتیم: که چقدر چرکو شدی؟!.. چند ماه می‌شه حموم نرفتی؟!

حسن لبخدزنان ساکش را زمین نهاد و دکمه‌هایش را باز کرد و لباس خاکی‌اش را در آورد. خواهرم مریم شلنگ آب را به شیر آب حوض وصل کرد و با فشار دادن سر شلنگ روی حسن آب پاشید. هر کدام از بچه‌ها برای تمیزتر شدن او صابون و شامپو و لیف آوردیم و مریم مشغول لیف کشیدنش شد. تا قبل از غروب، برادرم حسن، همان حسن همیشه تمیز و مرتب شد.

(به نقل از خواهر شهید، مرضیه گرگی بندری)

ی


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه