نوکری امام حسین(ع) تمام عزت دنیایش بود

دوشنبه, ۱۸ فروردين ۱۴۰۴ ساعت ۱۰:۳۲
مادر شهید «حسینعلی اکبرپور» نقل می‌کند: «بی قید و بند عاشق آقایش حسین(ع) بود. عاشق کشته شدن مثل او بود. شهادت را با نام حسین(ع) برای خودش معنا کرده بود. نوکری امام حسین(ع) تمام عزت دنیایش بود.»

به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید حسینعلی اکبرپور» نوزدهم مرداد ۱۳۴۵ در روستای عباس‌آباد از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش نوروزعلی، کشاورز بود و مادرش سیده‌خانم نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. نوزدهم فروردین ۱۳۶۶ در مریوان هنگام درگیری با نیرو‌های بعثی بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد.

نوکری امام حسین(ع)، تمام عزت دنیایش بود

نوکری امام حسین(ع)

بی قید و بند، عاشق آقایش حسین(ع) بود. مثل همه حسینی‌ها، محرم که می‌شد جسم و جانش را سیاهپوش می‌کرد. در سینه‌زنی‌ها میان‌دار بود و چای‌ریز عزاداران حسین(ع). عاشق کشته شدن مثل او بود. روز عاشورا برای رسیدن به آقایش فقط دو بال کم داشت. شهادت را با نام حسین(ع) برای خودش معنا کرده بود. نوکری امام حسین(ع) تمام عزت دنیایش بود.

(به نقل از مادر شهید)

بعد از شهادت مفتخر به نوکری امام علی(ع) شده بود

در رؤیا خودم را مقابل بارگاه مطهر مولایم امام علی(ع) یافتم. حسینعلی هم آنجا بود. سماوری بزرگ توجه من را جلب کرد. حسینعلی آرام و در سکوت برای زائران امیرالمومنین، امام علی(ع) چای می‌گذاشت. بعد از شهادت نیز مفتخر به نوکری مولایش امیرالمومنین امام علی(ع) شده بود. شاد بودم به‌خاطر این همه لطف خداوند.

(به نقل از مادر شهید)

جمعه‌ها رو اختصاص بدین به نماز جمعه

جمعه‌ها خانه پدری‌مان شلوغ بود. همه خواهران و برادران دور هم بودیم. دیدارها تازه می‌شد. در میان این جمع صمیمی، باز هم حسینعلی بود و کوه سکوت. در یکی از همان جمعه‌های شلوغ، در هیاهوی بازی بچه‌ها، صبر کرد و نگاهی به جمع انداخت. نگاهش معنادار بود. سرش را به زیر انداخت و محو گل‌های قالی شد. به حرمت سکوتش، همه سکوت اختیار کردند.

گفت: «چرا فقط جمعه‌ها؟ روزهای دیگه هم می‌شه به دیدن پدر و مادر بیاین. جمعه‌ها رو اختصاص بدین به نماز جمعه.»

(به نقل از خواهر شهید)

باید از دین، مملکت و ناموسم دفاع کنم

وقتی در مزرعه با هم کار می‌کردیم، یادش داده بودم دوستی با اهل بیت(ع)، احترام به مردم، به بزرگترها و خیلی چیزای دیگر. نه به‌خاطر خودش که به خاطر رضای خداوند. شاگرد خوبی هم بود. امامش را هم خیلی دوست داشت، از همه بیشتر، حتی از من و مادرش.

وقتی گفت می‌خواهد به جبهه برود، مخالفتی نکردم. بسیار خوشحال شد. می‌گفت: «من باید به حرف آقام عمل کنم. می‌خوام راهشو ادامه بدم. حالا که دستور داده باید از دین، مملکت و ناموسم دفاع کنم.»

ناگهان عاشق شده بود. خورشید در دستان کوچکش و آسمان زیر پایش بود. به احترام انتخابش سکوت کردم و لبخندم را توشه راهش کردم.

(به نقل از پدر شهید)

 

انتهای متن‌/

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده