مجید تشنه به شهادت رسید

به گزارش نوید شاهد همدان، شهریور ماهی پر از خاطرات برای آزادگانی است که پس از سالها و یا شاید ماهها چشم انتظاری، با موهایی سپید، استخوانهایی شکسته، تنی رنجور و سینهای پر از خاطرات، به خانه برگشتند، جسمشان را آوردند، اما روح خسته و مالامال از دردشان را در بین دیوارهای آسایشگاههای خشک و سرد عراق جا گذاشتند همان جایی که روزی رفقایشان در آن جا، جان دادند و حالا که برمی گشتند نمیدانستند به چشمان منتظر خانواده هایشان چه بگویند؟!
محمدهاشم زرین قلم یکی از آزادگانی است که در ۱۶ سالگی اسیر میشود، با وجود سن کم در جبهه پخته و آب دیده میشود و هنگامی که در کربلای ۴ به اسارت میرود مسئولیت آسایشگاه تکریت ۱۱ را برعهده میگیرد تا از تجربه و پختگی خود در خدمت رسانی به اسرا استفاده کند.
وقتی اسم مصاحبه میآید شانه خالی میکند چراکه قرار گذاشته خاطرات در سینه اش بماند ولی وقتی نام «مجید طاهری شعار» که به میان میآید دیگر سکوت را جایز نمیداند و شروع میکند به گفتن از مجید، حتی درباره چطور به جبهه رفتن هم طفره میرود و فقط میخواهد از مجید بگوید؛ مجیدی که با بغض میگوید سرش روی پایم بود که به شهادت رسید و اینگونه آغاز میکند.
عملیات کربلای ۴ بود و من نیز عضوی از گردان غواصی بودم، مجید در دسته ما نبود و او در دسته گردان عملیاتی بود. در چهارم دی ماه ۱۳۶۵ لشگر ۳۲ انصارالحسین شبانه به خط زد، نیروهای ما خط شکن بودند، تا ساعت ۴ صبح تا خط سوم عراق پیش روی کردیم، اما مهمات ما تمام شده و ما محاصره شده بودیم.
حوالی ظهر روز پنجم بود به دستور فرمانده آقای جامه بزرگ به ناچار تسلیم شدیم تا تعداد کم رزمندگانی که بیشتر آنها نیز مجروح شده بودند، به شهادت نرسند در بین مجروحان آقای طاهری شعار دیده میشد.
پس از اسارت ما را به بصره و خط سوم عراق بردند و در کلاسهای یک مدرسه به سختی جا دادند. حال مجید خوب نبود، به شدت دچار موج گرفتگی شده و خونریزی داخلی داشت و با وجود وخامت حالش، صدایی از او شنیده نمیشد، گهگاهی نالههای مجید را میشنیدیم که آن هم کم کم قطع شد گویی با خودش نجوا میکرد، به جز من اقایان علیرضا شاه محمدی، سید رضا موسوی و حمید تاج دوزیان نیز بودند که نوبتی بالای سر مجید مینشستیم.
در لحظات آخر سرش روی پای من بود و به شدت احساس تشنگی میکرد، لب هایش خشک بود و خونی که از گوش هایش بیرون میآمد نشان از درون پر از آشوبش بود. به ناچار با پارچهای خیس لب هایش را خیس میکردم تا عطش وجودش کاهش یابد ولی دریغ که مجید فقط دقایقی میهمان ما بود و در نهایت با لبهای تشنه به دیدار اباعبدالله رفت.
مجید رفت ولی داغ تشنگی و تن پر زخمش همیشه برایم تازگی خواهد داشت.
گفتوگو از سمانه پورعبدالله

راوی مصاحبه، ردیف پایین، نفر چهارم از سمت راست

شهید مجید طاهری شعار ردیف نشسته، نفر چهارم از سمت راست


راوی مصاحبه، ردیف نشسته ازسمت چپ نفر سوم

شهید مجید طاهری شعار از سمت چپ نفر ششم، دستمال سرخ به گردن