قسمت دوم خاطرات شهید «قدرتالله هراتیان»
خواهر شهید «قدرتالله هراتیان» نقل میکند: «مادر پرسید: قدرت شب عملیات حرفی نزد؟ دوستش اشکهایش را پاک کرد و گفت: لباس نو میدادن. به قدرت و چند تا از بچهها نرسید. با لبخندی بر لب گفت: امشب که قراره داماد بشیم به ما لباس نو نمیدین؟ صدای هقهق گریهها از گوشه و کنار اتاق بلند شد.»