کتاب «پاوه‌‌ی سرخ» زندگی‌‌نامه‌‌ی داستانی شهید «مصطفی چمران»، از فرماندهان بزرگ دفاع مقدس، را روایت می‌کند، به کوشش پایگاه کتاب گویای ایران‌صدا شنیدنی شد.

به گزارش نوید شاهد، کتاب «پاوه‌‌ سرخ» زندگی‌‌نامه‌‌ داستانی شهید «مصطفی چمران»، از فرماندهان بزرگ دفاع مقدس را روایت می‌کند. این اثر دربردارنده‌‌ زندگی‌‌نامه‌‌ مختصر این شهید بزرگوار، فعالیت‌های سیاسی در کشورهای آمریکا و لبنان، بازگشت به میهن پس از ۲۱ سال، پذیرفتن منصب وزارت دفاع، نمایندگی مردم تهران در اولین دوره‌‌ انتخابات مجلس شورای اسلامی و ... است. 

«پاوه سرخ» در نویدشاهد شنیدنی شد

«مصطفی چمران» (۱۳۱۱ش - ۱۳۶۰ش) وزیر دفاع دولت موقت جمهوری اسلامی ایران و بنیان‌‌گذار ستاد جنگ‌های نامنظم در جنگ ایران و عراق بود. وی پیش از انقلاب اسلامی با دعوت امام موسی صدر به لبنان رفت و هشت سال آنجا ماند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران وزیر دفاع دولت موقت جمهوری اسلامی، نماینده‌‌ مجلس و فرمانده ستاد جنگ‌های نامنظم در جنگ عراق با ایران بود. مصطفی چمران در ۳۱خرداد۱۳۶۰، در منطقه‌‌‌ دهلاویه، به شهادت رسید. 

در بخشی از کتاب می‌شنویم:

آسمان پاییزی آن‌‌قدر پایین است که انگار به زمین چسبیده. باران ریز تندی می‌بارد. باد داخل درخت‌های محوطه‌‌ی دانشگاه، لای تبریزی‌ها و سپیدار‌ها ولوله می‌کند و آنها را مثل پرده‌ای تکان می‌دهد.
هرجا که چشم می‌گردانی، ازدحام عجیبی از دانشجویان را می‌بینی. یکی از دانشجویان چنان می‌دود که انگار عزرائیل دنبالش کرده! چندنفر هم نفس‌زنان و هوارکشان از عقبش می‌آیند. سروکله‌‌ی چند پاسبان نیز در اطراف دانشگاه دیده می‌شود.
مصطفی چنان دمغ است که اگر کاردش بزنی خونش درنمی‌آید. خبر رسیده که «ریچارد نیکسون» رئیس‌‌جمهور آمریکا برای اعلام حمایت از حکومت شاه به ایران می‌آید. حالا دانشجویان مخالف شاه دست به تظاهرات زده‌اند. بعد از کودتای ۲۸ مرداد که حکومت مصدق سقوط کرد، اوضاع روزبه‌روز بدتر شد. پاسبان‌‌‌ها چنان چپ‌‌چپ به دانشجویان نگاه می‌کنند که انگار اجنبی دیده‌اند.
سؤالی دارد لب‌هایم را به آتش می‌کشد. نمی‌توانم جلوی خودم را بگیرم. فکر می‌کنی خیال دارند چه کلکی سوار کنند که این همه پاسبان ریخته‌‌اند توی دانشگاه؟
- معلوم است دیگر، می‌خواهند صدا‌ها را خفه کنند.
صدای مصطفی پر از بغض است و چشم‌هایش پر از غم؛ آن هم چه غمی! او مثل بقیه نیست؛ خیلی تودار است. انگار یک قفل گنده به دلش زده‌اند.
با آنکه خیلی به او نزدیک بودم، به‌طور اتفاقی فهمیدم که در کلاس‌های تفسیر قرآن آیت‌الله طالقانی که در مسجد هدایت برگزار می‌شد، شرکت می‌کرد؛ آن‌ هم از سال‌های ورودش به دارالفنون.
ناگهان صدای قدم‌های سنگینی توی ساختمان دانشکده شنیده می‌شود. صدا از خیابان است. به دو می‌روم طرف پنجره‌های غرب ساختمان.

صدای نمونه کتاب:

فصل اول:

فصل 2:

فصل 3:

فصل 4:

صدای کل کتاب:

 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده