بزرگترین هدیه خداوند به او شهادتی آگاهانه بود
به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید سید حسن شاهچراغ» نهم بهمنماه ۱۳۳۱ در شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش سید مسیح و مادرش سیده فاطمه نام داشت. تا پایان سطح خارج در حوزه علمیه درس خواند. ازدواج کرد و صاحب دو پسر شد. روحانی و نماینده مجلس شورای اسلامی بود. مدتی به عنوان سرپرست مؤسسه کیهان فعالیت کرد. یکم اسفندماه ۱۳۶۴ در بمباران هوایی اهواز هنگام بازدید از مناطق جنگی بر اثر حمله جنگندههای بعثی به هواپیما شهید شد. پیکر وی را در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند.
شهادت بزرگترین سعادت است!
آخرین بار که سید حسن به دامغان آمد تا در مراسم تشییع پیکرهای پاک شهدای گرانقدر عملیات والفجر هشت شرکت کند، با طلوع خورشید در صبح سرد زمستان اصرار داشت که هرچه زودتر از وقت اعلام شده به اتفاق او از منزل خارج شویم. به طرف حسینیه حضرت ابوالفضل(ع) حرکت کردیم. در چهره ملکوتیاش، تأثیر و برافروختگی نمایان بود. حال و هوای عجیبی داشت. حوصلی سخن گفتن نداشت. هرچند گاهی میگفت: «الحمدلله! عملیات خوب شد! بچهها فاو را گرفتند!» کلامش را قطع میکرد و بار دیگر میگفت: «خوش به حال شهدایی که با رمز مقدس یافاطمهالزهرا(س) عملیات کردند و الان جبههها چه خبر است! خدا کند بتوانم بروم!» لحظهای بعد آهی کشید و گفت: «شهادت بزرگترین سعادت است!»
وقتی وارد حسینیه شدیم جمعیت زیادی نیامده بود الا بعضی از خانوادههای همان شهدا. سید حسن لحظهای از من جدا شد و رفت پیش یک برادر و سپس پدر یک شهید را مشتاقانه بغل کرد و تسلیت و تبریک گفت. در گوشهای به انتظار تشییع ایستادیم، اما در حالتی بود که گویا تنهاست و هیچ احساسی جز غبطه به حال خود و اظهار همدردی با داغ دیدگان را نداشت. نگاهی کرد و گفت: «ما هم به اصطلاح خدمت میکنیم! مجلس و ...! کارها را این رزمندگان میکنند که به انقلاب در دنیا عظمت میدهند و دل امام(ره) را شاد میکنند!» چیزی نگذشت که بدنهای مطهر شهدا را آوردند. سیل جمعیت حرکت کرد و او هم تلاش میکرد کمترین فاصله را از شهدا داشته باشد. هرچه نزدیکتر به فردوسرضا میشدیم، حالات روحی او عجیبتر میشد و هالهای از اندوه او را فرا میگرفت. با تمام شدن نماز، تمام کسانی که در اطراف ما بودند، میگفتند: «آقای شاهچراغ بفرمایید جلوتر!» و او طبق عادات بدون تکلف دست مرا گرفت و گفت: «همینجا مینشینیم! همینجا خوب است!» دقیقاً در همین مکانی که الان قبر مطهرش قرار دارد بر خاک نشست. نگاهش بر زمین و زیر لب زمزمه «یازهرا» و «یا خدا» داشت.
با انگشتانش روی خاک خط میکشید و سنگ ریزهای را روی سنگی میگذاشت. گویا با آن خاک سخنی محرمانه داشت. اشکهایش را با پشت دست آهسته پاک میکرد. ای کاش میدانستم با زمین چه میگوید. هنوز سخنرانی به پایان نرسیده بود که مردم به تدریج بلند شدند. او نگاهی به ساعت کرد و گفت: «نزدیک ظهر است. من باید به تهران برگردم. مجلس طرح و تصویب بودجه ۶۵ را در دست دارد.» موقع حرکت به من گفت: «اگر مشکلی پیش نیاید و مجلس موافقت کند، انشاءالله فردا به خوزستان میروم. دوست دارم فداکاری رزمندگان را از نزدیک ببینم و فاو هم بروم.» طبق معمول همه اعضای خانواده جلوی در حیاط برای خداحافظی و بدرقه حاضر شدند. او رفت. ما به منزل برگشتیم، اما بیخبر از فردا که فرشته سبک بال ما قصد پرواز کرده. او برای معراج، خود را مهیا کرده بود. مرا باش که این همه معنا را در آن الفاظ پرنقش نمیفهمیدم. فردا صبح با خبر شدیم سید حسن با عدهای از نمایندگان مجلس عازم اهواز شدند.
(به نقل از دوست شهید، حجتالاسلام لزومی)
هرگز افسوس دنیاداری دیگران را نخورد
شهید شاهچراغ هرگز افسوس دنیاداری دیگران را نخورد، بلکه دنیا از پی او روان بود. او پیوسته دامن خود را از دنیا برمیچید. حتی خودروی مناسبی را که از طرف مجلس شورای اسلامی برای رفت و آمد به حوزه نمایندگیاش به او سپردند، بازگرداند و به ماشین پیکان بسنده کرد. نماینده شهید مردم دامغان با اینکه مالک هیچ خانه و زمینی نبود، از پذیرفتن تسهیلات مجلس اجتناب میکرد و اندک زمانی قبل از شهادتش به من گفت: «از گرفتن آخرین پرسشنامه دریافت زمین که به اصرار به من دادهاند، چند ماه میگذرد، اما پر نکردهام و نمیدانم لای کدام یک از کتابها گذاشتهام.» و سپس با احساس رضایت افزود: «همینطوری(بدون مالکیت خانه) بهتر است!»
(به نقل از دوست شهید، حجتالاسلام معلی)
برای مصالح اسلام و انقلاب، جسورانه موضع میگرفت
او به عنوان عضو برجسته و قوی کمیسیون خارجی مجلس شورای اسلامی نقش شایان توجهی را ایفا کرد و در تجزیه و تحلیل مسائل جاری زمان همیشه در حرکت بود و مسافرتهای متعدد به کشورهای آفریقا، آسیا، اروپا و آمریکا داشت. آنجا که پای مصالح اسلام و انقلاب در میان بود، جسورانه موضع میگرفت و فریاد میزد و هرگز بازگویی حقیقت را فدای مصالح و منافع شخصیاش نمیکرد. چراکه قبل از هرچیز به اسلام عزیز و جامعه انقلابی در حال تحول مینگریست. در این راه آنقدر غرق اندیشه، فکر، تحرک و کار بود که فرصت به خود پرداختن را نداشت. اصلاً اهل خودخواهی و خودگرایی نبود. از تمسک به مادیات و اعتباریات زودگذر دور بود. شاهد قضیه، به جاماندن فقط چند جلد کتاب مفید و ارزندهاش است که نمایانگر فضل و فکر و وجود بود.
(به نقل از دوست شهید، حجتالاسلام ناطقنوری)
شهید واقعاً متخلق به اخلاق الله شد
شهید شاهچراغ از اخلاق حمیده و عالی برخوردار بود. واقعاً متخلق به اخلاق الله شد و شاید هم رمز موفقیت ایشان از جهت محبوبیت اجتماعی، حسن خلق معظمله بود. ایشان با برخورد نیک، افراد جاهل و منحرف را به آغوش حقانیت اسلام ناب محمدی و انقلاب رهنمون میکرد و همه اینها را باید به نظر این حقیر ناشی از سادهزیستی و خاکی بودن ایشان دانست.
(به نقل از دوست شهید، حجتالاسلام شمسیپور)
سید حسن خود را طلبهای میدانست که باید خدمتگزار مردم باشد
انقلاب اسلامی پیروز شد و شهید شاهچراغ به قم بازگشت تا در سنگر علم و دانش بر اندوختههای علمیاش بیفزاید. بسیاری از استادان حوزه علمیه قم نظیر شهید بهشتی، شهید قدوسی، شهید مطهری به دید احترام به او مینگریستند و او را مؤثر، ارزشمند، با لیاقت، با اعتماد، مستعد، فرهیخته، مبارز و مخلص میدانستند. شهید قدوسی به فرمان امام(ره) مسئولیت دادگاههای انقلاب را پذیرفتند. شهید شاهچراغ در کنار شهید قدوسی که از یاران و مریدان حضرت امام(ره) و یاور شهید مظلوم بهشتی بود به همکاری دعوت شد. درایت، هوشمندی، مدیریت، سعه صدر و روحیه انقلابی سید حسن موجب شد که مسئولیت دفتر دادستانی کل انقلاب را به او واگذار کردند.
دیری نپایید که سید حسن با حفظ سمت، نمایندگی دادستانی کل در هیئت بررسی عملکرد بنیاد مستضعفان را پذیرفت اما او کماکان خود را طلبهای میدانست که باید خدمتگزار مردم باشد. مدتی بعد با حکم دادستانی کشور مسئول سیاههبرداری از جواهرات و زیورآلات سلطنتی شد. تقوا و ایمان و پاکی او ستودنی بود. او امین مردم و مورد اعتماد همه بود. سربازی گمنام و مجاهدی نستوه که صاحب قلم و با کرامت بود و هرگز دست از مبارزه برنمیداشت.
(به نقل از زندهیاد شهابی، از آشنایان شهید)
نقش ویژهای در راه رسیدن این انقلاب به هدف و پیروزی آن داشت
از شهید شاهچراغ، از آن جوان برومند و صاحب قلم چه بگویم؟ از کرامتش، سعه صدرش؟ من بسیار خوشحال بودم از مصاحبت با او و همیشه در هفته چند جلسهای با هم بودیم و در ارتباط کانون اسلامی جوانان با قم و مشهد و رساندن پیام رهبر بزرگوار انقلاب، چه مصائب و رنجهایی را متحمل شد. او نقش بسیار ارزندهای در راه رسیدن این انقلاب به هدف و پیروزی آن داشت. در آن دوران که شهر، اوضاع به هم ریختهای داشت، فعالانه برای سامان دادن آن کوشید و با جسارت تمام، جلوی انحرافات و افکار افراد ناآگاه ایستاد.
(به نقل از زندهیاد شهابی، از آشنایان شهید)
مگر نمیدانی قرار است من شهید بشوم!
تعدادی از دوستان جلساتی با سید حسن داشتند. بنده هم عضوی از آن جلسه بودم. آخرین جلسه یکی از شبهای پایانی دیماه ۱۳۵۰ بود. در منزل حاج احمد قنادیان بودیم. برای شرکت در مراسم یکی از شهدا به روستایی رفته بودم. به همین علت دیرتر از دیگران رسیدم. نزدیک در خروجی نشستم. پس از اتمام مجلس، حاضران با تعارف، آقا سید حسن را تا نزدیک در همراهی کردند. وقتی شهید سید حسن به بنده رسید، گفتند: «شما بفرمایید.» عرض کردم: «مگر میشود از سید بزرگواری چون شما جلو افتاد؟» امتناع کردم. او دست بر شانه من گذاشت و گفت: «مگر نمیدانی قرار است شهید بشوم؟ من با شما کار دارم!» بنده با اصرار ایشان اولین نفری بودم که از آن محل خارج شدم. ساعت یازده شب اول اسفندماه ۱۳۶۴ بود که خبر شهادت ایشان را شنیدم. اولین مطالبی که به ذهنم رسید، جلسه آن شب بود. وقتی که آقا سید حسن گفت: «مگر نمیدانی قرار است من شهید بشوم!»
(به نقل از دوست شهید، مطهرینژاد)
هیچکس نمیخواست حادثه را باور کند
صبح زود با عجله به همراه چند نفر خود را به خانه سید حسن رساندیم. سر در خانه، رنگ سیاه ماتم داشت. اندوهی سنگین بر فضا حاکم بود. پدر شهید، آقا سید مسیح، با رنگی پریده و مهتابی اما خویشتندار و شکیبا در کنار برادرش و سایر فامیل، اقربا و دوستان در حاشیه اتاق که به تازه واردها خوش آمد میگفتند، ایستاده بود. هر دوست و آشنایی که چشمش به آقا میافتاد با تلخی و با صدای بلند میگریست.
ایشان از درون آب میشد و با طمأنینه ناشی از ایمان قلبی، دیگران را به شکر و صبر دعوت میکرد. هیچکس نمیخواست و نمیتوانست حادثه را باور کند اما واقعیت غیر از اینها بود. میدیدم که یاران هرچند دقیقه یک بار با آوردن عکسی و شعاری جدید یا خطی نجیب و جملاتی پرعاطفه، وفاداری و محبت خود را نسبت به یار مهاجرشان نشان میدادند و خود را صاحب عزا میدانستند.
لحظه به لحظه دوستان و یاران شهید میآمدند. رودی از آدمها از دامغان به تهران جریان داشت. در خانه، حیاط و خیابان این جمعیت عزادار موج میزد. عدهای بلند و گروهی در دل میگریستند و به هم تسلیت میگفتند. گریه بلند آقا سید مسیح را زمانی حضار شنیدند که دو فرزند شهید موسوی دامغانی وارد مجلس شدند و به رسم ادب یک راست رفتند پیش آقا. دستش را بوسیدند.
بدون زاری همچون دو شاخه شمشاد باقر و مصطفی، صبور و مؤقر ابتدا به ایشان تسلیت گفتند و بعد با همه حضار مصافحه کردند. غمگین در گوشهای قرار گرفتند. در آن لحظه تمام مجلس همراه با گریه ناگهانی آقا با صدای بلند به فغان آمدند و اشک ریختند جز دو فرزند آقا سید ابوالقاسم که گویی این بار نوبت آنها بود خویشتن داری کنند و آقا را به صبوری دعوت نمایند.
(به نقل از یکی از بستگان شهید، علیاکبر کسائیان)
یک عاشق به تمام معنا بود
اکثر اوقات در شهر پیاده رفت و آمد میکرد تا بتواند با مردم قدم بزند و پای حرف و حدیثشان بنشیند. کسی نبود که مهری از او را در دلش نداشته باشد. آن عدهای که او را میآزردند هیچگاه از مردم نبودند بلکه کسانی بودند که طاقت دیدن آن همه محبوبیت را نداشتند. دل بی کینه و مهربانی داشت و بسیار گسترده بود. خستگی نمیشناخت. بسیاری را با کتاب آشنا کرد. بسیاری را با قلم و بسیاری را تا آخر عمر هدایت کرد.
به جرأت میتوان گفت که یک لحظه از زندگی سی و چندسالهاش را بدون فایده رساندن به دیگران سپری نکرد. به همان نسبت که در دل مردم اطرافش جای داشت و جا باز میکرد، به همین سرعت در مراتب بالای کشوری پیشرفت میکرد. یک عاشق به تمام معنا بود. در زندگیاش این موهبت الهی را درک و تا آخر با آن زیست و با آن از این دنیا به سرای جاویدان پر کشید. او کسی بود که آنچه را بدان معتقد بود به راحتی به ظهور و عمل میآورد. شعار را به شعور و عمل تبدیل میکرد و صداقت را تا منتهای درجه ممکن معتقد و مجری بود.
(به نقل از مریم مقبلی، روزنامهنگار)
بزرگترین هدیه خداوند به او
ایشان در اوج جوانی به قلهای میرسد که درخشندگیاش از بین نمیرود یعنی قله شهادت. او شهید شد تا همیشه زنده بماند و به او مرده نگویند. وقتی یک نظر کوتاه به زندگی شهید شاهچراغ بیندازیم، میبینیم که مسیر عوض نکرده است. از روزی که پا به میدان گذاشت تا روزی که جامه شهادت را بر تن کرد در یک خط مستقیم حرکت کرد. بزرگترین هدیهای که خداوند بلند مرتبه به او بخشید و امتیازات او را علیالدوام تا دامان قیامت ثابت و پایدار کرد، شهادت بود. البته شهادتی آگاهانه!
(به نقل ازدوست شهید، استاد حسین معلم)
انتهای متن/