کد خبر : ۶۰۰۲۸۳
۱۰:۳۰

۱۴۰۴/۰۶/۲۹
خاطره شهید حبیب سیاوش کازرونی «۱»

نماز با پوتین در دل میدان

شهید «حبیب سیاوش کازرونی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «ما با یک گروه که تعدادی از آنها ارتشی و تعدادی سپاهی و بسیجی بودند جلو رفتیم و نماز را با پوتین در حال حرکت خواندیم و یک دهکده به نام مگاصیص بود که در دست عراق بود و به تصرف رزمندگان ما در آمده بود پاکسازی کردیم و جلو رفتیم...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.


نماز با پوتین، در باران کاتوشا

به گزارش نوید شاهد فارس،  شهید «حبیب سیاوش کازرونی» دوم تیرسال ۱۳۴۰ در شهرستان کازرون دیده به جهان گشود. دوران کودکی را گذراند و هفت سالگی راهی مدرسه شد. تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم در رشته انسانی گذراند. سال ۱۳۶۳ ازدواج کرد. در ایام جنگ تحمیلی به جبهه رفت و سرانجام ۲۴ اسفند سال ۱۳۶۶ در عملیات والفجر ۱۰ در منطقه ملخورعراق به شهادت رسید.

متن خاطره خودنوشت قسمت «۱»: نماز با پوتین در دل میدان

روز یکشنبه ۹ آذرماه ۱۳۶۰ . شب یکشنبه بین بچه‌ها بوی حمله فهمیده می‌شد، دسته‌ی ما پشتیبان بود. آن ساعت ۱۲ شب توپخانه ما شروع به زدن خمپاره و کوبیدن صدامیان کرد و در جواب ایران هم دشمن بعث خمپاره و توپ و کاتوشا می‌زد و این کوبیدن‌ها تا صبح ادامه داشت و در آن شب حدود یک تیپ در جبهه‌ها که به نام رمله و سودانیه و جولانیه و چند جبهه دیگر یک تیپ بود و در آن شب قرار بود در حدود ۳۰۰ کیلومتر حمله شود که از الله اکبر گرفته تا هویزه و در ساعت ۱ الی ۲ بود که خاکریز اول بعثی‌ها به وسیله نیروی خودی تصرف شد.

من، عباس محمدیان و غلامرضا زارع ساعت ۴ صبح برای حمل مجروح جلو رفتیم در زیر خمپاره و رگبار مسلسل‌های دشمن، من اسلحه داشتم و دو نارنجک و ۴ خشاب ولی عباس و غلامرضا اسلحه نداشتند.

 ما با یک گروه که تعدادی از آنها ارتشی و تعدادی سپاهی و بسیجی بودند جلو رفتیم و نماز را با پوتین در حال حرکت خواندیم و یک دهکده به نام مگاصیص بود که در دست بعثی‌ها بود و به تصرف رزمندگان ما در آمده بود پاکسازی کردیم و جلو رفتیم. در همین حال برادر منصورزاده هم دیدیم و در زیر خمپاره و رگبار و کاتوشا و توپ خانه به جلو رفتن خود ادامه دادیم و پاکسازی کردیم.

 بعد از ۴ کیلومتر پیشروی به تانک‌های دشمن رسیدیم و پس از تیراندازی توسط تانک‌های دشمن و بچه‌های ما هم از ۶۰۰ متری به وسیله آرپی جی به سوی تانک‌ها شلیک کردند و در حدود یک ساعت ما مهمات کم آوردیم من فقط یک خشاب و یک نارنجک داشتم در موقعی که ما به سوی دشمن تیراندازی می‌کردیم تانک‌ها فرار کردند و ما هم به سنگر‌های آنها رسیدیم و سنگر‌های آنها با نارنجک منهدم کردیم و در آن‌جا بچه‌ها ۴ تانک دشمن را زدند.

در ساعت ۹ بود که به علت نرسیدن مهمات به بچه‌ها، تانک‌هایی که فرار کرده بودند، برگشتند و ما را زیر کالیبر گرفت و ما را محاصره کردند و در آن‌جا چند تن از براد‌رها زخمی شدند، این محاصره توسط تانک‌های دشمن صورت گرفت و مدام رگبار کالیبر ۵۰ روی تانک‌ها کار می‌کرد.

در این حمله ما با یک تیپ، ۳ تیپ دشمن را نابود کردیم، البته که به کمک خدا. خلاصه من از محاصره در رفتم و عباس و زارع و منصورزاده در محاصره ماندن. من و ۳ زخمی دیگر از حلقه محاصره که هنوز کامل نشده بود و چند تن دیگر از برادر‌ها بیرون رفتیم و به مگاصیص رسیدیم.

آری این حمله خیلی حمله جالبی بود. در این حمله در حدود ۲۵۰ کیلومتر پیشروی شد و خیلی از بعثی‌ها به درک واصل شدند. در این حمله شهر بستان آزاد شد و خلاصه حمله بزرگی بود و نسبتا با تلفات کم. در این حمله شکراله پیروان و مسعود موذنی از ناحیه سرزخمی شدند و چند تن دیگر از برادران هم زخمی شدند.

در ظهر روز حمله من خواستم برگردم پیش بچه‌ها، آنها را گم کرده بودم و ظهر ناهار پهلوی بچه‌های ارتشی خوردم و نماز هم پیش آنها خواندم و سوار یک ماشین شدم و باز به طرف جلو حرکت کردم و در خط اول رسیدم و خیلی از بچه‌ها را دیدم و شب من و گروه علی‌پور به سوسنگرد آمدیم و شب را در مقر بچه‌های نانوایی گذراندیم.

انتهای متن/


گزارش خطا

ارسال نظر
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه