«عملیات فتح‌المبین به خوبی پیش رفت و در آن منظره‌ای فراموش‌نشدنی دیدم. اجساد عراقی‌ها روی زمین پراکنده بود. ستون دود از جای‌جای منطقه به آسمان می‌رفت. تانک‌های آتش‌گرفته‌ای که بوی اجساد سوخته عراقی‌ها را می‌دادند تهوع‌آور بودند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات «محبوبه ربانی‌ها» از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.

منظره فراموش‌نشدنی در عملیات فتح‌المبین!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، امدادگر جبهه محبوبه ربانی‌ها، دوم اردیبهشت ۱۳۴۲ در شهر قزوین به دنیا آمد. وی در دامان والدین متدینی به نام‌های حاج‌تراب ربانی‌ها و سکینه برادران بزرگ شد، مادرش خانه‌دار و پدرش نانوا بود و دارای تحصیلات کارشناسی مامایی است. ایشان با اعلام نیاز جبهه‌ها به پرستار، عازم مناطق جنگی شد و در بیمارستان شهید کلانتری، ورزشگاه تختی، بیمارستان امام خمینی (ره) و بیمارستان صلاح‌الدین ایوبی به بیماران خدمات ارائه داد.

منظره فراموش‌نشدنی در عملیات فتح‌المبین!

محبوبه ربانی‌ها از زنان امدادگر استان قزوین روایت می‌کند: در یکی از شب‌های عملیات هوا ناگهان طوفانی شد باد شدیدی که می‌وزید گرد و غبار و خاک زیادی به هوا بلند کرد و چشم چشم را نمی‌دید. در عرض چند ثانیه گرد و خاک از لای در و پنجره‌ها به داخل بیمارستان آمد و روی ملحفه‌ها و وسایل نشست.

کارکنان بیمارستان بعد از بستن در و پنجره‌ها و گرفتن درزها، پتو‌ها و ملحفه‌ها را تکان داد و همه‌جا را دستمال کشیدند تا مشکل تنفسی برای مجروحان پیش نیاید. فردای آن شب از زبان رزمندگان شنیدیم که این طوفان شن و باد شدید در پیشبرد عملیات به نفع جبهه خودی بوده است.

خلاصه عملیات فتح‌المبین به خوبی پیش رفت و در پایان رزمنده‌ها به ما گفتند شما که زحمت کشیده‌اید و خسته شده‌اید بیایید و ببینید که حاصل زحمات شما و رزمنده‌ها چه بوده است. ما هم از خدا خواسته به راه افتادیم. منظره‌ای فراموش‌نشدنی بود. اجساد عراقی‌ها روی زمین پراکنده بود. ستون دود از جای‌جای منطقه به آسمان می‌رفت. تانک‌های آتش‌گرفته‌ای که بوی اجساد سوخته عراقی‌ها را می‌دادند تهوع‌آور بودند.

با اینکه از آن‌ها تنفر داشتم با خودم گفتم اسم هیچ کدام این‌ها جوج و پیتر که نیست. اسم مسلمان‌ها را دارند! و خیلی متأسف شدم که چرا یک کشور مسلمان به ایران حمله کرده است. موقع بازگشت از روی پلی عبور کردیم که متحرک و شناور بود و بسیار تکان می‌خورد. نیرو‌های عراقی متوجه شدند و ما را با خمپاره هدف گرفتند. اتوبوس از پشت مورد اصابت قرار گرفت و دو نفر از نیرو‌های تهرانی مجروح شدند.

منبع: جلد چهارم کتاب به قول پروانه (خاطرات محبوبه ربانی‌ها از زنان امدادگر استان قزوین)

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده