کد خبر : ۵۹۹۷۶۳
۱۶:۵۸

۱۴۰۴/۰۶/۱۷
روایت شاهد عینی از شهادت «مجید طاهری شعار»؛

مجید نخستین شهیدِ غریبی بود که در اسارت دیدم

مجید تنها دو روز پس از اسارت و به دلیل شدت جراحات به شهادت رسید.


به گزارش نوید شاهد همدان، مجید طاهری شعار از نیرو‌های گردان غواصی در عملیات کربلای ۴ به اسارت نیرو‌های بعثی درمی آید و با تنی مجروح به بصره منتقل می‌شود، مجید طاهری شعار ۴۸ ساعت پس از اسارت با لب‌های تشنه به شهادت می‌رسد. در گفت‌و‌گو با یکی از همرزمان شهید در جریان آخرین لحظات حیات شهید قرار می‌گیریم.

محمدجواد زمردیان یکی از همرزمانی است که تا ثانیه‌های آخر در کنار شهید حضور داشت و روایتی از نخستین ساعات اسارت و لحظه شهادت شهید «طاهری شعار» را اینچنین بازگو می‌کند؛ 

خاطراتم را با معرفی راهنما و مرید روز‌های سختم آغاز می‌کنم تا شاید دینی را که در مدت هزار و ۳۴۲ روز اسارت بر گردنم دارد را به نحوی ادا کنم، همچین در ابتدای مرور خاطراتم یاد می‌کنم از حجت الاسلام باطنی، عبدالحسین جلالوند، نادر دشتی، سیدعلی قمصری، زنده یاد حسن حسین زاده و ...

راهنما و یار خوب در مواقع سختی، تاثیر بسزایی در تحمل دشواری‌ها دارد و حال اگر این سختی، اسارتگاه‌های مخوف عراق باشد و مرشدی از جنس نور و روشنایی در تاریکی شب ها، روزنه امید را در دل شما روشن سازد چه شیرین می‌شود تلخی روز‌های تنهایی و اسارت.

نامش «حاج احمد فراهانی» است، یکی از رزمندگان واحد تخریب که اهل شهرستان ملایر بود، قبل از اسارت ایشان را دیده بودم و زمانی که در بین اسرا و در بصره دیدم نمی‌دانستم از دیدن او در آن جمع خوشحال باشم یا ناراحت؛ دیدن حاج احمد در اسارت از طرفی به عنوان حامی و پناه، مرهمی در روز‌های تلخ اسارتم بود چرا که او خودِ شهید بود و ویژگی‌های یک شهید را در وجودش می‌دیدم و از طرفی دیگر همچون مرواریدی بود که باید در دریای رزمندگان می‌بود، نه اینجا و در اسارتگاه‌های مخوف عراق!

از روزی که چهره اش، آرامش وجودش، صفای باطنش و نور درونش را دیدم دل در دلم نبود که به او نزدیک شوم تا مامن و پناهگاهی برای منی که در آن زمان نوجوانی ۱۴ ساله بودم فراهم شود تا در سایه اقتدار و جذبه اش از سوز آتشین ضربات بعثی‌های از خدا بی خبر در امان بمانم.

«حاج احمد فراهانی» جوان روحانی ۲۲ ساله‌ای بود که در اسارت مرید و شیفته اش شده بودم، حاج احمد در بین رزمندگان واحد تخریب یک سر و گردن از بقیه بالاتر بود و به قدری جذبه داشت که همه را به خود جذب می‌کرد و در این میان عطش من از بقیه بیشتر بود.

یکی از مهمترین خصوصیات در بین اسرا در آن زمان ایثار و ازخودگذشتگی بود که حاج احمد بیش از سایرین در پی آن بود و تلاش می‌کرد تا همه انرژی و توان خود را وقف مجروحان و اسرایی که به کمک نیاز داشتند، به کار گیرد از این رو در بین عراقی‌ها به «احمد مضمد» که به معنی «پرستار» بود، معروف شده بود.

در یکی از روز‌ها که ارتباط با حاج احمد تمام فکر و ذهنم را به خود مشغول کرده بود به سراغم آمد و با چهره‌ای گُشاده گفت: به کمکت احتیاج دارم، کمکم می‌کنی؟ با این حرف لحظه‌ای احساس کردم که زمان ایستاده، از خوشحالی زبانم بند آمده بود و نمی‌دانستم چکار کنم، با خوشحالی پیشنهادش را پذیرفتم و به دنبالش رفتم، نمی‌دانستم از منِ نوجوان برای حاج احمد چه کاری برمی آید، پس کنارش ایستادم و با دقت به دست هایش نگاه کردم، حاج احمد با حوصله زخم‌های مجروحان را تَر و خشک می‌کرد و با اندک آبی که از سهمیه خودش کنار می‌گذاشت باند‌های مجروحان را شُسته و مجدد زخم‌ها را با آن‌ها پانسمان می‌کرد.

حاج احمد اصول ابتدایی کمک‌های اولیه را می‌دانست و به من آموزش می‌داد تا بتوانم حداقل کاری برای مجروحانی که بعثی‌ها کوچکترین کاری جهت مداوای آن‌ها انجام نمی‌دادند را انجام بدهم، شاید از لحاظ پزشکی کار‌هایی که انجام می‌دادیم پذیرفته شده نبود ولی این حداقل‌ترین کاری بود که از دست ما بر می‌آمد.

و اما روایت شهادتِ غریبی از دیار هگمتانه

یکی از مجروحانی که در محل اسکان ما بود «مجید طاهری شعار» از همشهریان خودم و از غواصان لشکر ۳۲ انصارالحسین (ع) بود که او را با همان لباس غواصی و در پی عملیات کربلای ۴ به اسارت درآورده بودند، موج انفجار تمام وجودش را گرفته بود و شرایط خوبی نداشت، برخلاف سایر رزمندگان شدت جراحاتش مشخص نبود و به همین خاطر بعثی‌ها او را به بیمارستان نبرده بودند، احوالات محتضران را داشت و نور خاصی در چهره اش دیده می‌شد، حاج احمد بالای سرش نشسته بود، می‌دانست که مجید مدت زیادی در بین ما نخواهد بود، بعد از مدتی با سر و صدا نگهبانان را صدا زدیم تا مجید را هم به بیمارستان یا حداقل درمانگاه ببرند ولی عکس العملی از بعثی‌ها دیده نمی‌شد و در نهایت مجید دو روز پس از اسارت در غربت و مظلومیت بدون اینکه حتی ناله‌ای کند که مبادا روحیه سایر اسرا تضعیف شود، به شهادت رسید و شد اولین شهید غریب اسارت در دورانی که ما در اسارت بودیم.

نگهبانان با صدای فریاد ما به سراغ مجید آمدند و دریغا که مجید میهمان اباعبدالله (ع) شده بود، با دیدن پیکر بی جان مجید رفتند و با یک پتو بازگشتند، مجید را داخل پتو قراردادیم سپس با یک سیم تلفن، پتو را بستند و به ما دستور دادند تا پتو را بیرون سالن بگذاریم، به مدت دو روز پتو بیرون سالن بود و در روز سوم ما دیگر مجید را ندیدیم که کجا بُرده شد.

مجید مدت‌ها در لیست شهدای غریب اسارت هم نبود، زیرا تنها شهدایی که توسط صلیب سرخ ثبت شده و یا در آرامستان‌های عراق به خاک سپرده شده بودند را به عنوان شهید غریب محسوب می‌کردند تااینکه در سال ۱۳۷۴ پیکر مجید تفحص و به همدان بازگشت.

امثال شهید مجید طاهری شعار‌ها بسیار است، شهدایی که در غربت و اسارت به شهادت رسیدند و بعد از این سال‌ها حتی نام و نشانی از آن‌ها وجود ندارد و وظیفه همرزمان و آزادگان است که با مرور خاطرات شهدای غریب اسارت قدمی در مسیر شناسایی آنان بردارند.

روایت شاهدان عینی از شهادت «مجید طاهری شعار»

گفت و گو از سمانه پورعبدالله


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه