ایثار تا آخرین نفس
به گزارش نوید شاهد سمنان، بچه آخر گلابرو و حاجبابا بود. هفدهم تیرماه ۱۳۲۸ در روستای خیرآباد از توابع شهرستان سمنان به دنیا آمد. چهار برادر و یک خواهر بودند.

آرزوی شهادت
سلمان برای پیدا کردن کار به تهران رفت. سیزده ساله بود که در کارخانه کفش و پمپ بنزین مشغول شد. مدتی هم به عنوان شاگرد راننده در جاده بود. به سربازی رفت. دوره آموزشی بهیاری را گذراند. در بهداری نیروی دریایی ماند و خدمت سربازیاش را تمام کرد.
سال ۱۳۵۲ ازدواج کرد. برای زندگی به تهران رفت. دو سال در پمپ بنزین کار کرد ولی بعد تراکتوری خرید و به روستا برگشت. در کارهای کشاورزی به مردم کمک میکرد. همزمان با تولد فرزند دومش، در اداره صنایع دفاع مشغول شد. راننده آمبولانس بود. وی دو پسر و سه دختر دارد.
سلمان، صندوق قرضالحسنه خانوادگی تشکیل داد و با پرداخت وام مشکلات مالی فامیل را برطرف میکرد. چند بار میخواست به جبهه برود ولی به دلیل بیماری مادر و شرایط کاریاش نتوانست. با شهید شدن دوستانش در جبهه یا در هنگام انهدام بمبها در میدان تیر، حال و هوایش عوض شد. با تمام شدن جنگ، او هنوز آرزوی شهادت را در سر داشت. جلساتی را تشکیل داد و به همراه هیأت امنای مسجد به خانواده شهدا سر میزد و برای رفع مشکلات آنها تلاش میکرد. همسر سلمان میگوید: «داشتم به کارهایم میرسیدم. بعد نماز دستهایش را برد بالا. گفتم: حواست کجاست؟ دو سه سالی میشه که جنگ تموم شده. آهی از ته دل کشید و گفت: آخر نماز از خدا خواستم شهادت نصیبم بشه و مر گم با شهادت باشه. با آنکه جنگ تمام شده بود، دعایش مستجاب شد.
پسردایی سلمان نقل میکند: «توی صنایع دفاع همکار بودیم و نمیتوانستیم مرخصی بگیریم. با حسرت گفت: نمیخوام همینطوری بمیرم. باید شهید بشم یا وقتی بمیرم که دارم یک کار مفید انجام میدم.» سوم شهریور ۱۳۷۱ در میدان تیر سمنان بر اثر انهدام موشک و انفجار آن مجروح و شهید شد. همکارانش که در نزدیکی حادثه بودند جنازهای نداشتند. سلمان به عنوان راننده در فاصله دورتر قرار داشت، با برخورد ترکشها به شدت مجروح شد. او را به تهران انتقال دادند. چند روز بعد، بر اثر جراحت به جمع دوستان شهیدش پیوست. پیکرش را در گلزار شهدای روستای خیرآباد به خا ک سپردند.
انتهای متن/